فقط به احترام فرزندان زهرا از جا برمیخاست!
شهید شیخ الاسلام نماینده مجلس خبرگان از استان کردستان بود. [در یکی از اجلاسیههای خبرگان بین جلسات] رفتیم در اتاقی استراحت کنیم ایشان هم آمد آنجا طبعاً یک سلام علیک و احوال پرسی و گفتگویی شد.
ایشان شروع به صحبت کرد و گفت: پدر من قطب نقش بندیه در ایران بود و بسیاری از شخصیتهای علمی، سیاسی، اقتصادی از جاهای مختلف حتی خارج از ایران هم میآمدند و به ایشان احترام میگذاشتند.
میگفت: پدر من در مقابل هیچ کدام از اینها از جایش بلند نمیشد؛ هرقدر عالم باشد، شخصیت سیاسی باشد، پست و مقام مهمی داشته باشد، نظامی باشد، او سرجای خودش نشسته بود و آنها هم میآمدند به او احترام میکردند و سپس میرفتند.
فقط اگر فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها وارد میشدند تمام قد از جایش بلند میشد؛ دیگر همه فهمیده بودند که ایشان فقط در مقابل سادات از جایش بلند میشود و الا برای احترام هیچ کس دیگر از جایش بلند نمیشود.
آخر عمرش دیگر مریض شده بود درست نمی توانست از جایش بلند شود اگر سیدی وارد مجلس می شد میگفت: زیر بغل من را بگیرید، من را بلند کنید او را بلند می کردند به احترام اینکه سید وارد مجلس شده مقید بود که بلند شود بایستد.
من به او با زبان ساده گفتم:
[با این توصیفات] شما از ما شیعهتر هستید؛ همه ما شیعیان، به این میزان برای سادات احترام قائل نیستیم.
۱۳۹۸/۰۶/۲۲
برکات در فضیلت و خدمت به سادات، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
کانال آیت الله مصباح یزدی، نقل خاطره از معظم له.
https://eitaa.com/sirefarzanegan
اگر میترسی به امیرالمؤمنین بسپار...!
🎙خاطره ی نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره):
🔸️تقریباً چهلوپنج دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. حاجآقا داشتند پاهایشان را چرب میکردند. سالها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغنهایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب میکردند.
🔸️احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد.
🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظهبهلحظه تشدید میشد.
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
💐به ارواح تمام شیعیان و مُحبّان بی وارث و بد وارث امیرالمومنین صلوات الله علیه، صلواتی هدیه بفرمائيد.
@mesbahyazdi_ir
@salavatnameh
دو خاطره شنیدنی از روحانی برجسته اهلسنت!
شریف زاهدی، روحانی برجسته اهل سنت بلوچستان که پس از تحقیق و بررسی به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید، در بیان خاطرات خود چنین می آورد:
1⃣ خیلی فکر کردم که با کدام روایت یا کتاب برای اهل تسنن ثابت کنم که «مولی» در حدیث غدیر، به معنای دوست نیست، بلکه به معنای پیشوا و رهبر است. تا این که روزی مشغول مطالعه یکی از کتابهای «مولوی محمد عمر سربازی» بودم.
مطالعهام که تمام شد و کتاب را که بستم، دیدم روی جلد آن نوشته شده: «نویسنده مولانا محمد عمر سربازی» فوراً به ذهنم آمد که از مولوی ها، معنای کلمه ی مولانا را بپرسم و سؤال کنم که چرا به محمد عمر سربازی، مولانا میگویند؟
از چند مولوی سؤال کردم. پاسخی که به من دادند، این بود:
«مولانا» یعنی واجه؛ یعنی رهبر ما، پیشوای ما.
به آنها گفتم: من تعجب میکنم «مولا» درباره بزرگانتان معنای واجه و رهبر میدهد ولی در سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) به معنای دوست آمده است!
2⃣ روزی یکی از دوستان اهل تسنن به دیدنم آمده بود. گفت وگوی مفصلی درباره حقانیت اهل بیت داشتیم از جمله به خطبه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) در غدیر خم استناد کردم. ایشان میگفت: «مولا» در این حدیث به معنای دوست آمده است. نهایتاً هر چه دلیل آوردم قبول نکرد. خداحافظی کرد و به سمت بلوچستان حرکت کرد.
یک ساعت از رفتنش نگذشته بود که به او زنگ زدم و گفتم: کار خیلی مهمی با شما دارم باید برگردی.
گفت: من باید بروم، وقت ندارم برگردم. خانوادهام منتظرم هستند، چه کاری با من داری؟ تلفنی بگو.
گفتم: کار مهمی دارم، نمی توانم تلفنی بگویم، باید خودت اینجا باشی.
خیلی اصرار کردم تا این که برگشت. وقتی به من رسید گفت: چه کار مهمی داری که من را از این همه راه برگرداندی؟
گفتم: میخواستم به تو بگویم: دوستت دارم.
گفت: همین!
گفتم: بله. همین را خواستم به شما بگویم.
دوستم ناراحت شد و گفت: خانوادهام منتظرم بودند و باید میرفتم، این همه راه من را برگرداندی که بگویی دوستت دارم، اذیت میکنی؟
گفتم: سؤال من همین جاست. چطور وقتی شما با عجله به سمت خانواده ای که منتظرت هستند میروی و شما را از راهتان بر میگردانم تا به شما بگویم «دوستت_دارم»؛ ناراحت میشوی و در عقل من شک میکنی، ولی وقتی پیامبر اسلام ص دهها هزار نفر را که با عجله به سمت خانواده ی خود میرفتند، سه روز در زیر آفتاب سوزان معطل کردند که فقط بگویند: «هر کس من را دوست دارد، علی را دوست بدارد» این کار پیامبر را عاقلانه میدانی؟ آیا این اقدام پیامبر ناراحتی مسلمانان را در پی نمی داشت؟ آیا آنان در عقل چنین پیامبری شک نمیکردند؟!
با این کاری که کردم، دوستم با تمام وجود احساس کرد که چه حرف خندهداری زده است و اقرار کرد که پیامبر خدا- در جریان غدیر خم- میخواست نکته مهم تری را بیان کند وگرنه برای بیان دوستی اش با علی (علیه السلام) نیازی نبود مسلمانان را از راهشان برگرداند.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
باید شیعه میشدم- خاطرات شریف زاهدی- ص ۱۳۸، نشر مجمع جهانی شیعه شناسی.
https://eitaa.com/sirefarzanegan
براثر احترام به مادر، به این مقامات رسیدم!
مرحوم علامه سید محمدحسین طهرانی در كتاب نور ملكوت قرآن میفرمايد :
☘ يك روز در طهران، براى خريد كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده، آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم....
☘ فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان!
انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی؟
☘ ناگهان ساکت شد، گریه بسیاری کرد، سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفت : سید! شرح مفصلی دارد.
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود.
خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ غذا برايش میپختم؛ و آب وضو برايش حاضر میكردم؛ و خلاصه بهرگونه در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم.
☘ او بسيار تند و بد اخلاق بود. ناسزا و فحش میداد؛ و من تحمّل میكردم، و بر روى او تبسّم میكردم.
☘ به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال میگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود ...
☘ به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
☘ گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم میزد، و جرقّهاى روشن میشد؛ و حال بسیار خوشی دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.
☘ تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد.
☘ در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم میگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم ، ناگهان او در ميان شب تاريك آب خواست.
☘ فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!
☘ او كه خواب آلود بود ؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير دادهام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
💥فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت میخواهم!
☘ كه ناگهان نفهميدم چه شد... إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برقها و جرقهها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
نور ملكوت قرآن ، ج ۱، ص ۱۴۱، نشر علامه طباطبایی.
https://eitaa.com/sirefarzanegan
فردا که هرکسی به شفیعی برد پنـاه
چشم تمام خلق به موسی بن جعفر است
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرن ها بگذشته از موسى و شرح رود نیل
آمده اینک به فتح نیل، موسایى دگر
میلاد امام کاظم(ع)✨🌺
مبارڪ باد✨🌺
براین است بنیاد توحید و بس!
مرحوم آیت اللّه العظمی صافی گلپایگانی اشعار ناب توحیدی را مصداق ذکر خدا میدانستند.
خاطرم هست در سالهای آخر عمر شریفشان، یک بیت را در مواقع مخالف تکرار میکردند که از فرط علاقهشان، آن را به یک خوشنویس دادم، نوشت و روبروی محلّ جلوس ایشان گذاشتیم، که هر کسی میآمد، آقا او را میهمانِ خواندن این شعر الهی میکرد و محفل را لبریز مینمود از عِطر خدا:
«سحر گنجشککان در جیک جیکند
به تسبیح خدای لا شریکند»
همین معرفت ناب خدا باعث شده بود از هیچ احدی خوف و ترس نداشته باشد مگر خداوند متعال و مصداق کاملی از شریفه «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً» شده بودند.
این چند مصرع شعر را نیز بسیار دوست میداشتند؛ با گوشت و پوست و خونشان آمیخته شده بود و زیاد تکرار میکردند: «موحّد چو در پای ریزی زَرَش/ چو شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس»
سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از:
محضر آفتاب- نکوداشت مرجع عالیقدر حضرت آیتالله العظمی حاج آقا لطف الله صافی گلپایگانی- بهکوشش محسن اکبری شاهرودی.
https://eitaa.com/sirefarzanegan