#اعلام_مراسم
... ✨در پناه مادر✨...
🏴ویژه برنامه دهه دوم فاطمیه🏴
⬅️ شب پنجم ➡️
🎙سخنران: دکتر بانکی پور (کارشناس خانواده)
🎙مداح: کربلایی مهدی احمدی (از شهر قم)
📅 زمان: جمعه ۳۰ آبانماه ساعت:20
📍مکان: صفاییه، محله یک، مسجد حضرت جوادالائمه(ع)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔹هیئت معراج الشهدا شهرستان مبارکه
🔹پایگاههای بسیج خواهران و برادران مسجد جوادالائمه
🔹گردان۲۰۲ امام علی(ع) شهر مبارکه
🆔 @Meraj_Shohada_Safaiyeh
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان دانا از هر چیزی که اطرافش حضور دارد درس میگیرد،
اما انسان نادان در دنیای متوهمانهی خودداناپنداریاش
سیر میکند.
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴در عزای مادر اباعبداله الحسین (ع) به مدت ۳ شب به سوگ مینشینیم
⭐ با سخنرانی خطیب توانمند حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا قرائی
🔻شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۰۱
🔻یکشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۰۲
🔻دوشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۰۳
📍 مکان: سالن سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، جنب عمارت آداک
⏰ زمان آغاز: ساعت ۱۹:۳۰
❤️ نذورات به نیت حضرت زهرا (س)
برای واریز نذورات میتوانید از شماره کارت زیر استفاده کنید:
۶۰۳۷۹۹۸۲۰۹۸۸۹۳۸۴(با لمس شماره کارت، بهصورت خودکار کپی میشود) 🌿 سفره پربرکت حضرت زهرا (س) عزیزانی که علاقهمند به مشارکت و اهدای نذورات برای سفره هستند، میتوانند نذورات خود را همراه داشته باشند. ✨ هیئت حضرت امالبنین (س) – شهر کرکوند منتظر حضور گرم و باصفای شما هستیم @simaye_shahreh_karkevand
19.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✈️ گاهی فکر میکنی تأخیر یعنی بدبیاری…
اما شاید خدا داره راستِ حسابی مسیرتو میچینه ✨
یه پرواز لغو شد…
یه طوفان اومد…
یه مسیر عوض شد…
و یه معجزه اتفاق افتاد 🤍
اگه امروز چیزی طبق برنامهت پیش نرفت؟
آروم باش…
خدا دیر نمیکنه، بهتر میرسونه
بزرگی را گفتند!
راز آرامشی که داری چیست؟
گفت :
دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم
فردا یک راز است، نگرانش نیستم
دیروز یک خاطره بود
حسرتش را نمیخورم
و امروز یک هدیه از جانب خداست قدرش را میدانم
خدا وند تبارک و تعالی چقدر قشنگ میفرمایند:
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ
«حواسم هست چی تو دلت میگذره!»
┄┅┅❅🌸❅┅┅┄
سیمای شهر کرکوند
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت چهلم ▫️زمستان سال ۲۰۲۴ حال و هوای عجیبی داشت؛ بهویژه برای من که چهار س
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت چهل و یکم
▫️در مسیر، نورالهدی با هیجان از حملات محور مقاومت میگفت و ترجیعبند تمام حرفهایش، حمایتهای ایران بود.
▪️انگار بنا بود به جبران اینهمه سال غصه و حسرت، پروردگار چشمم را روشن کند که نورالهدی میگفت پس از مراسم کرمان، برای زیارت به مشهد و قم میرویم و این نخستین بار بود که میخواستم زائر امام رضا(علیهالسلام) و حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) باشم که از شوق پر در آورده بودم.
▪️ساعتی بعد از اذان ظهر به کرمان رسیدیم و دیدم به عشق حاج قاسم، گلزار شهدای شهر محشر شده است.
▫️در دو سوی خیابان اصلی گلزار شهدا، شبیه جادۀ اربعین موکبهای متعددی برپا شده بود؛ نغمۀ مداحیهای پرشوری که در فضا میپیچید، حال و هوایی تماشایی به پا کرده و من و نورالهدی همقدم با زائرین به سوی مزار حاج قاسم میرفتیم.
▪️دلم پیش ابومهدی مانده بود و نورالهدی با شیرینزبانی برایم توضیح میداد: «ابومهدی وادیالسلام نجف دفن شده، برگشتیم انشاءالله یه روز با هم میریم!»
▫️سپس با نگاهش میان جمعیت چرخی زد و با خنده پیشبینی کرد: «تو این شلوغی میترسم نتونیم بریم سر مزار حاج قاسم!»
▪️تعداد زائرین در مسیر گلزار هر لحظه
بیشتر میشد و از زن و مرد و پیر و جوان و حتی کودکان خردسال همه حاضر بودند.
▫️موکبی که در چند قدمیمان بود به سوی مردم آب تعارف میکرد و تا خواستم یک بطری آب از دست خادم موکب بگیرم، صدای وحشتناکی تنم را لرزاند و جیغم در گلو شکست.
▪️انگار آسمان بر زمین افتاده باشد، جایی را نمیدیدم جز دود و خاکی که چشمانم را پُر کرده بود و در میان هیاهوی وحشتزدۀ مردم، جیغهای پیدرپی نورالهدی را میشنیدم: «کجایی آمال؟»
▫️مردم وحشتزده به هر سو میدویدند، ضجههای "یاحسین" و "یازهرا" قلبم را آب میکرد و نورالهدی را دیدم که به سمت انتهای خیابان میدود.
▪️چشمانم با پریشانی در فضا میچرخید و تازه میدیدم تنها چند متر جلوتر از ما قیامت شده است.
▫️زمین همچنان از خاک و دود میجوشید و نورالهدی درست به سمت محل انفجار میدوید.
▪️نمیفهمیدم چه میکند و بیاختیار جیغ میزدم تا برگردد که پیکرهای پارهپاره و غرق خون، نفسم را گرفت.
▫️نورالهدی میخواست خودش را به مجروحین برساند که درست در مسیر زائران و مقابل یکی از موکبها، انفجاری وحشتناک همهچیز را از هم متلاشی کرده بود.
▪️پرستار بودم و با این حال تا آن لحظه اینهمه خون و جراحت و بدن تکهتکه یکجا ندیده بودم که رمق از قدمهایم رفت و میان خیابان و بین مردمی که وحشتزده به هر سو میدویدند، مات و متحیر ماندم.
▫️نورالهدی مثل اینکه تازه من را دیده باشد، با فریاد فرمان میداد: «بدو آمال! بیا اینجا!» و من از وحشت جرأت جم خوردن نداشتم.
▪️من و نورالهدی هر دو پرستار بودیم و باید کاری میکردیم اما نه تنها به دست و پایم که حتی نایی به نگاهم نمانده بود و از ترس به خودم میلرزیدم.
▫️چند نیروی اورژانس ایران به سمت محل حادثه میدویدند و شنیدم نورالهدی وحشتزده صدایم میزند: «آمال بدو به این بچه برس!»
▪️زنی چند قدم آن طرفتر در حاشیه خیابان پای درختی افتاده بود؛ صورتش روی زمین بود، چادرش دورش پیچیده و دختر بچهای کوچک کنارش نشسته و بدن کوچکش از ترس رعشه گرفته بود.
▫️با لب و دندان لرزان مدام مادرش را صدا میزد و بهگمانم زن از هوش رفته بود که تکانی نمیخورد.
▪️حجم خاک مانده در هوا و ضجه و نالۀ مردم، تمام توانم را گرفته و باید به داد این مادر و کودک میرسیدم که به هزار جان کندن، خودم را بالای سرشان رساندم.
▫️صورت گرد و گندمگون دختربچه، غرق اشک بود و بمیرم که یک لحظه رعشۀ دست و پایش آرام نمیگرفت، لب و دندانش از ترس به هم میخورد و با زبانی که به لکنت افتاده بود، مادرش را صدا میزد.
▪️ردّ خون از زیر چادر زن جاری بود، هر دو دستم را زیر تنش انداختم و به هر زحمتی بود او را روی زمین برگردانم.
▫️چشمانش بسته بود، صورت ظریفش به سفیدی میزد و احساس کردم نفس نمیکشد.
▪️نگاه ناامید دخترک معصوم به مادرش بود و من میترسیدم از دست رفته باشد که سراسیمه نبضش را گرفتم، اما انگار جریان خون در رگهایش متوقف شده بود.
▫️صورتم را نزدیک صورتش بردم تا دلم به جریان تنفسش خوش باشد اما هیچ حرارتی حس نمیشد.
▪️سرم را نزدیک بدنش بردم به امید اینکه تپش قلبش را بشنوم و همان لحظه دیدم قفسۀ سینه و پهلویش از ترکشهای انفجار شکافته و او انگار همان لحظۀ اول به شهادت رسیده بود که به خوابی عمیق فرو رفته و دخترش چشمانتظار پاسخی همچنان صدایش میزد.
▫️نورالهدی تلاش میکرد خونریزی پای بانویی را کمتر کند و من مانده بودم با این مادر شهید و کودک وحشتزدهاش چه کنم که بیاختیار دخترک را در آغوشم کشیدم...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔻پیام آقا به فرشته حسنزاده ...
فرشته حسنزاده، مویتایکار ایران در مسابقات همبستگی کشورهای اسلامی مدال نقره گرفته و بعدش گفته: «دوست داشتم مدال طلام رو تقدیم رهبر انقلاب میکردم، اما مدال نقره گرفته ...»
بعد آقا براش پیام فرستاده: «سلام و تشکر مرا برسانید و بگویید: از طلا برتر، همت و تلاش و ایمان و اعتماد به نفس شماست دخترم»🥺
و واکنش خانم حسن زاده به پیام آقا