eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
آره این دست و پا گیر است... این 🎀 یک جاهایی; دست مرا گرفته💛 است ک فکرش را هم نمیکنی💞 🌷 : @shohadaye_shiraz
خنده‌ی گرم و دلنشین‌شان برف‌ها را در زمستان ، آب می‌کنــــد ... #صبحتان ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ و ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ🌹 #یادشهداباصلوات 🌹 @shohadaye_shiraz
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ 👆👆👆
🌹🌸هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد مے ڪننـد. 🌷 : @shohadaye_shiraz
#أیــن_صاحبنـا🌸 دنیایِ بـی تـو زخمِ ... چرڪینـی ست بـی درمان ای نـوش دارو ! ای شفـا ای آخرین مرهم ! العَجّـل... 🔸اللّٰھم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج🔸
صبح میشود پنجره ها باز میشوند نسیمی ملایم و صدای تسبیح پرندگان ... بی شک کسی در خانه اش دلتنگ "شهیدیست " که این آرامش و امنیت سهم من و توست ... 🌷
‍ 🌷انقدر افتاده و خاکی بود که شما حس نمی کردید که فرمانده گردان است یا یک بسیجی تک ور. همیشه می گفت: خدایا توانی بده تا این بار عظیم مسؤلیت را به خوبی به دوش بکشیم تا ان دنیا شرمنده تو نباشیم! عملیات کربلای ۴ بود و من بی سیم چی علی بودم. هنگام حرکت به سمت دشمن, جلوترین نفر گردان بود. گردان به خوبی کارش را انجام داد که دستور عقب نشینی امد. این بار علی آخرین نفر بود که در صف گردان عقب می آمد. بعد از عملیات یکی از دوستان می گفت علی را دیدم که تمام تلاشش را می کرد تا مجروحین و شهدا را منتقل کند, به حدی که نزدیک بود خودش به اسارت در اید. وقتی که برگشت, یک لیوان اب دست او دادم, از خستگی غش کرد!!! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ↘️ تولد:۱۳۴۲-شیراز  فرمانده گردان امام محمد باقر(ع)لشکر ۱۹ فجر  شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۱۹-شلمچه, کربلای ۵ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
#ﺷﻬﻴﺪﻭﻟﻲ_ﺯاﺩﻩ #ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
farhangnews_236692-617333-1475303508.mp3
6.46M
☑️شور_زیبا 🌴تو دل غم مونده ، یه ماتم مونده 🌴که چند شب دیگه تا به محرم مونده😭💔 🎤 رضا_ نریمانی 👌پیشنهاد ویژه 🌷
♨️گاهی یڪ 👀 ❣ رابرای ڪسی ڪه ✊لیاقت دارد، 😔سالها … 🛎چه برسد به ڪسی ڪه 🀄️هنوز لایق بودن را 💠نشان نداده…😔 😇 شهیدخرازی💞 مےگفت: درعالم رویا، به گفتم: چرا براے ما نمی‌ڪنید ڪه شهید بشیم؟! مےگفت ما دعا میڪنیم براتوڹ مینویسن ... ولی ڪه میڪنید پاڪ میشه... به خاطر شهـــ❤️ــــدا نڪنیم "غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند" 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌹 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مردانے ڪه از خاڪ راه را پیدا ڪردند . آنها افلاڪیان خاڪی بودند ✌️ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : @shohadaye_shiraz
💦🌀💦🌀💦🌀💦🌀💦🌀💦🌀 ✅ ای کاش ما هم هنر جذب داشتیم... خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت : 🔺 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. کاش مثل ابراهیم هادی هنر جذب داشتیم ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، 🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ❓ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. ❤️طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد... 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💔 ⚜پـــرچم زده اند از غم ⚜تو ڪوچہ بہ ڪوچہ؛ ⚜انگار عـــــوض ڪرده ⚜زمين پيرهنــش را ❤️ 🍃🌺🍃🌺🍃 : @shohadaye_shiraz
گاهے مرگ، جاودانہ ترین زیستن است! و شما چہ خوب، این راز را فهـمیـدیـد! 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🌷 : @shohadaye_shiraz
▫️نزدیڪ ایام #محرم ڪہ میشد دیگہ دل تو دلش نبود 🔻جواد بود و پیراهن #مشڪی ڪہ ڪل ایام ماه محرم و صفر تنش بود ▫️خیلی مقید بود هر شب حتما در #هیئت حضور داشتہ باشہ 🔻اڪثر وقتها هم تو آشپزخانہ مسجد بود و مشغول آماده ڪردن #شام_هیئت ... 👈 جواد ثابت ڪرد بچہ هیئتی آخرش #شهید میشہ ... #شهید_جواد_محمدی🌷 🍃🌹🍃🌹
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 پزشکان معالج پس از معاینه و عکس برداری از دست ایشان تشخیص دادند که شدت جراحت به حدی است که باید دست محمد از آرنج به پائین قطع شود! محمد خیلی بی تابی می کرد و راضی به این کار نمی شد، به محمد دلداری می دادم که این کار به نفع خود اوست. محمد با گریه گفت: «برادر امشب مرا به حرم آقا امام رضا(ع) ببر!» شب ایشان را مرخص کردم و با هم برای زیارت، به حرم امام رضا(ع) رفتیم. حال غریبی داشت، با گریه و زاری با امام رضا(ع) درد دل می کرد و حاجات خود را می خواست. به نیمه شب که نزدیک شدیم من خوابم برد، ناگهان از خواب پریدم. بلند گریه می کرد و می گفت: «برادر بیا، امام رضا(ع) مرا شفا داد.» صبح بیمارستان برگشتیم. تا پزشک معالج برای معاینه آمد، محمد با شعف خاصی گفت: «دست من خوب است، دیگر نیاز به جراحی ندارد!» پزشک با چشمانی متعجب و ناباورانه به محمد خیره شد. محمد خواهش کرد تا دوباره از دست ایشان عکس گرفته شود. با اصرار محمد را برای عکس برداری به رادیولوژی بردند. وقتی پزشکان عکس را دیدند با تعجب گفتند: «این دست مشکلی ندارد و نیازی به قطع کردن آن نیست!» 🌹🌹🌹🌹🌹 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... #جمع_رزمندگان #پادگان_ابـوذر #صبحتون_شهدایی🌷
1_25719563.mp3
2.27M
🍃🌷🎋 🎤 محرم سلامـ قدم رنجہ ڪردے بروے چشامـ پیرهن مشڪیمو زهـ(س)ـرا دوختہ برامـ 😭 😭
🌹🌹🌹🌹 (س) 🌹🌹🌹🌹 دهه اول محرم بود.سربازهای آموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم. مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست. در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود... -این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند! بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام (ع) از ارتفاع بالا می رفتند... 🌹🌹🌹🌹🌹 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
قافلہ ی مـا قافلـہ ی از است هرڪس ڪہ از جـــان گذشتہ نیست با مـا نیایـــد .... 😔 🌺🌷🌺🌷🌺🌷 : @shohadaye_shiraz
🌷از ۱۴ ساگی پایش به جبهه باز شد. به سن قانونی که رسید رسماً شد پاسدار، اما هیچ وقت لباس سپاه نمیپوشید و با همان لباس بسیجی خدمت می کرد. می گفتم: چرا لباس سپاه را نمی پوشی؟ با خنده میگفت: من هنوز اندازة این لباس نشدم، هر وقت خدا توفیق و لیاقت پوشیدن این لباس را به من داد، حتماً می پوشم! تمام خاطراتش یک طرف، آخرین دیدارش یک طرف. تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس! کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی! دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری. از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بلاخره مادرم هم راضی شد. به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره! رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند... ☝راوی مادر شهید 📚منبع: راز یک پروانه!(جلد ۹، مجموعه شمع صراط) 💐🌾💐 شهادت: 20/1/1367-منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ فرمانده گروهان بهداری-لشکر ۱۹فجر 🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شهدای_فارس #شهیدعبدالواحدنصیرپور
بر سینــہ میزنم . . . ڪہ مبــادا ، درونِ آن غیر از حسیـــن خـانہ ڪند ، عشــق دیگری . . . 🌷 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 : @shohadaye_shiraz