کانال شهدای خمین
🥀۱۲ بهمن سالروز شهادت #شهید_سیدابراهیم_حسینی روستای قیدو 🔸 رفته بود تهران برای کار، ولی ایام برداشت
✅برادر گرانقدر شهید پیام دادند که امروز در مسجد روستای قیدو مراسم چهلمین روز درگذشت پدر شهید و همزمان سی و هشتمین سالگرد شهید در حال برگزاری است.
هدیه به روح مطهر همه والدین شهدا که به فرزندان شهیدشان ملحق شدند مخصوصا پدر دلسوز شهید #سیدابراهیم_حسینی صلوات
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
🥀بمناسب #شبِ_شهادت
#شهید_مدافع_حرم_علیاکبر_عربی
روستای سرکوبه
🔸شبِ ۱۳ بهمن تو مقر بودیم تا آماده بشیم برای فردا و شروع عملیات،
حاج میثم مطیعی آمده بود سوریه، آن شب آمد تو مقر ما تا به بچهها سر بزند و برایشان روضه بخواند.
قبل از مراسم علی اکبر رفت پیش حاج میثم بهش گفت:
((حاجی اگه تونستی روضه حضرت زهرا بخوان، دلم خیلی روضه حضرت زهرا میخواد))
حاج میثم وسط روضه گریز زد به حضرت زهرا(س) نگاه کردم دیدم علی اکبر حالش خیلی عجیبه!
بعد روضه بهش گفتم: علی اکبر نور بالا میزنی!
چیزی نمیگفت، میخندید....
📕به نقل از کتاب:
((من دعا میکنم تو آمین بگو))
خاطرات شهید مدافع حرم علی اکبر عربی
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
#بمناسبت_دههفجر
#شهدای_انقلاباسلامی_خمین
🥀دومین شهید انقلاب در خمین
#شهید_حسن_جزایری
🔸میرفت سرکار کار میکرد و با دستمزدش رساله و اعلامیه امام چاپ میکرد و بین مردم #خمین پخش میکرد، ساواک فهمید.
شبانه ریختن داخل منزلشان و تعدادی اعلامیه از لابهلای کتابهای حسن پیدا کردند و حسن را با خودشان بردند.
تا شش ماه کسی از او خبر نداشت تا آخرش به پدرش گفتند در زندان قصر است.
بعد از یکی دوبار ملاقات دیگر نگذاشتند خانواده حسن را ببیند تا اینکه یک روز گفتند بیایید جنازهاش را تحویل بگیرید.
اجازه ندادن کسی در مراسم تدفین شرکت کند، به پدرش گفتن فقط خودت باید بدن پسرت را تدفین کنی. در غیر اینصورت جنازه را میبریم آتش میزنیم و به خانواده نمیدهیم.
پدر حسن قبول کرد.
پدر شهید دست تنها مانده بود بالای سر حسن، راه به جایی نداشت، چندتا مامور ایستاده بودن بالاسرش و نمی گذاشتند کسی جلو برود.
هم گریه میکرد و هم تک نفری بدن پسرش را به سختی گذاشت داخل قبر و با دست خودش خاک ریخت روی پسر ۲۴ سالهاش.
از داخل قبر که آمد بیرون دیگر آن پدر سابق نشد، رمق به زانوهایش نمانده بود، زیر بغلش را گرفتیم تا خانه بردیمش.
به نقل از:
رزمنده و دوست شهید آقای عباس حامدی
🗓شهادت: ۱۲ شهریور ۱۳۵۴
علت شهادت: شکنجههای ساواک در زندان قصر تهران
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
📷 #اطلاعیه_یادواره_شهدا
#محلههای_خمین
📍مسجد امام حسن مجتبی احمدآباد
🗓سه شنبه ۱۷ بهمن از نماز مغرب
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
🥀بمناسب #روز_شهادت
#شهید_مدافع_حرم_علیاکبر_عربی
روستای سرکوبه
🔸خبر شهادت...🔻🔻🔻
🔸 سیزدهم بهمن حوالی ظهر به بعد طهورا شروع کرد به گریه کردن، از وقتی به دنیا آمده بود هیچوقت اینجوری گریه نکرده بود، هرچه اسپند دود کردم و صدقه دادم ساکت نمیشد، فقط به خودش میپیچید و گریه میکرد.
دیگه بُریده بودم یک نفری حریف نشدم که طهورا را ساکت کنم، سریع وسایلم را جمع کردم رفتیم منزل پدرم تا بلکه مامانم و بابا بتوانند ساکتش کنند.
چند نفر از آشنایان به تلفنم زنگ زدند و سلام علیک کردن و حال علی آقا را پرسیدن منم میگفتم چند روز پیش از سوریه زنگ زد و حالش خوب بود. علی آقا از وقتی رفته بود سوریه دیر به دیر زنگ میزد چون دسترسی به تلفن نداشت ولی یکی دو روز آخر تند تند زنگ میزد و میگفت: ((میخوام صدایت را بشنومم))
تعداد تلفنها داشت نگرانم میکرد تا حالا در یکروز اینقدر تماس نگرفته بود.
عصر روز سیزدهم یکی از دوستان زنگ زد و خبر شهادت سیدسجاد روشنایی را داد. هم رفیق علی آقا بود و هم همکارش، من خبر نداشتم، تا شنیدم سریع وسایلم را جمع کردم که دوباره برگردم قم تا بروم منزل سیدسجاد که پیش خانوادهاش باشم، به خاطر اینکه رفت و آمد خانوادگی داشتیم با من راحت بودند و دوقلوهایش پیش من میماندند.
به مادرم گفتم طهورا و فاطمه و مصباح را نگه دارد تا بروم قم منزل سیدسجاد، میدانستم الان تو این اوضاع همسرش به حضور من نیاز دارد.
داشتم از حیاط خانه پدرم میزدم بیرون که دیدم دایی علی آقا از راه رسید، تا چشمانش به ماشین علی آقا افتاد عین انار ترش که میترکد شروع کرد به گریه کردن، هاج و واج مانده بودم، با پدرم خوش و بِشی کردن، مکثی که گذشت پدرم آمد سمت من، دیدم با پشت دستانش اشکاش را پاک میکند.
این پا اون پا میکرد.
وقتی دید من میخوام برگردم قم گفت:
(( بابا، یکم صبر کن شاید نتوانی بروی قم باید بمانی همینجا ))
تعجب کردم!
گفتم: آخه همسر شهید سیدسجاد روشنایی الان به من نیاز داره، دخترانش پیش کسی به جز من نمیمانند، بروم دوقلوها را کمکش نگه دارم!))
دیدم دوباره بابا شروع کرد به گریه کردن، تا حالا ندیدم اینجوری گریه کند.
دیگر نگذاشت علت گریهاش را بپرسم
سرش را آورد کنار گوشم گفت:
((مریم، دخترم، علی آقا هم شهید شده))
یکدفعه دنیا دور سرم چرخید،
دستانم رو روی سرم گذاشتم و نشستم و فقط تند تند یازینب یازینب میگفتم.
انگار همه دنیا آوار شد روی دلم.
از حال رفتم!
وقتی حالم بهتر شد جملات بابا دوباره روی مغزم رژه میرفتند:
((شاید نتوانی بروی قم، باید همینجا بمانی، علی آقا هم شهید شده...))
دوست داشتم خواب باشم، ولی بیدار بودم، وقتی مطمئن شدم بیدارم،
سوختم و گُر گرفتم....
تازه فهمیدم علت گریههای طهورای بابا چی بوده!
علت آنهمه تماس چی بوده!
علت تند تند زنگ زدنهایی علی اکبر چی بوده!
ازین میسوختم که همه خبر داشتند و من بی خبر از همه جا...
همه خبر داشتند!
حتی خودش!
حتی طهورای بابا!
📷سمت چپ شهید سیدسجاد روشنایی
سمت راست شهید علی اکبر عربی
📕کتاب ((من دعا میکنم تو آمین بگو))
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
🥀 چهل سال رفاقت...
📷 تصویر سمت راست: سال ۱۳۶۲
۵ نفر از اُسرای اهل #خمین در اردوگاه اسرای ایرانی در استان الانبار عراق
📷تصویر سمت چپ سال ۱۴۰۲
۴۰ سال بعد. همان پنج نفر در یادمان شهدای هویزه
🔸ایستاده از راست آقایان: احمدعلی طاهری ، مهدی حسینی ،رحیم محمدی
🔹نشسته از راست آقایان:اصغر شکری و سیدجعفرمیرهادی
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
🥀 #شهید_علی_شعیبی
❌بیت المال
بخشی از عملیاتی که قرار بود انجام بدیم تو منطقه آبی و گِل و لجن زار بود،
نگاه کردم دیدم جلوی پوتینهای علی پاره شده و آب راحت میره داخل پوتین، بهش رو کردم گفتم:
علی!
تو معاون گردان هستی!
این چه پوتینی هست که داری؟!
برو تعاونی یه جفت پوتین نو بگیر.
یه نگاه کرد گفت:
((تا همین الانش هم که از بیت المال استفاده کردم نمیتوانم جواب بدهم)).
🔸به نقل از:
رزمنده محمدابراهیم نامداری
🗓شهادت ۲۲ اسفند ۱۳۶۳
عملیات بدر
📍مزار: گلزارشهدای #خمین
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein
🥀بمناسبت#دهه_فجر
شهدای_انقلاب اسلامی _#خمین
#شهید_سیدرضا_ابراهیمزاده_طباطبایی
🔸فروشنده بود و مغازه داشت، اما اهل مطالعه و#قاری_قرآن بود و حرف امام را خوب میفهمید.
با اینکه ازدواج کرده بود و دو پسر و چهار دختر داشت همیشه تو تظاهرات شرکت میکرد.
🔹مردم در حال شعار دادن بودند و سیدرضا صف اول تظاهرات جلوتر از همه ایستاده بود، مردم به میدان چالهنخل که رسیدند با گاردیها درگیر شدند و سیدرضا بر اثر تیرمستقیم به پیشانیاش توسط گاردیهای شاه به شهادت رسید.
🗓شهادت ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۷
محل شهادت_ خمین میدانعاشورا
📍گلزارشهدای خمین
#شهدای_خمین
#خمین_شهر_هزار_شهید
🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین _ عضو شوید 🔻
@shohadayekhomein