eitaa logo
سیره علما و شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
5 فایل
کانالهای دیگرما @agha_tanha_nist @javane_hezbollahi ارتباط باما @Atash_be_ekhtiaar تبادل وتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3123773444C713bafe6dd سیره علما و شهداء در سروش👇 sapp.ir/sire_o_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها با هر بهانہ ای ، درمیان بغض هاے گاه و بیگاه ما همچنان دلتنگےتان می بارد ... کجایدمردان بی ادعا 🆔👇 @sire_o_sh
عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن جان را به هوای آل حیـدر دادن این کارِ بزرگ ، کار مردان خداست ماننـد حسین بن علـے " سَر" دادن 🆔👇 @sire_o_sh
▪️دستخط شهید «حسن باقری» در مورد خصوصیت‌های یک فرمانده به روایت شهید 🔸انتشار به مناسبت ۹ بهمن‌ماه، سالروز شهادت شهید حسن باقری 🆔👇 @sire_o_sh
بُرد _ بُرد فقط بازی شما با دنیا بود دروازه‌ های استقامت را در دقایق اول بازی فتح کردید ... 🆔👇 @sire_o_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچین دانشجوهایی داشتیم! جواب کوبنده شهید حسن باقری به استاد دانشگاه نامسلمون 🆔👇 @sire_o_sh
می گویند : یک دست صدا ندارد امّــا سربازانِ روح الله با یک دست هم غوغا کردند ... ۲۷حضرت‌رسولﷺ ۵_شلمچه۱۳۶۵ 🆔👇 @sire_o_sh
دل‌تنگمـ💔 برای دل‌تنگی، از جنس .. که درمانش، فقط باشد؛ به قافلۀ ... در میان هم‌رزمان دفاع مقدس 🌙 🆔👇 @sire_o_sh
کجا را نشانه گرفتی ؟ چشم هايت ، نگاه زیبای کدام سفیر ملکوت را به نظاره رفته است؟ ما را ميهمان نگاهت مى‌كنى ؟ دل می‌رود چ ساده! آدم است ديگر! دلش می‌رود برايت ! ساده ! قبل از دل عقل تأیید ميكند! چ عقلی؟ عقل‌ها ز بوی زلف تو مست‌اند همه ! 🆔👇 @sire_o_sh
دعوا سَرِ سربند بود😭 با بستن سربند تو آرامـ😌 شدند درجادۀ عشقـ شدند از داغ غمت، خوشا که با تیر خورده گمنام شدند😔 (س) 🌙 🆔👇 @sire_o_sh
سرهنگ زمان شاه بود. اهل و دعا نبود. مصطفی راكه می‌ديد؛ سلام نظامی می‌داد. هر دو فرمانده بودند. مصطفی كه دعا می‌خواند، می‌آمد يك گوشه می‌نشست. روضه خواندنش را دوست داشت. چراغ ها كه خاموش می‌شد، كسی كسی رانمی‌ديد. قنوت گرفته بود. سرش را انداخته بود پايين، گريه می‌كرد. يادش رفته بود فرمانده است. بلند بلند گريه می‌كرد. می‌گفت «همه‌ی اين ها را از مصطفی دارم.» 🆔👇 @sire_o_sh
آخرين باری که حميد را ديدم بعد از تصرف پل شیتات (عملیات خیبر) بود و حدود عصر. من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آنجا. حميد داشت نيروها را هدايت می‌کرد که يادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سريع رفت وضو گرفت آمد جايی قامت بست و نماز خواند که در تير‌رس بود. هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بيفتد، و او با طمأنينه و آرامشی نمازش را می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خيره شدم. حتی وقتی بلندم کردند که ببرندم، برگشته بودم به آرامش خواندن حميد نگاه می‌کردم. 🆔👇 @sire_o_sh