🌹بعضی ها را هر چقدر بخوانی
خسته نمی شوی !
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی
عادت نمیشوند !
بعضی ها هر چه تکرار شوند
باز بکرند و دست نخورده!
مثل #شـهـدا ... 🌱
#شهید_جعفر_عباسی🕊️
#صبحتون_شهدای
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#شهدای_حسینی
🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون!
چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر!
کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ...
من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم...
روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟
گفتم شفاعت!
گفت به چشم!
روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید...
📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط)
🌹🌱🌹
#شهید_احمد_شجاعی_فرد
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
* #بازآفرینی_غلامرضاکافی*
* #قسمت_چهاردهم*
.
🎤 به روایت محمد نبی رودکی
از دور متوجه بودم خیلی آرام و با احتیاط فاصله های دور را نگاه می کرد. مرتب زاویه نگاهش را لای نی ها و نخل ها تغییر می داد. شاید چیزهایی هم می گفت البته با خودش و فاصله ای را تخمین میزد و در ذهنش ضرب و تقسیم میکرد.
حساس شدم خودم را آرام به او نزدیک کردم،لحظاتی بود که منطقه آرام شده و هیچ سر و صدایی نمی آمد. خش خش الف ها و نی های خشک طوری نبود که آمدنم را متوجه نشود.
به طرفم برگشت .گفتم: اینجا چه کار می کنی؟
گفت :حاجی اگه یه دونه ۱۰۶ ناقابل بفرستی کار تمومه!
گفتم :چه کاری؟!
_بیا نگاه کن خودتون متوجه میشین!
نگاه کردم .از چند زاویه نیها را از جلوی چشمم کنار زدم و دقیق شدم.
_منظورت اون ساختمونه!؟
_آره حاج نبی! اگه یک توپ بود الان می ریختیمش پایین!
فوراً تماس گرفتم با عبداللهزاده چند دقیقه بعد توپ ۱۰۶ پشت سر ما توقف کرد. نگاهی بهم انداخت و در چشم های من بیش از یک خوشحالی عادی ندید.اما نگاه باقر تا ته ضمیرم دوید. ناخودآگاه دلم ریخت و رعشه شفافی از ستون فقراتم گذشت.
رگه سرخی ساختمان نبود خودش خراب شده بود میفهمی؟! خود باقر!
نمیشد در چشمهایش نگاه کرد .صورتش گل انداخته بود انگار ماه شب چهارده!!
هنوز راننده خودرو توپ پیاده نشده بود که با من تماس گرفتند.
_برادر رضا پور خسروانی شهید شد!
به قصد سمت دیگر نخلستان حرکت کردم هنوز نیمی از راه را نرفته بودم که خسّه مکرر بیسیم مرا متوجه خود کرد.
_باقر سلیمانی فرشته شد!
البته من اصلا جا نخوردم.اگرچه لحظاتی پیش ترکش کرده بودم آن حالت وصف نشدنی ، آن سکوت پر معنا ، آن لمعه نوری که از چهرهاش به آسمان می تافت ، این سفر آسمانی را فریاد می زد.
برگشتم کنار نه دراز کشیده بود و پارچه سفیدی روی صورتش کشیده بودند.ملافه را کنار زدم تا یک بار دیگر آن تلالو لاهوتی در چشمهای زمینی ام سرمه می شود. تبسم مطمئنش در اشکهایم تکثیر شد.
دیگر آن سوی نهر را ندیدم اما غباری در فاصله دور فرونشست. و از ساختمان «توجیه سیاسی ارتش عراق » اثری به چشم نمی خورد.
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرفقشنگ
دوستشمیگفت:
تویمدتۍکہعراقبود
وقتیمیخواستبہکربلابره
رویصورتشچفیہمیانداخت
ومیگفت:
اگربہنامحرمنگاهکنی؛راهشھادتبستہمیشہ...
#شھیدهادیذوالفقاری✨
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷خواب دیدم آقای اسلام نسب به در چادر آمد و ما را صدا زد و گفت: بچه ها یاالله بلند بشید می خواهیم بریم شناسایی. وسط آب گرفتگی شلمچه روی آب ها ایستاد. دستش را از کنارش بلند کرد و به سمت خط عراق کشید و به نقطه ای اشاره کرد. همزمان با بلند کردن دستش نوری از انگشتانش از سطح آب تا جایی که اشاره می کرد کشیده شد و در انتهای نور یک نوک پیکان تشکیل شد! - بچه ها ما باید از اینجا وارد شویم و اینجا در پشت این گروهان زرهی کنار این پل های عقب دشمن عمل کنیم...
ناگهان از خواب پریدم. صبح آقای اسلام نسب دنبالم فرستاد که برای توجیه عملیات بریم. همراه با بچه ها به اتفاق سایر کادر گردان به سنگر تاکتیکی لشکر در شلمچه رفتیم. حاج عبدالله زاده چوب آنتنی اش را روی نقشه گذاشت و دقیقاً همان خط نورانی که در خواب دیده بودم را کشید... اشک در چشمانم و بغض در گلویم نشست.
بی اختیار گفتم: خودشِ، همان جایی که دیشب در خواب ما را توجیه کردید، محمد خندید و گفت، هیس می دانم، به کسی نگو...
راوی اسماعیل سالارنیا
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تفحص انگشت و انگشتر ....
مدتی بود که در میدان مین فکه،
منطقه عملیاتی والفجر یک
در حال تفحص بودیم
اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود.
عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود.
پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲
همین طور راه می رفتم و به شهدا
التماس می کردم که خودی نشان دهند.
ناگهان در خاکهای اطراف چیزی سرخ رنگ
نظرم را جلب کرد. توجه که کردم
به انگشتر می مانست ....
جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است.
دست بردم برش دارم که با کمال تعجب
دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
خاک های اطرافش را کندم .
بچه ها را صدا کردم.
علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند.
یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی
و یک جیب خشاب پیدا کردیم.
بچه ها یکی یکی می نشستند
و بغض شان می ترکید.
این انگشت و انگشتر پلی زده بود
با امام حسین (ع) در عصر عاشورا
روضه ای بر پا شد ...
📚 راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی،
ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫
#تفحص_شهید
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
❁❁
حرمت را، نه چراغ و نه رواق و نه در است
زائر قبر تو، ماه است و نسیم سحر است
قبر بی زائر تو، کعبۀ اهل نظر است
لالهاش خون دل «میثم» خونینجگر است...
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
🏴
🏴گرامیداشت سالگرد شهادت شهید محمد صادق استعجاب 🏴
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی *کربلایی مجتبی نادرزاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۵شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
#یاڪریم_آل_طاها💚
🍃حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
🍃حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع_تسلیٺ_باد
*#صبحتون _شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
😳ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﻚ ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳
#ﻭﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪ_ﺷﻬﻴﺪﻓﺨﺎﺭ✍:
قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..."
#شهیدصمدفخار
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺎﺩﺕ: ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
*#بازآفرینی_غلامرضاکافی*
*#قسمت_پانزدهم*
.
خاطرات مکتوب شهید
1⃣
چند روزی می شد که جنگ شروع شده بود و خبرش توی همه کشور پیچیده بود و یه جورایی همه را به تب و تاب انداخته بود ،ما هم مثل مرغ بسمل دلمون پرپر می زد برای جبهه.
دنبال راه و چارهای بودیم تا خودمون را لااقل برسونیم اهواز.
خلاصه خشت برامون شده بود زندان،شده بود چهاردیواری کوره ،ما مثل خشت خام توی اون می سوختیم.
راستی بگم که آموزش بسیج هم دیده بودیم. زیر نظر علی اکبر پیرویان،بیشتر حرصمون هم از این جهت بود که یه چیزایی از جنگ و تفنگ حالیمون بود.
شهادت یکی از بچههای خشت یعنی سید نصیر حسینی آتیش ما را تیز کرد . با اون تشییع باشکوه ای که شد و ما تدارک شب هفتش بودیم.
همان روز هم رادیو شیراز پیام آیت الله دستغیب را پخش کرد که مردم مخصوصاً جوانها به جبهه برن.
یکی دو تا از بچه ها اومدم سراغ من که باقر چیکار کنیم؟!
تصمیم گرفتیم که سیدمحمد هاشمی را بفرستیم کازرون تا جریان اعزام ما را درست کنه.او هم انگار که از خداش باشه دست و پاش رو زود جمع کرد و رفت کازرون.
ساعت ۵ بعد از ظهر بود مردم جمع شده بودند توی صحن امامزاده علی که حالا تربت شهدا همونجاست.
ماشین سیاهپوش شده بود و نوار قرآن از بلندگو پخش میشد،طوری قرآن میخواند که احساس کردم همه مرده ها از قبر پا شدند و این ولوله مال روز قیامته!
هرکسی به طرفی می گریخت. بعضیها هم نامه عملشون دستشون بود. منم تو فکر مراسم بودم و تو فکر سید نصیر و غبطه میخوردم به حال و روزش.
میگفتم: « خوش به حالت ببین همه قبرستون به احترام تو پا شده این مردم وایسادن فقط به خاطر تو»
یک وردی هم افتاده بود به زبونم که :« سید نصیر دستم را بگیر»
هول و هراس قیامت از جونم ریخت وقتی دیدم هاشمی از کازرون برگشته. بغلش گرفتم و دو سه بار پرسیدم: «چی شد؟!»
بازویم را از دور و بر جدا کرد و گفت: صبر بده بابا! چرا هول کردی؟! شش نفر از ما را که دور دیده ایم خواستند.
۶ نفر یعنی خود سید محمد و من با سید عبدالرضا ساجدی و عبدالمجید قاسمی و آنطور که یادم هست سید ابراهیم حسین زاده و غلامعلی سلیمانی.
حال هیچکدوممون طوری نبود که معطل کنیم.مراسم هفته تمام شد یکی یک سال که نصفه نیمه زدیم به کول و راهی کازرون شدیم.
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهداي غواص...
🗓روايت #حجت_الاسلام_جوشقانيان
از حال و هواي غواصان شهيد
#شهداشرمندهام
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75