🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهل_و_پنجم*
🎤به روایت محسن ریاضت
برای شناسایی کربلای ۴ هاشم زحمت زیادی کشید. جلیل ملک پور همان موقع پزشکی می خواند و در مواقعی که بحث داغ شناسایی و عملیات بود خودش را به جبهه می رساند.
برای شناسایی کربلای ۴ هم هاشم به او خبر داده و جلیل خودش را رسانده بود.
خیلی با هم رفیق بودند شناسایی کربلای ۴ را با هم کار کردند تا رسیدن شب عملیات و بنا شد هر دو باهم گردان ها را جلو ببرند. متاسفانه آن شرایط خاص پیش آمد و عملیات با عدم موفقیت همراه بود. البته تنها یگانی که توانست از محور خودش عبور کند و دژ اصلی را بگیرد لشکر ۱۹ فجر بود.
اما بقیه آنها ماندند و عملاً نتوانستند به اهدافشان برسند. این بود که بچه های لشکر نوزدهم باید برمیگشتند. فردای آن شب هاشم را دیدم همان لباس غواسی تنش بود. خیلی عبوس و دلگیر بود. گفتم هاشم آقا چه خبر؟
گفت جلیل ملک پور شهید شد!
اولین خبری که به من داد همان شهادت جلیل بود. خیلی با هم گرم و صمیمی بودند. همان موقع هم همسر جلیل باردار بود و بچه بعد از تشییع جنازه جلیل به دنیا آمد.
از هاشم سوال کردم که جسد جلیل چطور شد؟!
گفت: توی منطقه دشمن ماند و هرکاری کردم نتونستم بیارمش!
ناراحتی از شهادت جلیل یک بحث بود، اما بحث این که جسد هم توی منطقه دشمن مانده بود بیشتر عذابش میداد.
خیلی هم تلاش کرده بود که جسد را بیاورد اما موفق نشده بود حتی در وقت عقبنشینی هاشم آخرین کسانی بود که داشت از منطقه دشمن برمی گشت.
گذشت تا دو هفته بعد که بحث شروع کربلای ۵ پیش آمد. بازهم هاشمدر همان محور مسئولیت داشت . کربلای ۵ با موفقیت انجام شده اما شب قبل از عملیات هاشم خیلی خوشحال بود که بالاخره میرود و جسد جلیل را پیدا میکند.
بعد هم آن شب برای ما تعریف کرد که جلبل را در خواب دیده و او سخت از دستش ناراحت بوده که چرا رهایش کرده است.
وقتی داشت موضوع خوابش را تعریف می کرد بین شوخی و جدی خندید و گفت :« حالا می ترسم پام که رسید اون ور جلیل بیفته دنبالم و کتکم بزنه»
اینها را می گفت و می خندید بعد سر تکان می داد و آه می کشید.
هاشم شخصیت عجیبی داشت خیلی تودار بود. همان صبح شب به عملیات رفته بود جسد جلیل را پیدا کرده بود.میگفت عراقیها خاک روی فرش ریخته بودند اما گذاشته بود و به هر سختی دست دوست پزشکش را پیدا کرده بود.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻 شهیدی که با سربند یاحسین شناسایی شد
🎙راوی : آقای محمد احمدیان
#شهید_مجید_پازکی🌷
🌱🌷🌱🌷
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷... اربعین سال 61 بود. به اتفاق عده ای از فرماندهان تیپ امام سجاد(ع) جهت بازدید از رزمندگانی که روی ارتفاعات بودند رفتیم. چند ساعتی در منطقه کنار رزمندگان بودیم. به نماز ظهر نزدیک می شدیم که محمد آرام به من نزدیک شد و پرسید: حاج کاکو کی بر می گردیم! گفتم: نماز بخوانیم، در مراسم عزاداری بچه ها هم شرکت کنیم، بعد بر می گردیم. موقع نماز که شد، هر چه به محمد اصرار کردیم بیاید به عنوان پیش¬نماز، قبول نکرد، تنها قبول کرد به عنوان مکبّر بایستد. نماز که تمام شد، خود محمد شروع به خواندن نوحه کرد. به فرازی از نوحه رسید که نام حضرت زهرا(س) برده می شد... دیگر طاقت از کف برید، نتوانست نوحه را ادامه دهد. صدای هق هق گریه اش از آن ارتفاع به آسمان می رسید. بعد مراسم محمد را کناری کشیدم و گفتم: محمد آقا مشکلی پیش آمده، شما چرا نماز نخواندی؟
چیزی نگفت. اصرار کردم.گفت:حاجی، این بچه ها به سختی آب به دستشون
می رسه. انصاف نبود این آب را صرف وضو برای نماز خودم بکنم...
راوی سردار احمد عبدالله زاده
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃سلام بر آنانی که رفتند تا برای همیشه در دلهایمان بمانند. رفتند تا همانند مولایشان #حسین سفیر عشق باشند، که چون اربابشان دلبستگی های این دنیا دست و پاگیرشان نبود. چرا که عقلشان عاشق شده بود و وقتی عقل #عاشق شود عشق #عاقل میشود و اینجاست که رسیدن به بلندی های آسمان معنا می یابد(پیدا میکند.)🙂
🍃امروز میخواهم از عقلی بگویم که عاشق شد و عیار ناچیز #دنیا دست و پایش را نبست، شاید هم از دلی که عاقل شد...!😌
🍃شهیدی که کوچه پس کوچه های #بوکمال تا دنیا دنیا هست نامش را به فراموشی نخواهد سپرد #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار، که تنهایی با چهل تن از نظامیان دشمن جنگیدند و سنگر های شهر بوکمال را حفظ کردند، که اگر نبودند معلوم نبود چه بر سر شهر می آمد.
🍃در طول زندگی خود شهیدانه زیستند. عاشق #شهادت بودند و برای رسیدن به شهادت این دو روز دنیا را سر می کردند، بار آخری که عازم سفر بودند انگار میدانستند که پایان خوشی در انتظارشان است❣
🍃به فرزندشان یاد داده بودند بخواند"کاروان داره میره، حسینیا جا نمونن" حسینی بود و همسفر قافله عشق شد و جانماند. ما ماندیم و دنیایی که رنگ بوی مردانی چون او را کم دار😔
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار
📅تاریخ تولد : ۲۲ مرداد ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶.سوریه
🥀مزار شهید : روستای کراده بخش خفر
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌺 خواب زیبایی که بالاخره تعبیر شد...
خوابِ امامحسین علیهالسلام رو دیده بود.به حضرت عرضکرده بود: کاش من هم درکربلا بودم و شما رو یاری میکردم. امام فرموده بودند: ناراحت نباش! سیدی از نسل ما علیه کفر قیام میکنه؛ تو در اون جنگ شرکت میکنی و شهید میشی... چهارده سال گذشت. جنگ ایران و ارتشبعثِعراق شروع شد. باز هم خواب امامحسین علیهالسلام رو دید. حضرت بهش فرموده بود: پسرم! وقتش رسیده که به آرزوت برسی. محمدعلی عزمش رو برای رفتن به جبهه جزم
کرد، و مدت زیادی از خوابشنگذشته بود که شهید شد.
🌹خاطرهای از زندگی شهید محمد علی نامور
📚منبع: کتاب لحظههای بیعبور ، صفحه 85
#شهیدنامور
#توسل
#رویای_صادقه
#امام_حسین
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷سردار بی سر🌷
🔵همیشه آرزو میکردمانند امام
حسین(ع)شهید بشود....
و چه زیبا به آرزویش رسید،
خمپاره سرش را از بدنش
جدا ڪرد.
🥀شهید ابراهیم همت🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
ﺑﻪﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ #ﺳﺎﻟـﺮﻭﺯ_ﻭﻻﺩﺕ ﺷﻬــﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣــﻘﺎﻡ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿــے ﺭﺳﻴـــﺪ
🌷🌹🌷
در حیــاط خــانہ ﻣﺮﺣــﻮﻡ ﺁﻳــﺖ اﻟﻠﻪ آقای نجابت( عارف بزرگوار و شاگرد آیت الله قاضے) داشــتیم کتاب را می خواندیم.
یک دفــعہ یادم به حــبیب افــتاد که پشت در، در کوچه ایستاده بود.
رو به آقای نجابت گفــتم: آقا، حبیب پشت در ایستـگاده اســـت و داخل نمی آیــد...
آقا تأملی کــردند و گفتنــد: ایشــان به مــقام آقاے قاضے رسیده اند، اما خودش هم نمے فهمد. ولے اشتبـاهے که حبــیب دارد این است که صــد درصد از خودش بــدش می آید و دیگر در این نشئه نمی ماند.
ولے آقای قاضــے چـند درصــد براے خودش نگہ داشــت که بتــواند در این نشـئه زندگے کــند.
باز تأکیدے فرمودنـد: حــبیب آقا به مقام آقای قاضــی رســیده است، خودش نمے داند و دیگـر هم نمے تواند در این نشئه بماند.
🍃🌹🍃
#عارف_وارستہ شهید جاویدالاثر حبیب روزیطلب
#شهداےفارس
🌹🌱🌷🍃🌹🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهل_و_ششم*
🎤به روایت علیرضاارزی
فکر میکنم بعد از عملیات کربلای ۴ هاشم خیلی عوض شد. شاید هم حق داشت. این آدم از وقتی که وارد اطلاعات شده بود در پرخطرترین صحنه های شناسایی حضور داشت. عملیات این بود که هاشم حضور نداشته باشد. در عین حال توی بحث شناسایی ها و عملیات های سخت زنده ماند . شاید بیش از ۵۰ نفر از بهترین دوستانش جلوی چشمش شهید شده بودند. از جمله در همین بحث کربلای ۴ جلیل ملک پور جلوی چشمش افتاده بود و هاشم نتوانسته بود حتی جسدش را هم بیاورد.
روز اول شروع کربلای پنج فقط دنبال جسد جلیل بود. مرتب جایی را که نشان میداد و میگفت که من همینجا دلیل را گذاشتم و رفتم . اما دو هفته زمان گذشته بود و قاعدتاً عراقیها روی اجساد خاک ریخته بودند . با هر سختی بود هاشم گشت و جسد دوستش را پیدا کرد و فرستاد عقب بعد از توی همه سختی های کربلای ۵ حضور داشت و واقعاً هم که مردانه جنگید .
قبل از کربلای ۴ به خودم گفت یک دوربین خیلی خوب توی یکی از دیدگاه های عراقی دیده است . همینطور از خصوصیات آن دوربین می گفت قرار بود توی بحث عملیات وقتی که خط دشمن شکست آن دوربین را بیاورد .
ما که تجهیزات آنچنانی نداشتیم . عملیات کربلای ۴ هم که با عدم موفقیت همراه بود هاشم نه تنها نتوانست دوربین را بیاورد که عزیزترین دوست یعنی جلیل را هم جا گذاشت.
بعد از کربلای ۴ هم هاشم مکرر از محاسن آن دوربین می گفت تا اینکه بعد از شروع عملیات و پیدا کردن جسد جلیل ، رفت آن دوربین را هم آورد.
اولش که ما سر در نمیآوردیم . بعد دیدیم باتریش را نداریم . اما بچهها به صورت ابتکاری برایش باتری دست و پا کردند و راهش انداختند. آن دوربین بعدها خیلی جاها به درد ما خورد.
چیزی که از هاشم بعد از کربلای ۴ و ۵ به یاد دارند تغییر یکباره روحیه اش بود . آن آدمی که همیشه می گفت و می خندید ، یکباره دگرگون شد.
رفته بود توی خودش تنهایی را بیشتر دوست داشت. از آن زمان کمتر شوخی میکرد و کمتر می خندید . انگار بغض کرده بود...
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷... قبل از عملیات والفجر 1 در اردوگاه شهید دست بالای عین خوش داشتیم آخرین نکات عملیاتی را مرور می کردیم . آقای اسلام نسب را زیاد دیده بودم اما نسبت به شخصیت درونی اش شناختی نداشتم. در آن زمان ایشان مسئول اردوگاه و آموزش نظامی بود . یک روز اتفاقی افتاد و بین ایشان با یکی از فرماندهان گردان بحثی جدی پیش آمد. ایشان خیلی قاطع و کمی با خشونت با آن فرمانده گردان برخورد کرد.
این اتفاق مرا درگیر کرده بود و از اسلام نسب شخصیتی خشن در ذهنم بجا گذاشته بود . گذشت. صبح عملیات دوباره اسلام نسب را دیدم. تعدادی از شهدا را در قسمتی از پشت خاکریز خودی جمع کرده و روی آنها را با پتو پوشانده بودند . دیدم رفت سراغ شهدا، وقتی رسید بالای سر شهدا ، یکی یکی پتو را از روی صورت شهدا برمی داشت و سیر نگاهشان میکرد. دیدم شانه هایش می لرزد . خوب که دقت کردم سیل اشک بود که از دیدگانش به صورت و بدن شهدا میریخت . فهمیدم در برابر قاطعیتش در کار چه دل نازک و ظریفی دارد....
راوی سید صادق عرب سعدی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍ﻭﺻﻴﺖ ﻋﺸﺎﻕ:
🌸هميــشہ آرزويـم بود كہ اے كاش در زمــان حسيــن ابن علے(علیه السلام) زنــده مے بودم و مے جنگيدم تا شرافتمنـــدانه درركاب فــرزند پيغمبـــر به شــهادت مي رسيــدم ،
ولے باز هــم خدا را شـــكر ميكــنم كه مـرا در زمانے خــلق كـــرد كه حسيـــن زمـــان، فـــرزند پاك پيغمبـــر، خميــنى بت شــكن ميباشــد.
« #حســين جــان اگر در روز عاشــورا نبــودم تا نداے بےكسے و غريبے شمــا را در صحراے كربلا لبيــك بگويـــم ،ولے امـــروز اين سعادت نصـــيبم شــد تا نداے فرزندت #امام_خمينـــے را از دل و جان لبيـــك گويم »
#شهــید_فریـدون_سهــرابی
#شهــدای_محــرم
#شهدای_فارس
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید مصطفی صدرزاده
💠میگفت:
#شیعهی مرتضی علی(ع) باید با رفتارش
عشقش را ثابت کند.
کسی که توی #ھیئتها فقط سینه میزند ،
خیلی کار بزرگی نمیکند،
باید رفتار و کردارمان در #زندگی
و برخورد با دیگران ثابت کند که
یک شیعهی واقعی هستیم.
پیغام شهیدان
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🏴🔹🏴🔹🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱ما که رفتیم
با دلی سوخته🖤
وچشم داغدار کربلا ندیده...
تو اما ای برادر! مسافر کربلا اگر شدی
جای من
به مولا سلامی برسان...
ای شهید!🕊️
توخود زائر حسینی
سلام مارا هم به ارباب برسان...
#صبحتون _شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
دهه اول محرم بود.سربازهای آموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم.
مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست.
در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود...
-این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند!
بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام (ع) از ارتفاع بالا می رفتند...
#شهید_محمدمهدی_علیمحمدی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهل_و_هفتم*
🎤به روایت سید موسی حمیدی
در کربلای ۴ و شلمچه ۱۹ فجر باید عمل میکرد پشت آبگرفتگی و خیلی جای سختی بود. یعنی درست نزدیک دژ اصلی.
برای اولین بار من و هاشم باهم رفتیم موانع به شکلی بود که نمیشد به دژ اصلی رسید . سیمهای خاردار از یک رشته شروع میشد تا پنج رشته. یعنی ردیف اول یک رشته سیم خاردار بود با یک توپی ، بعد دو رشته سیم خاردار و دو توپی . سه رشته با چهار توپی ، بعد می رسید به پنج رشته با ۵ توپی سیم خاردار که روی هم سوار شده بود .
بعضی ها فقط موانع گذاشته بودند که رد شدن خیلی سخت بود . به قدری نزدیک شدیم که در شب تاریک افراد دشمن را با چشم غیر مسلح هم می دیدیم . خوب بود که اشنو گر (ابزار غواصی و لوله ای است عصایی شکل ، برای نفس کشیدن در سطح آب) او را برده بودیم . چون چند مورد عراقی ها منور زدند و ما ناچار شدیم که سر را ببریم زیر آب . بنابراین برای تنفس از اشناگر استفاده میکردیم.
شناسایی توی آن محور واقعاً نفسگیر بود . اما هاشم که بود خدا هم کمک می کرد مشکل را حل می کرد. من هیچ وقت فراموش نمیکنم که خواهش هم غیر از این بحث های شناسایی قبل از شروع عملیات ، حتی بعد از شروع عملیات هم بیکار نمی نشست.
توی همین شلمچه که عملیات کربلای ۵ غریبه ده روزی طول کشید ، هاشم از اول تا وقتی که مجروح شد مردانه می جنگید.
🎤به روایت محمد نبی رودکی
هاشم را خوب است از زبان دوستان و همرزمانش بشناسیم که چه کارهایی می کرد . آنچه که من از هاشم میدانم صداقت و روراستی اش با خود و اطرافیان بود . این رفتار را حتا از نوع نگاهش هم میشد فهمید. معصومیت عجیبی داشت .
بیشتر اوقات که نگاهش می کردید در حال تعمق و تدبر بود . گاهی هم میزد دهان کانال و مزاح می کرد.
چیزی که من از هاشم دیدم و برایم خیلی قابل تأمل بود برخوردش با مین بود . مین که با کسی شوخی ندارد . یک وزن یک کیلویی را به یک میله گوجه تحمیل کنی منفجر میشود ، اما هاشم را می دیدی که با لگد میزد به مین و منفجر نمی شد. من که نمی دانم دوستانش می گفتند با ذکر آیه وجعلنا .. این کار را میکرد.
در یک کلام هاشم با خودش و خدای خودش خیلی رو راست بود.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷شب و روز های سختی در خط پدافندی بر ما می گذشت. بیشتر روزها در حال آموزش بودیم، اما از عملیات خبری نبود. به انتهای سال 1361 و نوروز سال 62 نزدیک می شدیم. اکثر نیروها، بسیجی های کم سن و سال بودند و دوست داشتند شب عید را در شهر خود، کنار خانواده خود باشند، اگر عملیات بود که همه جبهه را ترجیح می دادیم، اما خط پدافندی فقط خستگی و کسالت داشت. همه اصرار به تسویه و برگشتن داشتند. حرف همه یکی بود. یا عملیات یا مرخصی! یک روز همه ما را به خط کردند از یکی از چادرها، مردی با لبانی متبسم و چهره ای دل انگیز به سمت گردان آمد. تا "بسم الله" گفت: عقده فرو خفته در گلوی جمع ترکید. این آقا کی بود که اولین کلامش گریه آورد. شنیدم می گویند " محمد اسلام نسب". گفت: می خواهید برید خونه... برید... اما اگر به شما بگن توی این بیابان یه عزیزی تنهاست که شما دوستش دارید و براش جون می دید بازم می رید؟! هیچ کس نرفت و آن عید همه گردان در آن بیابان ماندگار شد تا "عزیز زهرا" تنها نماند. راوی حاج عبدالله عمیدی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #روایت_عاشورایی
💠 روایت روز ششم
#قاسم یابن الحسن ع
🎙#حسین_یکتا
🌷🌿🌷🌿
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
به سید میگفتن:
اینا ڪی هستند مياري #هيئت؛
بهشون مسئوليت میدی؟!
میگُفت: ڪسی ڪه تو راه نیست،
اگه بیاد توی مجلس اهـل بیٺ
و یه گوشه بشینـه
و شما بهش #بها ندی،
میـره و دیگه هم برنمیگرده
اما وقتی تحویلش بگیری؛
#جذب همین راه میشه!...🦋
#شهید_سیدمجتبـی_علمدار
📕 کتاب علمدار. اثر گروه شهید هادی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
#شبهای_محرم
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱اگر که عمر زیادم دهد خدای حسین
هزارسال بسوزم فقط برای حسین
حسینی ام!به دوعالم چکار دارم من!
گذشته ام ز دوعالم به اتکای حسین🖤
#ذاکر حسین_شهید_مدافع حرم حسین معز غلامی🕊️
#صبحتون _شهدایی
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
🌹یادے از ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺷﻴﺮاﺯ 🌹
#شهیـدبےسرشیــراز🌹
در وصیتش گفته بود:"آیا می شود که من شیعۀ حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟"
یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم, زشته با سر خدمت آقا برسم!
آخرش به آرزویش رسید.....
ترکش گلویش را برید, تا همان جور که دوست داشت #بی_سر, خدمت آقا وارد شود.
🌱🌷🌱🌷
#شهدای_غریب_فارس
#شهید_حاج_محمدرضا_ایزدی
🌹🌱🌹🌱
#ڪانــال_ﺷﻬــــﺪاے_غریــــب_ﺷﻴــــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ 👆
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهل_و_هشتم*
🎤به روایت همسرشهید
بعد از مجروحیت اش در کربلای ۵ باز بلند شدیم آمدیم شیراز.
اتفاقاً یک ماهی می شد که همان نزدیک خانه حاج محمدعلی ، دوتا اتاق به ما داده بودند . از این نظر هم خیلی خیالم راحت شده و خوشحال بودیم. ولی شدت مجروحیت داشت اولی بود که نمی شد اهواز بمانیم.
آمدیم شیراز و یک مدت کامل گرفتار زخم گردنش بودیم. آدم وقتی به آن زخم نگاه میکرد دلش ضعف میرفت خیلی عمیق بود.
هنوز هم از درد و رنج شهادت شهید جلیل ملک پور رها نشده بود. مرتب برایش گریه و زاری می کرد . بعد از کربلای ۴ بدجوری بغض کرده بود. کمتر می خندید و بیشتر گریه می کرد. یک روز پنج شنبه بود که دیدم صدایم زد و گفت :« زهره بیا یه سر بریم تا دارالرحمه و برگردیم»
با هم رفتیم. حوالی اسفند ماه بود. همان روز هم نزدیکی های مقر صاحب الزمان شیراز را بمباران کرده و عده ای شهید شده بودند. زمانی که رسیدیم مردم داشتند همان جنازه ها را دفن می کردند. من از جنازه می ترسیدم اما هاشم رفت فاتحه خواند و وقتی برگشت خیلی توی هم بود . بی مقدمه گفت: « زهره کی میشه منم شهید بشم؟»
ازش ناراحت شدم و گفتم :«حالا منو آورده که این حرف ها را بزنی؟! راه بیفت بریم»
توی مسیر برگشت هم ناراحت بود . مرتب اشکهایش را پاک میکرد و از جلیل میگفت.
دوباره بحث را عوض می کرد و از آن زن و بچه هایی که توی بمباران شهید شده بودند حرف می زد . بدجوری به هم ریخته بود.
چند روزی که گذشت هنوز زخمش خوب نشده بود ولی نیازی به پانسمان هم نداشت. نزدیکیهای عید بود. گفت باید بریم اهواز.
هر چه سال کردم چند روز دیگر بمانیم قبول نکرد. حتی زخم گردنش را بهانه کردم که اهواز هوایش آلوده است و ممکن است عفونت کند. باز هم قبول نکرد . بلند شدیم و برگشتیم اهواز.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
46.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #روایت_عاشورایی
💠 روایت هفتم
#حضرت علی اصغر ع
🎙#حسین_یکتا
🌿🌷🌿
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷محمد اسلامی نسب و غلامعلی دست بالا رفاقت دیرینه با هم داشتند و خیلی به هم وابسته بودند. بعد از شهادت غلامعلی، آقای اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا...
تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم غلامعلی آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو...
اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد، دستی به چشم هایش کشید. چشمانش که باز شد دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که انگار چند روز است خواب بوده. به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری...
سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔷قسمتی از وصیت #شهید_حیدر_جهان_خواه :
اكنون عاشورا تكرار شده است و روز آزمايش پيش آمده است، روزى است كه بايد على اكبر گونه و حبيب بن مظاهر گونه به ميدان نبرد بشتابيم و كفار و مشركين را از صحنه كارزار به نيستى بكشانيم ...
#شهید حیدر جهانخواه
#سالروزشهادت
#شهداے_فارس
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴ﺷﻬﻴﺪ حاج قاسم عزیز
ﻣﺤﺮﻡ اﻣﺴﺎﻝ هم دوباره ﺑﻮﻱ ﺗﻮ ﻣی دهد..
✍نمے داﻧﻴﻢ ﭼﻂﻮﺭ روضه خواند و بیــاد تو نیقتیــم ....😭
روز مسلم را، به ﻳﺎﺩ سفیر بودنت اﻓﺘﺎﺩﻳﻢ و اﺯ ﻓﺮاﻗﺖ ﺳﻮﺧﺘﻴﻢ...!
ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ, ﺑﻪ ﻳﺎﺩ #ﻏﺮﻳﺐﺩﻭﺭاﺯﻭﻃﻦ ﺑﻮﺩﻧﺖ گریہ کردیم و نالــہ زدیم ....!
ﺭﻭﺯ حضــرت ﺭﻗﻴﻪ ﺑﺮاﻱ #ﻳﺘﻴـــﻢ_ﻧﻮاﺯﻱ و ﻳﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا ﺑﻮﺩﻧﺖ , سوختیـم!
روز حبیب و ﻳﺎﺭاﻥ ﺣﺴـــﻴﻦ ع را به خاطر یار بودنت و پیرو ولے و امام بودنت ......
یا روز قاسم را برای قاسم بودنت ناله زدیم.....!😔
روز علی اکبر, برای اربا اربا شدنت طاقتمان تمـــام میشود😭
روز عباس را برای علمدار بودنت میگرییم و دست جـداے تو ما را یاد دستان جدای حضرت عباس اندازد ..
و ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﻫﻤﻪ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺪاﻳﻲ اﺯ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ میشویم 😭
◾آری، در محرم امسال، در سیل اشک عاشقان، رد تو نیز هویداست
امسال وقتی به
*"علی اصحاب الحسین"*
میرسیم تو نیز از خاطرمان میگذری.
😞😞😞
اﻣﺴﺎﻝ ﻣﺤﺮﻡ باز 🏴دلمانـ بهانہ تو دارد سردار ....
دل ما کہ که هیچ ...
دل اﻣﺎﻡﻣﺎﻥ هم هوایت کرده....
😭😭
حاج قاسم هوایــمان ﺭا داشته باش
ﺑﺮاﻱ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻛﻦ...
🌱🌹🌱
#سرداردلها
#محرم_بےحاج_قاسم
#ﻣﻠﺖ_اﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ ع
◾️🌹◾️🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد