#اخـلاصــ
#شـهـدایـے💔
همہے ڪاراش رو حسـاب ڪتاب بود....
وقتـے پـاوه بـودیـم ، مـسئـول روابـط عمومے بود📣
هر روز صبح ⛅️ محوطہ را آب و جارو مےڪرد
اذان میگفت و تا ما نماز❣ میخوندیم صبحونہ حاضر بود...
ڪمتر پیش میومد ڪسی توے این کارا ازش سبقت بگیره....
#شـهـیـدسـیـدمـصـطـفـےچـمـران
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
|°•🎈•°| شــهــــدا
هفت هشت سالش بیش تر نبود، ولی راهش نمے دادند.😢
چادر مشڪے سرش ڪرده بود😐😂
رویش را سفت گرفته بود، رفت تو،یڪ گوشه نشست.
روضه بود،روضه ے حضرت زهرا.😔
مادر جلوتر رفته بود،سفت و سخت سفارش ڪرده بود « پا نشے بیاے دنبال من،دیگه مرد شدے، زشته،از دم در برت مے گردونند.»😡
روضه ڪه تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو.😁
🍃☘🌹 *شهید مصطفے ردانے پور*🌹☘🍃
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#عبادی
✅عشق به قرآن بود و نماز و دعا
کیا در عملیات و موقع پیشروی، با صدای بلند قرآن می خواند. وقتی فاو در عملیات والفجر8 آزاد شد، رفت بالای مناره مسجد شهر فاو و اذان گفت، تا همرزمان بیایند برای اقامه ی نماز شکر. کیامظفری در عملیات فتح المبین هم با صوت و صدای رسا، قرآن خواند و موجب تقویت رزمندگان شد. هروقت هم کاری نداشت به نوار قرآن گوش می داد. انگار تار و پودش عشق به قرآن بود و نماز و دعا.
❤️شهید کیا مظفری
📚منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:41
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada
#خاطرات
#اجتماعی
✅می رفت گلزار شهدا
وقتی می خواستیم برویم مأموریت، اول صدقه می داد. بعد قرآن را بازمی کرد و یک سوره می خواند؛ با ترجمه اش. بعدش برنامه ی سفر راتوضیح می داد و می گفت که چه کارهایی داریم ؛ چه کارهایی مشترک است و چه کارهایی انفرادی. وقت آزادمان را هم می گفت.
وارد شهر که می شدیم، اول می رفت گلزار شهدا، فاتحه می خواند. بعدمی رفت سراغ خانواده ی شهدا. با آنها صحبت می کرد و درد دلشان را گوش می کرد. مشکلاتشان را می پرسید و گاهی یادداشت می کرد، که اگربتواند، حل کند. بعد می رفتیم سراغ مأموریتمان.
📚یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 92
💠کانال سیره شهدا💠
🆔 @sirehyshohada