9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 دلِ مادرِ شهید...
🎬 برشی از روایتگری حاج سعید اوحدی در بزرگترین گلزار شهدای جهان
#خانواده_شهدا
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷در فاو بودیم. فاصله خط ما تا عراق هم کمتر از 500 متر بود. خمپاره های سرگردان هم که دم به دم روی آن می بارید. خط را که خوب بررسی کردم با خودم گفتم یا خدا... این دیگه چه جهنمیه!
نگاهم به آقای اسلام نسب افتاد، روی آن زمین سست و شکننده، چنان محکم و استوار راه می رفت که زمین از او شرم می کرد. صدای سوت خمپاره آمد، خیز رفتیم، سر بلند کردم. دیدم اسلام نسب همچنان ایستاده است. در این مدتی که در خدمتش بودم، ندیدم جلو خمپاره و گلوله ای قامت خم کند. بی اختیار دلم قرص و محکم شد. فرمانده گردان قبلی گفت در این خط اگر یک تیر شلیک کنید عراقی ها صد تا تیر به شما جواب می دهند. به ما نصیحت کردند که رعایت کنیم و سر به سر عراقی ها نگذاریم. جریان را به محمد گفتم. خیلی جدی و محکم گفت: صمد این وضعیت باید عوض بشه. باید کاری کنیم که عراقی ها جرأت نکنند در این خط به سمت بچه ها ما تیری بزنند!
با فرماندهی محمد، با اولین شلیک عراقی ها، انقدر آتش روی سر آنها ریختیم که دیگر جرأت نداشتند به سمت ما شلیک کنند!
راوی صمد بادرام
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سیره_شهدا
🌷یکی از بسیجی های اقلید به اسم علی صفری وصیت کرده بود بعد شهادتش موتورش وقف بسیج باشد، همین هم شد و بعد شهادتش موتور در اختیار بسیج و مهدی بود.
گاهی در سرکشی شبانه بین پایگاه ها، مهدی سری هم به منزل پدرش می زد. همیشه هم از خیابان اصلی تا منزل پدرش موتور را خاموش می کرد و با دست هل می داد.
یک شب علت این کار را پرسیدم. با مهربانی در حالی که نفس نفس می زد گفت: «این موتور را شهید صفری وقف بسیج کرده است نه کار های شخصی من!»
من متوجه حرف های مهدی نمی شدم. خودش ادامه داد:
«اگر قدرتش را داشتم که این موتور را بغل کنم و از خیابان تا خانه پدرم به دوش بکشم این کار را می کردم،بعید نیست به خاطر چرخیدن چرخ های این موتور در این
مسیر که کار شخصی من است آن دنیا از من بازخواست نکنند!»
ندیدم حتی یک بار پول بنزین این موتور را از پول بسیج بدهد، همه خرج موتور با خودش بود.
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سبک_زندگی_شهدا
شهیدي داشتیم ڪه میڱفت؛
باانگشتاندستــ هآتون ذڪر بگید؛
ڪه پَس فــردا، توقیامتــ
تَڪتڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن..!
تسبیح و صلواتـــــ شمار که
نمیان شھادتـــــ بدن/:
#شهید_حمید_سیاهکالے_مرادے
#یادشهداصلوات
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️دلت را به دلداران بسپار
یعنی دلت را
به شهیدان بسپار
مطمئن باش،
نه افسرده می شود...
و نه تنها...💔
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#شهدای_حسینی
تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس!
کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی!
دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری.
از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بالاخره مادرم هم راضی شد.
به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره!
رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند...
☝راوی مادر شهید
📚منبع: کتاب راز یک پروانه!
🌱🌹🌱
#شهید عبدالواحد نصیرپور
شهدای فارس
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_شصتم*
🎤 به روایت محمدعلی شیخی
مجتبی در حفظ وسایل بیت المال حساسیت زیادی داشت. حتی یک پیچ و مهره هم که ارزش چندانی نداشت ولی چون مربوط به بیت المال میشد در حفظ آن کوشا بود.
یگان دریایی لشکر ۱۹ فجر تراکتور داشت که یک جرثقیل کوچک پشت آن وصل بود و بسیاری از کارهای کوچک و بزرگ را باید تراکتور انجام میدادیم.
قبل از عملیات کربلای ۴ آن را به منطقه عملیاتی برده بودیم در محور عملیاتی لشکر ۱۹ فجر بعد از عقب نشینی چرخ بزرگ تراکتور بر روی پل که محل عبور و تردد نیروهای لشکر ۱۹ فجر بود ،گیر کردن آتش دشمن هم بیامان بر روی ما ریخته می شد، مجتبی را دیدم که مشغول استراکتور را بیرون بکشد آن هم دست تنهایی.
به او گفتم: توی این توی این حجم آتش دشمن ما باید جان خود را نجات دهیم .
با خنده رویی و زبان خوش گفت : باید داغ این تراکتور را بر دل عراقی ها بگذارم که این جا بماند و از آن استفاده کنند.
خلاصه به هر صورتی که بود در آن شلوغی و خمپاره هایی که بی امان در نزدیکی ما میخورد کمک کردیم و تراکتور را از آن وضعیت بیرون آوردیم.
🎤 همسر شهید
همچنان که مشغول ساخت و ساز منزل بودیم خبر آوردند که در منطقه خرامه بیشتر از جاهای دیگر سیل آمده و ساکنان آنجا در محاصره سیل قرار گرفتند.
همان روز استاد کار بنا و کارگر ها را صدا زد و حساب و کتاب مدتی که در ساختمان کار کرده بودند را به صورت تمام و کمال به آنها پرداخت نمود.
و گفت که فعلا بروید تا دوباره خبرتون کنم تا بیایید ادامه ساخت و ساز را انجام دهید.
مجتبی در حساب و کتاب مالی بسیار دقیق بود و امورات شرعی و دستورات دینی را به طور کامل رعایت می کرد و نمیگذاشت حقی از کسی بر گردنش باشد.
حتی مدتی که در ساخت و ساز بود و داشت برایمان منزل می ساخت ، به افرادی هم که آن اطراف داشتند خانه می ساختند تا آنجا که دستش برمیآمد چه خودش و چه مصالح ساختمانی به هر طریق کمک میکرد.
انگار می دانست که بیشتر از این مال این دنیا نیست و با کارگران و استاد بنا تسویه حساب کرد.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید ....
#روزی_حلال
روایتی از
#شهید والامقام غلامحسین رجایی .
#شهدای فارس
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷یکی از شب های پدافند فاو بود. ناگهان و بی مقدمه مثل باران بهاری، خمپاره و گلوله توپ بود که پشت در پشت هم روی خط ما به زمین می نشست. زمین می لرزید و از این همه انفجار نعره می زد. هر کس را می دیدی، به زمین یا گوشه ای چسبیده بود، جز اسلام نسب. تمام قامت ایستاده بود. شروع به دویدن کرد. به سنگر اول رفت. دنبالش دویدم. نیروهای سنگر را سر و سامان داد و گفت نترسید، محکم باشید، سنگرتان را ترک نکنید. به سمت سنگر بعد دوید و سنگر های بعد. محمد می دوید و جلو و عقب و کناره هایش گلوله خمپاره به زمین می نشست و بی تفاوت به این حجم آتش و آهن و موج، فقط بین سنگر ها جابه جا می شد. من شجاعت فرماندهان لشکر را زیاد دیده بودم، اما این جسارت و شجاعت محمد برایم کم نظیر و حتی بی نظیر بود.
بیشتر از شجاعتش، محبت عجیب و پدرانه اش نسبت به نیروهایی بود که در آن خط بودند. اگر چاره ای داشت، تک تک آنها را در آغوش می گرفت تا سپر بلای آنها باشد و تیر و ترکشی به جانشان نشیند.
در آن بارش بی سابقه خمپاره ها، به تک تک نیروها سر زد...
راوی حاج محمود رجائی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
~🕊
شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند🔻🔻
🔹 در محل کار زودتر از همه میآمد و دیرتر از همه میرفت.
🔹در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" میزد. میگفت: در حین کار احتمال میرود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، من هنگام کار متعلق به بیتالمال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود میدانست.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری♥️🕊
🌱🌷🌱🌷
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خدایا!🤲🏻
بگیرازمنآنچہکہ
🌸🌿"شهادت"رامیگیردازمن...
اینروزهاعجیبدلم؛
بہسیمخاردارهایدنیا!🌍
گیرکردهاست..💔
#درآرزوشهادت
#شهادت_آرزومه
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱با هر گناه فاصله میگیرم از شما
کم کم وجب وجب دو سه فرسنگ می شود...😭
🍀شهدا گاهی نگاهی
#شهید_حاج_عبدالله_رودکی🕊️
#شهید_مهدی_ظل_انوار🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz