eitaa logo
سیره علما و شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
5 فایل
کانالهای دیگرما @agha_tanha_nist @javane_hezbollahi ارتباط باما @Atash_be_ekhtiaar تبادل وتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3123773444C713bafe6dd سیره علما و شهداء در سروش👇 sapp.ir/sire_o_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸* *سرباز کوچک امام* *شهید مرحمت بالازاده* *بخاطر سن پایینش با رفتن او به جبهه مخالفت میکردند مرحمت از روستای دشت مغان به شهر تهران می آید* *و با تلاش های پیگیر نزد رهبر عزیزمون که در آن زمان رییس جمهور بودند می‌رود و از ایشان می‌خواهد که دست خطی بنویسند تا حکم رفتنش به جبهه امضا شود حضرت آقا ابتدا ممانعت میکنند و او را تشویق به درس خواندن می‌کنند ولی مرحمت اصرار می‌کند و بی تابی که حتما باید به جبهه بروم و بلاخره به خواسته اش می‌رسد و راهی می‌شود* *او علاقه زیادی به شهید مهدی باکری فرمانده اش داشت و اندکی بعد از شهادت آقا مهدی باکری خود نیز به محبوش رسید* *روح بلند بزرگ مرد کوچک با صلواتی شاد* 📙برگرفته از کتاب شیرین تر از عسل. اثر گروه شهید هادی 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
┅═✼🕊✼═┅ 🔹«شهید ابراهیم هادی» هیچ‌گاه دنبال اسم و رسم نبود. او قبول نکرد که فرمانده شود؛ دنبال قدرت و مسئولیت و فرماندهی نبود. به شما جوانان هم این را بگویم که طبق این منش و رویکرد، حتی در پاک‌ترین فضا مانند جبهه‌ها هم بهتر است سقا باشید تا فرمانده. شهید ابراهیم هادی عاشق گمنامی بود. می‌خواست اسمی از او نباشد، پیکر و قبر و نشانی هم نداشته باشد. 🔹امّا امروز شما می‌بینید که شهید هادی و شهدای کانال کمیل نه تنها گمنام نیستند که این همه طرفدار دارند. من چند سال پیش عکس یک گل لاله را در صفحه شخصی‌ام در فضای مجازی گذاشتم و این سؤال را بدون هیچ شرح اضافی گذاشتم که با دیدن این گل یاد کدام شهید می‌افتید؟ حدود ۸ هزار دیدگاه زیر این مطلب گذاشتند و جالب بود که بخش زیادی از افراد از اقشار مختلف به شهید ابراهیم هادی اشاره کرده بودند. این همان مصداق «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» است. خداوند این محبت ها را در دل‌ها قرار می‌دهد و این محبت دست‌ به‌ دست می‌شود. 🗯روای: «حجت‌الاسلام شهاب مرادی» 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
گفتم: الان که در نجف هستی و با توجه به نیاز مالی، چرا شهريه نمی گيری؟ گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول (عج) استفاده كنم. ❤️ یاد عزیزش با صلوات 📙پسرک فلافل فروش 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️و سلام بر او که می‌گفت: «انسان یک تذکر در هر ۴ ساعت به خودش بدهد بد نیست، بهترین موقع بعد از نماز وقتی سر به سجده میگذارید مروری بر اعمال صبح تا شب خود بیندازید آیا کارمان برای رضای خدا بود؟!» 🌷شهید محمدابراهیم همت🌷 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
🌷آیت الله بهجت (ره) : پدر و مادرتان را خشنود کنید ؛ اگر زنده نیستند برای آنها صدقه بدهید ، چون مردگان زنده هستند و ما توانایی دیدن آنها را نداریم 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
و از تو می پرسند: زیبایی را کجا میشود یافت؟! به آنها بگو: "در چهره آنانکه از خدا حیا می کنند" 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
20.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی: 🎙 هر چه برای خودت نمی‌پسندی برای ديگران نپسند...نفس ما ترازوی خوبیست. چيزی را که با ترازوی فطرت تو هماهنگ نيست انجام نده. درس اخلاق ۹۵/١٢/٢۶ 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
‌جـاذبـہ‌هـا‌... همیشہ‌روبہ‌پایین‌نیستند..! کافۍٖ‌است‌،‌پیشانیت‌بہ‌خاک‌باشد بہ‌سوۍآسمان‌خواهۍ‌ٖ‌رفت...🌱 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ 🌀 می‌گویند از سلیمانی پرسیدند که شما در جنگ، نیروی بودی؟ محکم جواب داد: "نه" و بعد از مکثی گفت: "من نیروی مجید سیلاوی بودم و مجیدسیلاوی نیروی علی هاشمی بود. مگر نیروی علی هاشمی بودن الکی بود!؟" 🔸 رهبر معظم انقلاب در وصف او می‌گوید: در خوزستان جوان‌های عرب در مقابل تهاجم رژیم صدّام ایستادند. آن‌ها هم عرب بودند، این‌ها هم عرب بودند، امّا این عرب ایستاد. اسم شهید علی هاشمی سردار جوان عرب خوزستانی، اهل اهواز- و اسم این‌ها فراموش نخواهد شد؛ این‌ها ایستادند. او هم عربی حرف می زد، این هم عربی حرف می زد، امّا این حقیقت را فهمید، توطئه‌ی دشمن را شناخت و ایستاد؛ بقیّه‌ی اقوام ایرانی همین‌جور. ۹۵/۱۱/۲۷ سالروز شهادت علی هاشمی🌷 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
🔴به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من ۲۲ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟ همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟ و این گونه خدای هر کس را شناختم... شهید چمران 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت(ره): ✍با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود. هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم. گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت. اول احمد حرف‌هایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت. حرف‌های من که تمام شد، آقا همان‌جور که سرش پایین بود، با لبخند گفت: «خُب حالا من گوش کدام‌تان را بکشم؟» بعد رو کرد به جای خالی احمد... چهره‌اش از ناراحتی تغییر کرد. قطره‌های درشت عرق نشست روی پیشانی‌اش... انگار که اتفاق خیلی بدی افتاده باشد، یا حرف خیلی بدی زده باشد... با ناراحتی گفت: «ایشان نیستند؟! نمی‌دانستم؛ و گر نه این جمله را در غیاب او نمی‌گفتم.» 📚 به شیوه باران، ص٣٣ 🆔️👇👇👇 @sire_o_sh