eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
223 دنبال‌کننده
869 عکس
601 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ اسفند
🌺💐🌸🌹🌸💐🌺 هواے عید از ریه‌های این خانه دور نمے شود وقتے اشڪهاے من خانه تڪانے هر روزِ عڪس هاے باشد ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲۹ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 تصاویری از عملیات والفجر مقدماتی(فکه) 🎙 با نوای: حاج صادق آهنگران ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲۹ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ اسفند
شهدا گذر کردند از دنیا با کمک به دین خدا يتجَرَّدُوا من حُبِّ الدُّنيا ينصرُوا الدِّين ... عکس: انتقال شهدا و مجروحین از طریق پل خیبر به‌ طول 13km ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲۹ اسفند
۲۹ اسفند
شهدای شهر کهریزسنگ
‍ ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #رمان_دختر_شینا #قسمت_123 #فصل_سیزد
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.» گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.» گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.» رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: «صمد!» از توی هال گفت: «جان صمد!» خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.» زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.» شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.» آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!» گفتم: «برویم پارک.» پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.» گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.» گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.» خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!» خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.» گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.» زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!» بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.» آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
۲۹ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از تحویل سال بچه‌ها به منظور دیدو بازدید عید به سنگر همدگیر می‌رفتد و حتی عیدی هم میداند عیدی‌ها معمولا ‌اسکناس ۱۰۰ ریالی بود که بعضاً روی آن جملاتی هم نوشته شده بود. سفره هفت سین هم همیشه با سین‌های موجود تهیه میشد که که عبارت بود از: مین سوسکی، مین سبدی، سیم تله، سیم چین، سیم خاردار، سرنیزه، سی چهارC4)) نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر و ....😊 ...و جبهه همواره و بخصوص در ایام تحویل سال مصداق بارز (فرحین بما آتاهم الله من فضله) بودند🪴💐 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۱ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه باهم در ماه مبارک رمضان هر روز یک صفحه قران مهمون شهید صفحه نهم قران ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۱ فروردین
تحدیر_+جزء+نهم+قرآن+کریم+.mp3
4.2M
ماه رمضان با شهدا✨ 🎤تندخوانی جزء نهم قرآن کریم ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم، هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا، اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻 🕊 🌙 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۱ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره انگیز شهید 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۱ فروردین
شهدای شهر کهریزسنگ
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #رمان_دختر_شینا #قسمت_125 #فصل_چهارده
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد. ادامه دارد...✒️ بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم. صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.» تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.» گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.» با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.» روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.» پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!» ادامه دارد...✒ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
۱ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه باهم در ماه مبارک رمضان هر روز یک صفحه قران مهمون شهید صفحه دهم قران ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲ فروردین
تحدیر_+جزء+دهم+قرآن+کریم+.mp3
3.74M
ماه رمضان با شهدا✨ 🎤تندخوانی جزء دهم قرآن کریم ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم، هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا، اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻 🕊 🌙 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ فروردین
🏴🍀🏴🌴🏴🍀🏴 مثل پيدا نخواهد شد . در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب كردند، مرا تصديق نمود و مرا با ثروت خود برای ... وفات جانسوز تسلیت باد ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲ فروردین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ فروردین
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹 و بی‌اختیار .... چادرت را سر می‌کنی .... و مسیر همیشگی خانه تا گلزار را گریه می‌کنی. ! فضای سینه نم گرفته‌ات فریاد‌ها دارد و تو هق هق گریه‌های تنهایی‌ات را فقط برای کنار گذاشتی و کسی از آن با خبر نمی‌شود ... وقتی که بر سر مزار می‌رسی و زانوان خسته‌ات را امان می‌دهی، وقتی قبری را که بالایش نوشته‌اند سرباز رشید اسلام را در آغوش مهربانی‌هایت می‌گیری، این گریه است ... که دیگر تحمل ماندن در قفس سینه را نمی‌یابد و زمزمه‌های روی لبانت گل می‌کند. مادر همه ی ما ..... دعایمان کن ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲ فروردین
جنگ بهانه نشد ؛ برای آنکه بهار از یاد برود..! بخوانیم به یاد آنانکه بها‌ری‌ترین هفت‌سین‌های زندگی‌مان را رقم زدند یامُقَلِّبَ الْقُلُوب و الابصار یامُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَار یامُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوال حَوِّلْ حالنا اِلَی أَحْسَنِ الحال ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲ فروردین
نماهنگ دلمو بردی.mp3
1.84M
میریزه اشکام زیر بارون غمت تنهای تنهام دوری سخته واسه من من تو رو میخواهم ذکر لالایی من آقام ای آقام ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
۲ فروردین