eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.7هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
45 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻... تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 هفتگی *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و جشن هفته وحدت و میلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع) 🎊🎊🎊🎊🎊 و گرامیداشت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💢 برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌿مگر میشود هم شمع بود ... هم پروانہ ...؟ شهدا ❤️ این چنین بودند ... از آنها باید آموخت، سوختن براے پروانہ شدن را ... نہ پروانہ شدن براے سوختن ... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
4.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: اولین موضوعی که اثرگذار بود در جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود... من فضای مدیریتی جنگ را که میگویم، ذهن شما به سمت من و برادرانی که باقی مانده ‌اند نرود… ذهنتان متوجه همت، خرازی، کاظمی. و متوسلیان بشود… 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * داماد نگاه پر تردید را به او می دوزد و هیچ عکس العملی نشان نمی دهد.فرمانده از میان دودی که صورت زمختش را احاطه کرده می گوید: «خوب؟؟» سیدعباس پوزخندی می‌زند :«خوب که چی؟!» چشمهای فرمانده پر خون تر از قبل می شود ناگهان از جا می پرد و ژست خونسرد و کاربلدانه اش را فراموش می کند. بر سر دو سربازی که پشت سر داماد ایستادند و فریاد می زند: «بزنیدش» سربازها سیدعباس را زیر مشت و لگد می گیرند. فرمانده می‌آید بالای سر او که روی زمین افتاده می ایستد: «میخندی ه مرتیکه پفیوز یاغی؟» به سربازهای شاد می‌کند که عقب بروند.بعد هم می شود و پس از یقه داماد را می گیرد و می نشاند روی صندلی. سیگارش را روی میز خاموش می کند و می گوید: «فعلاً گفتم صورتت را به هم نریزید چون شب عروسیته ! دوباره اگه بخوای ادای آدمایی که هیچی نمیدونن رو در بیاری آنچنان صورتت رو آش و لاش می کنم که نوعروست از غصه پس بیفته,فهمیدی؟!» سیدعباس سری تکان می دهد و هیچ نمی گوید. درد تمام تنش را گرفته است لباس دامادی اش خاک آلود شده .فرمانده کف دستش را آرام روی میز می کوبد: «تو میدونی ماچی میخوایم بدونیم پس بگو» سید عباس با چشم های پر درد نگاهش می کند. مرد او را تشویق به حرف زدن میکند: «یالا شازده دوماد بگو! تو محل اختفای اون سرباز فراری ها را می دونی. ما میدونیم که تو با یکیشون رفیق صمیمی هستی.دیروز که رفته بودی شهر برای خریدهای عروسی دیدیشون .میدونی کجا هستند. بگو کجا قایم شدن!» داماد پلکهایش را روی هم می گذارد: «نمیدونم» رئیس مشت می‌کوبد روی میز.:«نمیدونی یا نمیخوای بگی؟! الان یه سرباز میفرستم روستا  که خبر بده به جای حجله عروسی دم در خونه برات حجله قاسم بزنن» بعد اشاره می‌کند به سربازها و آنها می‌ریزند و سر سیدعباس و او را می‌زنند ‌.این بار صورتش در امان نمی‌ماند و هر کار می‌کند که با دستهایش جلوی ضربه هایی را که به نقاط حساس صورتش می خورد را بگیرد، نمی تواند.پوتین های سرد و سنگین صورتش را بیش از هر جای دیگری نشانه رفته‌اند و ضربه ها بی امان فرود می آید. طعم و بوی خون دهان و بینی اش را پر می‌کند. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷خيلي مجروح مي شد و روي بدنش پر از نشانه هاي جنگ بود. خودش مي گفت در عمليات فتح المبين، فشاري روي سينه ام حس كردم. ديدم گلوله اي به سينه ام خورده است،‌ قرآن و اسكناس هاي توي جيب چپم را سوراخ كرده و نوك مرمي اش پوس سينه ام را شكافته بود، ‌اما وارد نشده بود... اگر يك سانت ديگر وارد مي شد به قلبم مي رسيد. خودش مي گفت دوست دارم مثل امام حسين عليه السلام بدنم تكه تكه شود. در عمليات بدر،‌با اينكه فرمانده يكي از گروهان هاي گردان كميل لشكر المهدي بود، داوطلبانه براي عقب آوردن شهدا، ماشيني مي برد و بعد از سوار كردن شهدا به عقب مي آيد،‌ در حين عقب آمدن گلوله تانك يا توپ به ماشينش اصابت كرده و بدنش تكه تكه شده بود... 🌱🌹🌱🌹 حسين عيدي 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 حبیب ارتباط زیبایی با شهدا داشت. اگر شیراز بود، هر پنج‌شنبه جایش گلزار شهدا بود. نه اینکه برود و شهدا را زیارت کند و برگردد. آن زمان اکثر شهدا را پنج‌شنبه‌ها دفن می‌کردند. حبیب از صبح می‌رفت و این شهدا را در قبر می‌گذاشت و تلقین می‌داد. شاید هر پنج‌شنبه پانزده شهید را دفن می‌کرد. وقتی آسید محمدجواد دستغیب ، برادرزاده شهید دستغیب در بُستان شهید شد، حبیب او را در خاک گذاشت و تلقین داد. بعد این مراسم به من می‌گفت: اصغر من شهید زیاد خاک کردم. اما سید جواد با آن موهای بور، چهره نورانی و زیبا، با نوار قرمزی که روی پیشانی بسته بود، با همه شهدا فرق داشت و زیباتر از همه بود. می‌گفت زیباترین چهره شهیدی که تا امروز دیدم چهره آسید جواد بود. یکبار که به گلزار شهدا رفته بودم، گفتم باید امروز قبر آسید جواد را پیدا کنم. نزدیک قبر شهید سعید ابوالاحراری بودم که ناگهان عطر یاس عجیبی مشامم را پر کرد. سرم را به زمین دوختم دیدم روی سنگ قبری نوشته است: شهید سیدجواد دستغیب! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ها 😁😁  توی سنگر هر کس مسئول کاری بود . یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است 🧐🤨 نمیتوانست درست راه برود 🤪 از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند …😎🤩 کم کم بچه ها به رسول شک کردند ،😠 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . 🤗 صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! 😳 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! 😃🤣 تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 🤕🤕 خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت …😐😐 😇😇 🌿🌿🌿🌿🌿 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 🔻 سلامت تن زیباست ... امّا پرندهٔ عشق تن را قفسی می ‌بیند که در باغ نهاده باشند ! و مگر نه آنکه گردن‌ ها را باریک آفریده‌اند تا در مقتل کربلای عشق آسان ‌تر بریده شوند !! و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده‌اند، که حسین {ع} را از سر خویش بیش ‌تر دوست داشته باشد ... 🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀⃟🌧 شہادٺ‌‌همان‌‌پیچك🌱‌‌سبزے‌ست..‌ کھ‌جوانھ‌‌مے‌زند‌‌بر‌‌دل‌های ِ‌عاشق!❤️ همان‌‌دل‌هایۍ‌‌کھ‌‌عاشق‌ِ‌خدا‌شده‌اند✨ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 هفتگی *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و جشن هفته وحدت و میلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع) 🎊🎊🎊🎊🎊 و گرامیداشت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💢 برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * بازجویی ساعت ها طول می کشد.سیدعباس آنقدر کتک می‌خورد که دیگر احساس می کند جای سالمی در بدنش باقی نمانده.فامیلش آمده ام پشت در ژاندارمری جمع شده‌اند و داد و فریاد می کنند. بالاخره دردو خون و صدای گریه مادر و نو عروس و داماد جوان را درهم می‌شکند. زبان می‌گشاید و لب های خونی اش کلمه ها را بیرون می دهد: «می دونم می دونم کجا هستن..» رئیس ژاندارمری سرش را نزدیک دهان او می برد.:«خوب حالا آدم شدی ،پس حرف بزن» داماد گریه اش می گیرد.اشک هایش قاطی می‌شود با خون های روی صورتش و در همان حال میگوید: «توی خوابگاه دانشگاه شیراز» لبخند بر لب های فرمانده می‌نشیند :«آفرین شازده داماد ! الان می فرستمت که بری عروسی بلند شد» بعد دست او را می‌گیرد و با ملایمت از زمین بلندش می کند.داماد خونین را کشان کشان می آورند جلوی در و تحویل فامیلش می‌دهند.سر و صداها اوج می‌گیرد تا اینکه سیدعباس می‌ ایستد روی پاهایش و می‌گوید که حالش خوب است. آن وقت است که سر و صداها و جیغ و شیون آرام می‌گیرد او را در ماشین یکی از فامیل ها می نشانند و بقیه هم پشت سر آنها حرکت می‌کنند.سیدعباس در برابر پرسش‌های اطرافیانش که می‌خواهند بدانند چه شده و چه سوال هایی پرسیدند، فقط می‌گوید که او را به یک تلفن برسانند. 🌹🌹🌹🌹🌹 حبیب و بچه ها فقط فرصت می‌کنند لوازم شخصی و اولیه را بردارند به علاوه اعلامیه‌ها و کتابهای ممنوعه.در کمتر از ۱۵ دقیقه اتاق‌ها را تخلیه می‌کنند. باز هم اضطراب و آوارگی. اما حداقل جانشان نجات پیدا کرده. گیر ساواک بیفتند بی برو برگرد حکمشان تیرباران است.وسایل را جمع می‌کنند و در آن نیمه شب تاریک بی سر و صدا مثل اشباح سرگردان خوابگاه دانشگاه شیراز را ترک می‌کنند. نزدیک صبح که هنوز آفتاب درست و حسابی بالا نیامده ماموران ساواک ریخته‌اند توی خوابگاه و در اتاقی را که داماد نگون بخت را از دست داده زیر و رو می کنند،اما هیچ کس و هیچ چیز را پیدا نمی‌کنند. هیچ مدرکی نیست خیلی زود میفهمند مرغ از قفس پریده است و مجبورند دست از پا درازتر برگردند. در محوطه دانشگاه به مردی مشغول آب دادن به درخت هاست.فرمانده نیروی ساواکی جلو می‌رود .پیرمرد نگاه غضب آلود او را که می‌بیند هول می‌شود:« سلام علیکم کاکو صبح بخیر.» مرد با تحقیق سراپای پیرمرد را برانداز می کند و می پرسد: «چند تا جوان را ندیدی که تاریک و روشن هوا از خوابگاه برند بیرون؟!» پیرمرد سری تکان می‌دهد: «نه کاکو ندیدم» مرد با نفرت تشر می زند:: به من نگو کاکو مرتیکه غربتی! بگو آقا بگو قربان!» پیرمرد هراسان می‌گوید:« چشم هرچی شما بگی قربان» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120