🌹با لبخند شهدا🌹
🌷من و همسرم آماده می شدیم برای رفتن به حج سال 65. وقتی اسم ما در آمد رضا خیلی خوشحالی می کرد. می گفت:کاش من هم می توانستم به زیارت خانه خدا نائل شوم.
گفتم: مادر، اگر عمر من به حج نرسید، وصیت می کنم شما به جای من مشرف بشوید!
صبح بود ساعت 9، که صدای زنگ در بلند شد. صدای زنگش را می شناختم، رضا بود. در را باز کردم، گفتم مادر چه بی خبر!
توی خودش بود. گفت: نمی دانم. دیشب ساعت ده به آسمان و ستاره ها نگاه می کردم که صدایم زدند. گفتند باید صبح شیراز باشی. ترسیدم گفتم شاید برای شما اتفاقی افتاده است.
دوش گرفت، صبحانه هم خورد و رفت بیرون. ساعت 2 بود. دیدمصدای کف زدن وشادی می آید. رفتم پشت در.رضا بود. گفتم مادر برگ بهشت بهت دادن یا آزادی از جهنم انقدرخوشحالی می کنی. با خنده گفت دوتاش!
اسمم در آمده برای حج!
گفت باید تا ساعت 4، 37 هزارتومان برای ثبت نام ببرم. خودش پنج هزارتومان داشت. من هم دوازده هزاتومان، 20 هزار تومان هم از همسایه قرض کردیم جور شد و رضا سه روز قبل از ما اعزام شد به مکه. سه چهار روز در مکه بودیم که در مسجد الحرام کنار خانه خدا با شهید حاج مهدی زارع دیدیمش و هر روز همان جا می دیدمش.
یک روز گفتم مادر ارزت را چه کار کردی؟
گفت:می خواهم بر گردانم!
گفتم:چرا؟
گفت: حیف است که پول کشورم را اینجا خرج کنم و به اینها بدهم!
گفتم: بده به من!
گفت: نمی دهم.
گفتم ولی من به زور از تو می گیرم!
گفت: پس تو را قسم می دم رنگی نخری!
گفتم: رنگی چیه؟
گفت: تلوزیون رنگی. هیچ چیز هم برای خودت و خانواده نخر.به جاش بده پیراهن، زیر پیراهن وتسبیح تا ببرم جبهه برای رزمنده ها!
گفتم: باشه.
ارز را گرفتم و چیزهایی را که خواسته بود برایش خریدم. البته یک بار او را به خودم به بازار بردم. تا پایش را از اتوبوس پائین گذاشت، حالش دگرگون شد. چند ساعتی طول کشید تا به حال خودش برگردد. وقتی حالش به جا آمد گفت: مادر چرا من را از خدایم جدا کردید!
روز بعد رفتم همان محل قرار همیشگی. خیلی غمگین و توی خودش بود. گفتم:مادر چی شده، چرا ناراحتی؟
نگاهش رفت سمت خانه خدا. گفت: دیشب همین جا نشسته بودم. آقا رسول الله (ص) آمد کنارم، دو نوزاد را در آغوشم گذاشت و فرمود یکی برای خودت، دیگری برای خواهرت. خم شدم تا نوزاد خودم را ببوسم. آقا فرمود: این آمده است، شما دست و پایت را جمع کن باید بروی!
گفت: مادر تعبیرش چیست؟
گفتم ان شاالله خیر است.
اما به هتل که رسیدم اشکم جاری شد. هر کس می دانست تعبیر این خواب چیست.
حاج رضا سه روز زودتر از ما برگشت. وقتی برگشت متوجه شدیم هم خانم رضا باردار است وهم خواهرش. فرزندش زینب بعد از شهادت حاج رضا دنیا آمد.
☝🏻️راوی مادر شهید
🌾🌾🌷🌾🌾
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎﺟﻮاﻧﻤﺮﺩﻱ
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
👆ﮔﺰاﺭﺵ ﺗﺼﻮﻳﺮﻱ ﻣﺮاﺳﻢ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﺮﻓﻪ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻣﻨﺎ
ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ / ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
#ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
﷽
#ﻃــﺮﺡ_ﺁﻣـــﺎﺩﮔـےﺑــﺮاے_ﻣﻴﻬـﻤﺎنے_ﺷﻬـــﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ #قرائت ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ:
#ﺻﻠﻮاﺕ ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ
#هدیـــہ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و
و #ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ
اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و...
ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ
👆👆👆
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
آقا نگاه کن به نگاه پر از غمم
حال و هوای ابری و باران نم نم
مولا قسم به جان علی اصغر رباب
دلتنگ روضه ی شب هفت محرم
🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
🔰 ثواب افطاری یک میلیون پیامبر!
🔻امیرالمومنین علی(ع) میفرماید:
🔹هر كس مؤمنى را در غروب روز غدیر افطار دهد، مثل این است که یک میلیون پيامبر و صدّيق و شهيد را افطار داده است. حالا اگر یک نفر، چند نفر از مومنین و مومنات را افطاری دهد دیگر چند میلیون میشود؟ و من از سوى خداى متعال، ضامنم كه از كفر و فقر، در امان باشد.
🔸منبع: مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۵۸
#غدیر
#خنده_حلال
#طنز_جبهه
💠 سر به سر عراقی ها😄
🔹هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم.📞 گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: " صفر من واحد. اسمعونی اجب" بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: "الموت لصدام" 🗣
🔸تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت😄. از رو نرفتم وگفتم: " بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم."😉 به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم: "انت جیش الخمینی"
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: "الموت بر تو و همه اقوامت"
🔹همین که دیدم هوا پس است، عقب نشینی کرده، گفتم: "بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم." ولی او عکس العمل جدی نشان داد😠 و اینبار گفت: "مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها..."
🔹دیدم اوضاع قمر🌙 در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها رو نکردیم.😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌷 #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺑﺴﻢ ﺭﺏ ﺷﻬﺪا
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﻨﮕﺮﻫﺎﻱ ﻋﺰﻳﺰ
👇👇👇
ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺰاﺭﻱ ﺟﺸﻨﻬﺎي ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻨﺪ ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﺎﻟﻎ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﺯﻳﺮ ﻭاﺭﻳﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ :
👇👇
*شماره کارت جهت واریز کمکهاے نقدے*:
6362141080601017
(بانک آینده بہ نـــام محمد پولادی)
تلفن هماهنگے:
09171022192
09176310812
👆👆👆
ﻣﺒﺎﻟﻎ ﺻﺮﻑ ﺧﺮﻳﺪ وﺗﻮﺯﻳﻊ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻜﻼﺕ و ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ , ﺑﺎﺩﻛﻨﻚ و ﻫﺪاﻳﺎ ﺟﻬﺖ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ, ﻭﻟﻴﻤﻪ ﻋﻴﺪﻏﺪﻳﺮ, ﺟﺸﻦ ﺭﻭﺯ ﻏﺪﻳﺮ و.... در ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﻮﺑﻲ و ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ﻣﻴﺸﻮﺩ
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ
🌷 کمال رو به مادر کرد و گفت: مادر، خدا شش پسر به شما داده است، سه تا پسر بزرگ برای خودت، سه تا پسر کوچکت را هم بده در راه خدا!
همه ساکت و بهت زده نگاه¬مان روی کمال، جمال، مهدی و مادر می¬چرخید. مادر گفت: پناه بر خدا، توکل به خدا، راضی¬ام به رضای خدا!
لبخند رضایت روی صورت سه برادار کوچک نشست!
خیلی طول نکشید که خدا هدیه¬های مادر را یک¬جا پذیرفت!
🌷قبل از اعزام شادی و نشاطش چند برابر همیشه بود. گفتم به کجا چنین شتابان...
خندید و گفت: شنیدی فلان منطقه زلزله آمده؟
گفتم: آره!
گفت: شنیدی فلان منطقه هم سیل آمده؟
گفتم: آره، خوب؟
گفت: شنیدی فلان جا را موشک زدن و فلان جا را بمباران کردن!
گفتم: بله شنیدم، اما به اعزام تو چه ربطی داره؟
باز هم خندید و گفت: خوب من هم شنیدم، اما دوست ندارم بشینم که مرگ سراغ من بیاید و با این بلایا بمیرم، دوست دارم با پای خودم به آغوش مرگ برم!
خداحافظی کرد و رفت. بار آخر بود...
🌸سردار بسیجی، معلم شهید، مهندس کمال ظل انوار
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75