💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده است. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. گفتم: برو حمام، لباست را عوض کن، بعد برو! گفت: نه. من باید همین جور، با همین لباسم برم.
حکم گرفت، ماشین هم گرفت و به تهران رفت. چند روز بعد حاج اسکندر، با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مشکل داشتیم و آمدن تجهیزات سنگین و چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر یک چیز غیرقابل باور بود، چیزی شبیه یک معجزه!
با ذوق زدگی از این همه جنس گفتم: حاج اسکندر کجا رفتی، چی کار کردی که این همه جنس به شما دادن؟
خندید و گفت تهران، مستقیم رفتم دفتر معاون وزیر صنایع. گفتم من مستقیم از جزیره مجنون می آیم و امکانات می خواهم. او هم همه معاونین را جمع کرد و گفت: این رزمنده بوی خاک و گل جبهه می دهد، هرچه می خواهد به او بدهید...
خندید و گفت دیدی از این لباس خاکی من چه کار ها بر می آید!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
41.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اتفاق خنده دار دفاع مقدس در سخت ترین عملیات دفاع مقدس...
خاطره ای طنز از آقای احمدیان در باره قایقی در عملیات کربلای 4😄😂
🍃🔹🍃🔹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#اخلاص
🌿اصلا دنبال شناخته شدن
و شهرت نبود..
اعتقاد داشت که اگه
واقعا کاری رو برای خدا انجام بدی
خود خدا عزیزت میڪنه..
آخر هم همین خصلت باعث شد
که عکس شهادتش معروف بشه..
#شهید_امیرحاجامینی..
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
-🌱🌸-
🍃نمیدانم شهادت
شرط زیبا دیدن است
یا دل به دریا زدن؛
ولی هرچه هست، جز دریادلان
دل به دریا نمیزنند ...🍃!
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷وقتی برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا می رفت، اولین چیزی که در ساکش گذاشت رساله امام خمینی(ره) بود، آنجا هم به عنوان خلبان نمونه چندین بار تقدیر شد، به نحوی که به او گفته بودند ایران باید به خلبانانی مثل تو افتخار کند. استاد خلبان آمریکایی اش هم گفته بود: اگر روزی من در جنگ با اسدزاده روبرو شوم حتماً از مقابل او فرار می کنم.
🌷 در عملیات والفجر 8 پس از بازگشت از ماموریت ، هواپیمایش مورد اصابت پدافند هوایی دشمن قرار گرفت. به هواپیما صدمه شدیدی وارد شده بود...
افسر رادار می گفت آخرین صحبت های ابوالفضل ، ندای یا صاحب الزمان بود. وقتی پیکر ابوالفضل را پیدا کردند می بینند، مثل مولایش ابوالفضل، سر و دستش از بدن جدا افتاده...
#ﺷﻬﻴﺪ اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ اﺳﺪﺯاﺩﻩ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
24.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ | #روایتگری
🔻 تعهد ، توسل …
برشی از روايتگری حاج جعفر طهماسبی
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷در منطقه کوشک بودیم. من پیک حاج نبی فرمانده لشکر بودم. جلسه فرماندهان بود، من از محل جلسه خارج شدم و بیرون آمدم. کنار سنگر، چشمم افتاد به حاج اسکندر که می آمد. چشمم رفت روی کفش هایش، خیلی توی چشم می زد. در آن هوای گرم و خشک، جفت کفش هایش که مشکی بود را گل مالی کرده بود.
خنده ام گرفت.
- حاجی چرا کفش هاتو این کار کردی؟
- بزرگوار، کفش هام پاره شده بود، دیگه قابل استفاده نبود، مجبور شدم کفش نو بگیرم. ترسیدم بسیجی ها کفش نو را پام ببینن، بگن اینها هر چی نو هست را برای خودشان بر می دارن به ما می گن نداریم و نمی دن. کفشم را گل مالی کردم که نویی اش توی چشم نزنه!
بغض توی گلویم پیچید. با سکوت آن قامت رعنا،که پدر همه رزمندگان لشکر فجر بود را همراهی کردم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید سلیمانی: عقل و قدرت و شجاعت شهید عماد مغنیه در کنترل ایمانش بود
🔺انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید عماد مغنیه
🌱🌷🌱🌷
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
عزاداری روز وفات حضرت زینب (س)🏴
و *گرامیداشت #شهدای مدافع حرم* 🚩
🔹با حضور خانواده معظم شهدای فاطمیون
🎙با سخنرانی *حجت الاسلام قدوسی*
و #بامداحی برادر *حاج اکبر افخمی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۸بهمن ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
💔🥀
🍃جاده زندگے ام...
بدجور بہ پیچ و خم افتاده!
دلم محتاج نیــمنگاهے از شماست؛
#اۍشهــید...🥀🕊️
اجابت ڪن دل خستہ ام را...💔
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
گرما بیداد می کرد. موتور سوار چفیه دورسر پیچیده و دنبال ما می آمد. یه کمپوت خنک به سمتش انداختم و گفتم: «برادر بخور خنک شی!»
به مقر که رسیدیم، دیدم موتور سوار آمد به سمتم، کمپوت را دستم داد و گفت: «حمیدو این حق کی بود که به من دادی!»
چفیه را که باز کرد، دیدم باقر، فرمانده گردان است. خندید و گفت: «وقتی به همه بچه ها رسید حق منو هم بدید!»
#شهید باقر سلیمانی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
سمت: فرمانده گردان حضرت زينب(س)
شهادت: 22/11/1364 - منطقه فاو، عملیات والفجر 8
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌹🌹🌹🌹🌹:
زندگی نامه شهید *هادی مهدوی* از شهدای انقلاب 💫
*قسمت اول*
*محل تولد* روستای کوشکهزار بیضاء.
شهید هادی بعداز گذراندن دوره ابتدایی دبستان برای.ادامه تحصیل بدلیل نبودن مدرسه راهنمایی مجبور شد از روستا به شیراز نقل مکان کند
درشیراز علاوه بر تحصیل باچند تن از پسر عموها که تقریبا هم سن وهمکلاس بود برای رفع مخارج مجبور به کار وشاگردی استاد جوشکاری وبنایی روهم انجام میدادند تا فرا رسیدن دوران خدمت سربازی که از قضامحل خدمت هادی در کاخ سعدآباد میفتد واز نزدیک شاهد بی بند وباری وبی عدالتی خاندان پهلوی می شود.
او که فقرومحرومیت مردم روستای رودیده بود کینه ونفرت از خاندان شاه واطرافیانش رو به دل داشت وهمزمان با شعله ورشدن انقلاب ،هادی که در شیراز هم کار میکردوهم ادامه تحصیل میداد با پسرعموها دایی واقوام ودوستانی که منزلشان پشت مسجد فاموری شاهزاده قاسم بود فعالیت خود را در مسجد شروع کرد وخیلی زود زبان زد همه گردید،چون واقعا زرنگ ونترس بود.
شهید *حاج محمد حسن بیضاوی* که درسال 65در عملیات کربلای 5به درجه شهادت نایل آمد ،نقل میکرد
👈من در پادگان گنبد کابوس سرباز بودم
و برای هادی تعریف کردم که یک روحانی به نام آقای *خلخالی* در پادگان ما زندانی است و من ارشد گروه نگهبانی ایشان هستم.
قرار هست تا چند روز دیگر ایشان را به سمت جزیره جاسک ببرماول هادی خیلی نصیحت کرد که احترام خاصی به این روحانی بگذارم و از مظلومیت روحانی ها و شکنجه ها و ظلم ها برایم صحبت کرد و بعد گفت چون تو دوست صمیمی من هستی از تو میخواهم کمک کنی تا من با دوستانم در روز انتقال این روحانی بیاییم ، با هماهنگی و برنامه در بین راه ایشان را از شما بگیریم و صحنه ای درست کنیم تا کسی متوجه همکاری شما نشود .
گفتم: خوب بعد مرا اعدام می کنند؟
گفت :خوب شما باید به کارت اعتقاد داشته باشی و نترسی.
دیگر اینکار خطر ناک است مگر شما انقلابی نیستید؟
من که هادی را دوست داشتم و خیلی با او صمیمی بودم دیگر نتوانستم قبول نکنم ولی سراپایم را ترس و وحشت گرفته بود
حتی من را پیش چند نفر برد و قرار برنامه هم گذاشت. من به گنبد آمدم وهمینطور در فکر بودم گاهی هم پشیمان می شدم ولی هادی گفته بود به وسیله تلگراف روز حرکت را به من خبر بدهو هر چند روز یکبار تلگرافی از طرف هادی می آمد که کی به ملاقاتت بیایم و من جواب می دادم فعلا صبر کن .
ماه رمضان بود و روحانی زندانی حق نداشت روزه بگیرد وسخت گیری بیشتر شده بود ، من سحری و افطاری را به نحوی به ایشان می رساندم تا اینکه مامور مافوق متوجه شد و من را هم باز داشت کرد و دیگر در تیم انتقال قرار نداد و بقول هادی همه نقشه هایمان روخراب شد.
ادامه دارد.....✒
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*