....چکمه دو رنگ
🔶حجت الاسلام حسین غفارزاده همان طلبهای است که با وجود دست یابی به مدارج علمی مناسب در حوزه علمیه قم، بیش از ۴۰ سال در رأس تولید کفش ماشینی با قوت و اراده تحسین بر انگیزی فعالیت میکند.
.
گفتوگوی خبرنگار مهر با این روحانی فعال در عرصه تولید و اشتغال بدین شرح است؛
.
🔶قبول دارید فاصله بین آدم ساختن و کفش درست کردن خیلی زیاد است؟
چه اشکالی دارد کسی که تربیت کردن را دوست دارد کفش هم بسازد. معمار خوب، دنیا و آخرتش را باهم و درست میسازد. همچنین معماری را هم خدا دوست دارد و هم مردم.
.
🔶معمولاً بیشتر روحانیون کارشان درس خواندن است؟
بله! اما فراموش نکنیم که همه انبیاء و اولیاء الهی در کنار هدایتگری، کارگری هم میکردند. اصلاً اگر موعظهشان اثر میکرد و حرفهایشان به دل عدهای پابرهنه مینشست به دلیل بندگی خدا، عرق جبین و همت بازویشان بود.
هرچند باور دارم درس خواندن و ملا شدن و هدایت درست مردم، یک نوع عملگی برای خداست.
.
🔶شما به موعظه و منبر هم میرسید؟
بله! نمیگذارم مشغلهها گرفتارم کند. از هر فرصتی برای انتقال کرامات و روایات ائمه اطهار(سلام الله علیهم) استفاده میکنم. حتی تبلیغ هم میروم و دوست دارم میان مردم باشم. تا الآن که در خدمت شما هستم به لطف خدا در هرجایی که رفتم مسجد ساخته و اگر خدا قبول کند حداقل ۱۲ مسجد و حسینیه را به سرانجام رساندهام.
.
🔶تولیدی شما چه زمانی شکل گرفت؟
گروه تولیدی ما بیش از ۴۰ سال است در زمینه تولید چکمه دو رنگ، گیوه و انواع دیگر کفش فعال است و روزانه حداقل ۴ هزار جفت کفش تولید میکنیم.
.
🔶پس خیلی قدیمی هستید؟
بله شاید سومین کارخانه تولیدی کفش ماشینی در قم باشیم.
.
🔶در کارگاهتان فقط مدیریت میکنید یا واقعاً خودتان هم آستین بالا میزنید و وارد گود میشوید؟
من تمام زیر و بم تولید کفش را میدانم. اگر به ادبیات طلبگی حساب کنید بنده در تولید کفش به درجه اجتهاد رسیدهام. باور کنید آنقدر که برای تولید وقت گذاشتهام به درس و بحث میرسیدم الآن یک مجتهد جامع الشرایط بودم.
.
🔶هیچ وقت به فکر دنبال پست و ریاست بودهاید؟
اینهایی را که میگویی دنبال من بودهاند. من زمانی مشاور استاندار سابق بودم. بر کرسی قضاوت هم نشستهام. بماند که خیلی از پیشنهادات را هم نپذیرفتهام.
.
🔶تا حالا حقوق بگیر دولت بودهاید؟
بنده ریالی بابت این نوع کارها نگرفتهام. چون کسی که حقوق میدهد دیگر نمیتواند حقوق بگیر باشد. خیالتان راحت تا حالا از هیچ جا حقوق نگرفتهام.
کانال سیره علما @sireolama
...اسطرلاب
🔶یک بار در مدرسه عالی شهید مطهری(سپه سالار) در تهران، علامه جعفری درباره شرح مثنوی صحبت میکردند و به مبحث عشق رسیده بودند، مرحوم کمالی هم نشسته بود. توضیحاتی که درباره عشق میدادند باب میل علامه کمالی نبود؛ در همان جمع گفت: آقای جعفری ببخشید شما عاشق شدید؟ مرحوم علامه جعفری- خدا رحمتش کند- گفت:آقای کمالی حالا چه موقع این سؤال است؟ گفت:نه آقا ببخشید اگر عاشق شدید این حالات و روحیات عشق نیست که شما میگویید. اگر عاشق نشدید چه حقی دارید از عشق صحبت میکنید؟
.
🔶آیتالله کمالیدزفولی در کشاورزی علمی و نیز عملی به گواهی اسناد و باغات به جای مانده از ایشان،یکی از بهترین باغداران و کشاورزان بود،در ریاضیات،هیئت و نجوم نیز استاد بود.
.
🔶روزی آیتالله آقا شیخ مصطفی عاملی فرمود که من زمانی از شاگردان آیتالله کمالی بودم.
عرض کردم: در چه درسی؟ فرمود:هیئت و نجوم. وقتی این موضوع را به آیتالله کمالی بازگو کردم، خندید و فرمود: درست است، من دوره ایی به طلاب هیئت تدریس میکردم. حتی برایشان اسطرلاب درست میکردم.
.
🔶مجاهدیان: علامه در سالهای آخر حیات دنیویاش بارها میفرمود:به آسمان نگاه کن! چه میبینی؟ بدون اینکه خود بتواند با چشمهای کمسویش به آسمان نگاه کند، آنگاه آسمان و جایگاه هر یک از ستارگان را برایم تشریح میکرد،گویی آسمان را مثل کف دستش میشناخت.
.
🔶همواره میگفت:غصه نسل امروز را میخورم که از آسمان بیخبر است!همچنین میفرمود:برای از بین بردن وساوس شیطانی، چه خوب است که در فصل پاییز در صحرای سبیلی[پیرامون شهر دزفول]یک شب تا صبح رو به بالا به آسمان نگاه کنی تا آنوقت تفسیر «رُجُومًا لِلشَّیَاطِین» در آیه «وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِین را درک کنی.
.
🔶علامه کمالی میفرمود: صائب بیش از صدهزار بیت شعر دارد، یک بیت برایت میخوانم که آن صدهزار بیت یک کفه ترازو و این بیت یک کفه دیگر است:
.
نشئه پا در رکاب می، ندارد اعتبار
مستی دنبالهداری همچو چشم یار ده
.
🔶ایشان تکبیتهایی را از شاعرن مختلف انتخاب کرده بودند. مثلاً درباره سعدی مجموعهای از خود بر جای گذاشته به نام «واقعبینی در آثار سعدی».سعدی را آدم واقعبینی میدید. مثلاً مقایسهای در غزل حافظ و سعدی انجام میداد و واقعبینی سعدی را بینظیر میدانست. ایشان قرآنپژوه است(۴۴ دفتر تفسیر)اما در ادبیات هم به آثار ادبی بزرگ اشراف دارد. همیشه میگفت مولوی و سعدی و حافظ را؛ قرآن کریم، مولوی و سعدی و حافظ کرده است.
.
🔶مرحوم علامه کمالی شهرتطلبی را آفت میدانست و آدمی نبود که به دنبال شهرت باشد و با آن همه بار و توشه علمی انسان متواضعی بود.
.
🔶اینجا مدرسهای بود که در آن زندگی میکرد. از لحاظ دنیوی چیزی نداشت، با همین کتابها زندگی میکرد. میز کارش همین جعبه چوبی است که روی مزار او قرار دارد. روی همین میز تفسیر قرآن و آن همه آثار را نوشت.
.
🔶گفت: آیتالله کمالی دزفولی اگر چه میان بزرگان قرآنپژوه کشور از شأن و جایگاه ارزشمندی برخوردار بود و برخی او را «پدر جریان نوین قرآنپژوهی معاصر ایران» معرفی میکردند، اما متأسفانه در شهر و استان خود در گمنامی محض، روزگار کهنسالی خود را بهسر برد؛ چنانکه حتی همسایگان مدرسه علمیه سید اسماعیل دزفول که علامه دو دهه آخر حیات خود را در کنج کتابخانه نمور و کوچک آن زندگی میکرد، اصلاً اطلاعی از فرزانگی و سرنوشت آن پیرمرد نداشتند!
.
🔶علامه کمالی انسان عجیبی بود. از علمای ذوفنون و ذوالابعادی بود که متأسفانه نسلشان در حال انقراض است. این گونه علما را ما در غرب نمیبینیم. در غرب، دکتر، فیلسوف، مهندس، فوقدکترا هست اما «حکیم» و «پیر فرزانه» نیست که هم از آسمان خبر داشته باشد و هم از زمین؛ هم در کتاب سیر کند و هم از درون سینهها خبر داشته باشد. غرب از این جنس انسانها ندارد و این نسل تنها در شرق و بهویژه در شرق اسلامی ـ ایرانی میزیستهاند. علامه کمالی اهل حکمت و معرفت بود و به تمام معنا یک «حکیم» و «پیر فرزانه» بود.
.
🔶مجاهدیان: مرحوم علامه در کهولت سنش توصیه کرد سعی کن در هر شرایط و اوضاعی که هستی هر ۱۰ روز به این مدرسه سر بزنی. گفتم چشم. اصرار کردم ایشان را دکتر ببرم. گفت: نه. رفتم. غروب آن روز سکته کرد. به بیمارستان منتقل شد و چند روز بعد دار فانی را وداع گفت.
کانال سیره علما @sireolama
...زیر برف خوابیده است
🔶آیت الله فیروزآبادی رحمه الله تعالی: شبی برای نماز به مسجد جامع که نزدیک مدرسه اش بود، رفت. هنگام بازگشت شخصی را دید که در کوچه، زیر برف خوابیده است. نزدش رفت و پرسید: چرا این جا خوابیده ای؟ او در حالی که ناله می کرد، گفت: جایی ندارم و رویم هم نمی شود که به خانه کسی بروم؛ تب کرده ام و حالم خیلی بد است. او را به حجره اش برد و تا فردای آن شب از او پرستاری کرد.
.
🔶چه کنم تا وقتی مُردم، راحت باشم؟
آیت الله فیروزابادی ضمن خاطره ای از دوران کودکی اش می گوید:
«چهار ساله بودم همسایه ای به نام غلامحسین داشتیم که از دنیا رفت. همراه پدرم در تشییع جنازه او شرکت کردم. جنازه را در گورستان دفن کردند. هنگام برگشت، از پدرم پرسیدم: چرا همسایه مان را زیر خاک کردند؟ در پاسخ گفت: مُرد و خاکش کردند. گفتم: دیگر به خانه اش نمی آید؟ گفت: نه. گفتم: ما هم همین طور می شویم؟ گفت: بله. از آن زمان تاکنون، در دنیا راحت نبودم. همیشه حادثه مرگ همسایه مان به یادم می آمد و ناراحتم می کرد. برای گریز از این ناراحتی، از پدر و مادرم پرسیدم: چه کنم تا وقتی مُردم، راحت باشم؟ گفتند: انسان باید دروغ نگوید، کسی را اذیت نکند، مال کسی را نخورد، نمازش را بخواند روزه اش را بگیرد و...
.
🔶آیت الله حاج سید رضا فیروزآبادی، در ۱۴ مرداد ۱۳۴۴ در سن ۹۳ سالگی در تهران درگذشت و در مقبرهای در مسجد فيروزآبادي شهرري و در جوار بيمارستان فيروزآبادي قرار گرفته است به خاک سپرده شده است.
.
🔶در سردر این بیمارستان با کاشیکاریهای فیروزهای رنگش در ضلع جنوب شرقی بیمارستان فعلی قرار داشت و بر آن این جمله نقش بسته است:
.
🔶این مریض خانه وقف است بر فقرا و رعایا و غربا و بیچارگان، لعنت بر کسانی که تخلف نمایند.
کانال سیره علما @sireolama
...لب به خنده
🔶پدرم (شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) فرمود:
« دیشب، در عالم رؤیا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی را دیدم که می گفت: بیا که ما در انتظار توایم. »
.
🔶روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود:
« مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم، نظم اینجا را درهم خواهد ریخت، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم. »
.
🔶و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودی نبخشید و بالاخره به منزل یکی از ارادتمندان خود، آقای حاج عبدالحمید مولوی منتقل و بستری شدند.
.
🔶رفته رفته اثر بهبودی در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانی دچار تعجب شدند. دیگر کسی جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.
.
خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: « من صبح یکشنبه خواهم مُرد. »
.
🔶باری از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آنروز پیش بینی فرموده بودند دیگر با کسی سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند.
.
🔶شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند:
.
« ای شیطان، بر من که سراپا از محبت علی(سلام الله علیه) پر شده ام، دست نخواهی یافت. »
.
🔶ابیات زیر وصف حال و شرح مآل آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهی به آنها ترنم می فرمودند:
ای به ولای تو تولا ی من
از خود و اغیار تبّرای من
.
سود تو سرمایه سودای من
گر بشکافند سراپای من
.
جز تو نجویند دراعضای من
ناد علیاً علیاً یا علــی
.
🔶روز شنبه فرا رسید. زیر لب فرمودند:
« کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند و عتاب دارند: تو که حضور محضر حضرت رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتی از چه رو گاه و بیگاه لب به خنده می گشودی؟ »
.
🔶آری، حسنات الابرار سیّآت المقّربین.
.
🔶بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندی به عنوان نذر حضرت زهراء سلام الله علیها قربانی گردید و یکی دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجری قمری گذشته بود که روح پاکش به جوار حق شتافت.
کانال سیره علما @sireolama
...قطار سلطنتي
🔶جناب آقای محمد جواد ابوترابيان فرزند آیت الله حاج شيخ محمود اردكاني خاطره ای كه خود به همراه پدرشان در منزل آیت الله العظمي بروجردي شاهد بودند، را اينگونه نقل مي كنند كه : شاه براي افتتاح پروژه كنسرسيوم نفتي، با قطار سلطنتي عازم ابادان شد.
.
🔶شاه پيغام فرستاد كه در هنگام بازگشت قصد زيارت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و ملاقات با آیت الله العظمى بروجردي را دارد. آیت الله بروجردي پذيرفتند.
.
🔶اما روزنامه ها عكس شاه سر ميز شام در مهماني كنسرسيوم در حاليكه جام شراب بدست داشت، را چاپ كردند . آیت الله بروجردي عكس را ديدند و به شدت عصباني شدند و قرار ملاقات را لغو كردند.
.
🔶دكتر اقبال وسپس قائم مقام رفيع و بعضي بزرگان و علماي تهران خدمت آقای بروجردي رسيدند تا موافقت ايشان را جلب كنند اما ايشان مخالفت كردند و فرمودند : شاه كشور شيعه علنا شراب خواري كرده.
.
🔶آنها گفتند : شايد شاه سرزده منزل شما بيايد . آیت الله بروجردي فرمودند : درب خانه ام را مي بندم و راه نميدهم . خانه خودم هست كسي را راه نميدهم.
.
🔶شاه با قطار به تهران برگشت و در قم توقف نكرد .شاه عمل خود را توجيه كرد ولي آیت الله بروجردي نپذيرفتند . سپس با وساطت بزرگان ، ايشان موافقت كردند.
.
🔶بعدها ملاقات شاه با آیت الله العظمي بروجردي در حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) و در بقعه عباسي و با اكراه آیت الله بروجردي در دو بار صورت گرفت و ديدارشان ديگر در منزلشان اتفاق نيفتاد .
.
🔶لازم بذكر است كه شاه با آیت الله العظمي بروجردي ، قبل از اين واقعه ، در منزل مسكوني آیت الله بروجردي ملاقات مي كرد . آیت الله العظمی بروجردي از اين واقعه بسيار عصابي بودند بطوري كه روابط انها رو به سردي نهاد .
کانال سیره علما @sireolama
...توی کما بود
🔶یکی از اطرافیان بچهشان از جایی پرتاب شده بود و توی کما بود. زنگ زده بودند برای التماس دعا آقا آن رقت قلب همیشگی را که وقتی کسی التماس دعا می گفت پیدا نکرده بود.
.
یکی از اهل خانه پرسیده بود جریان چیست؟
.
🔶آیت الله العظمی بهجت(ره) گفته بود وقتی اجل کسی حتمی است کاری نمی شود کرد. اینها از ما شاکی باشند بهتر است تا این که از خدا شاکی باشند.
در عوض ما دعا می کنیم خدا به بهترین نحو برایشان جبران کند.
.
🔶تصویر آیت الله العظمی بهجت رضوان الله تعالی علیه
کانال سیره علما @sireolama
...سرم گیج رفت
🔶حجت الاسلام جواد مروی میفرمودند: روزی به یک کتاب احتیاج پیدا کردم. هر چه گشتم آن را در کتابفروشی ها پیدا نکردم. در کتابخانه ی مرحوم والد(آیت الله شیخ علی مروی) آن را دیدیم و خواستم آن را از ایشان بگیرم. وقتی ایشان میخواستند کتاب را به من بدهند طوری آن را به من دادند که گویی از یک چیز بسیار عزیز و ارزشمند جدا میشوند.
.
🔶به ایشان گفتم جریان چه بود و چرا با این حالت خاص این کتاب را به من دادید؟
.
🔶ایشان فرمودند: برای خرید این کتاب من توان مالی نداشتم و نمیتوانستم آن را تهیه کنم. در همان زمان از روستا برای من یک کوزه شیره ی انگور فرستاده بودند. کتابفروشی بود که کتاب را با چیزهایی که برای طلاب از روستا میفرستادند معاوضه میکرد.
.
🔶با وجود این که چندین روز بود که چیز درست و حسابی ای نخورده بودم و میل شدید داشتم که لااقل یک لقمه داخل این شیره ی انگور بزنم و بخورم با وجود این کوزه ی شیره را برداشتم و به سمت کتابفروشی حرکت کردم.
.
🔶کتابفروش بعد از محاسبه در مقابل آن کوزه ی شیره کتاب را به من داد و من به سمت مدرسه بازگشتم در حالی که با خوشحالی کتاب مورد نظرم را زیر بغل گرفته بودم.
.
🔶نرسیده به مدرسه ی باقریه ناگهان از شدت ضعف سرم گیج رفت و به زمین افتادم.
.
🔶وقتی به هوش آمدم دیدم عدهای از کسبه و طلاب بالای سرم ایستادهاند و نگران حال من هستند. وقتی به هوش آمدم پرسیدند چه شده؟ گفتم: هیچی. و با خوشحالی از این که کتاب مورد نظرم را به دست آورده بودم به سمت مدرسه راه افتادم.
.
🔶در حجره نشستم. از نانهای خشکی که در حجره داشتم در دهان گذاشتم و شروع کردم به مطالعه ی آن کتاب.
کانال سیره علما @sireolama
...استاد اخلاقی که قربانی شهرت شد
🔺به گزارش مردم سالاری آنلاین، در دهه ۶۰ که هنوز خبری از شبکه های مختلف تلویزیونی نبود، (حجت الاسلام سید علی اکبر حسینی)این روحانی توانسته بود در یک برنامه مذهبی که به بررسی مشکلات خانوادگی می پرداخت، با چهره و بیان دلنشین خویش، محبوبیت بسیاری کسب کند.
.
🔶این محبوبیت به اندازه ای بود که وی توانست در سال ۱۳۷۱ و در انتخابات چهارمین دوره مجلس شورای اسلامی ، به عنوان نفر اول وارد مجلس شد.
.
🔶اگر چه در دهه ۷۰ افزایش شبکه ها و برنامه های تلویزیونی ، باعث شد «حسینی اخلاق در خانواده » دیگر به اندازه قبل دیده نشود اما همچنان حضور وی در تلویزیون برقرار بود و وی با تکیه بر محبوبیت و سابقه خویش توانست بار دیگر در سال ۱۳۷۵ به عنوان نماینده منتخب تهران انتخاب شود ؛ اما چند سال بعد ، شهرت، روی زشت خود را به او نشان داد و شایعه ای آنقدر انتشار عجیبی یافت که نه تنها ، وی دیگر در انتخابات مجلس وارد نشد بلکه صدا و سیما هم برنامه اخلاق در خانواده را قطع کرد تا به این ترتیب بر این شایعه ، بیش از پیش دامن بزند.
.
🔶سالها بعد یکی از مدیران تلویزیون توضیح داد که انتشار شایعه به اندازه ای قدرتمند بود که مسئولان تلویزیون چاره ای جز این کار نداشتند !
.
🔶در واقع صداو سیمایی که باعث شده بود وی به آن درجه از شهرت و محبوبیت برسد ، با سوء تدبیر مدیرانش باعث شد که این استاد اخلاق از صحنه سیاست و رسانه حذف شود.
.
🔶و به «مسجد فائق» در خیابان ایران بازگردد که از روزهای پیش از پیروزی انقلاب پیش نماز آنجا بود. خیابان ایران ، محله ای که حسینی در آنجا سکونت داشت ، شاید تنها جایی بود که مردمانش هنوز او را دوست داشتند و به شایعه دل نداده بودند .
.
🔶در این سالها ، صدا و سیما یکبار دیگر در مرداد ماه ۱۳۹۱ او را به عنوان کارشناس به برنامه « تا نیایش» در شبکه پنجم دعوت کرد اما باز هم معلوم نشد چرا این حضور چندان دوام پیدا نکرد !
.
🔶اول تیرماه ۱۳۹۷ ساکنین خیابان ایران پیکر پیش نمازی که بیش از پنجاه سال در مسجد فائق نماز خواند بود بر دوش خود تشییع کردند.
.
🔶خاطره سیما و لحن دلنشین او سالها برای مردم باقی خواهد ماند و آنچه باید در سرایی دیگر رسیدگی شود داستان شایعه ای است که معلوم نیست چطور ساخته و پرداخته شد و بسیاری ندانسته بر گسترش آن کمک کردند.
کانال سیره علما @sireolama
...آماده کردن شوهر برای زندان چهارم
🔶حضرت آیتالله خامنهای در دوران رژیم پهلوی مجموعاً شش بار دستگیر و زندانی شدند. آنچه میخوانید، شرحی از وقایع پیش از زندان چهارم است:
.
🔶روزهای آخر شهریور ۱۳۴۹ بود. طبق معمول به خانه پدر رفت، تا ضمن مباحثه درباره مسائل فقهی، او را نیز از تنهایی به در آورد. نشسته بودند که زنگ در به صدا درآمد. بانو خدیجه (مادر مکرمه آیتالله خامنهای) رفت در را باز کرد.
.
🔶لحظاتی بعد، نگران برگشت و گفت که دو ساواکی سراغت را میگیرند. پرسید: چه جواب دادید؟ مادر گفت: جواب دادم که اینجا نیست. گفت: چرا دروغ گفتی مادر؟ بانو خدیجه هم پاسخ داد که این ساواکیها مثل سگ هار هستند؛ باید شرشان را کم کرد. و شروع کرد به نفرین آنها.
.
🔶حاج سیدجواد که از شنیدن موضوع برآشفته بود و ابراز ناراحتی میکرد، از پسرش پرسید که باز چه کردهای که قرار است بگیرند و زندان ببرند؟ سعی کرد هر دو را آرام کند. گفت که احتمالاً اشتباه آمدهاند. از ذهنش گذشت که به زودی سراغ خانهاش خواهند رفت و لازم است پیش از رسیدن آنها، در خانه و نزد همسرش باشد.
.
🔶خود را به خانهاش رساند. اوضاع آنجا طبیعی بود. موضوع را با همسرش در میان گذاشت. خانم خجسته، خودسالار و پردل، همچون تنگناهای گذشته پر روحیه و استوار نشان داد. کمکش کرد آماده شود؛ لباسهایش را عوض کند، ناخنش را بگیرد، ریش و سبیلش را کوتاه کند؛ همه کارهایی که قبل از زندان رفتن ضروری مینمود.
.
🔶ناهارش را خورد، نماز ظهر و عصر را خواند و آماده نشست تا زنگ در به صدا درآید و او در راه روی مأموران شهربانی که برای بردنش آمدهاند بگشاید. خانم خجسته از این معطلی بدخیم خسته شد و خوابش برد. آقای خامنهای هم سری به کتابخانهاش زد تا برخی از آنها را که امکان بردنش به زندان باشد، همراه خود کند.
.
🔶ناگهان به ذهنش رسید خوب است مدتی پنهان شود و در جای امنی ترجمه کتابش را به پایان رساند؛ بعد از آن هر چه پیش آید خوش آید. چندین بار به قرآن تفأل زد. همه آیهها او را به اختفاء تشویق کردند.
.
🔶همسر را بیدار کرد. از تصمیم تازهاش گفت. خانم خجسته بسیار شادمان شد و پرسید: کجا میروی؟ گفت: نمیدانم؛ فقط میخواهم ترجمه کتاب(صلح امام حسن سلام الله علیه) را به پایان برسانم. بوسهای از چهره خفته پسرانش گرفت. خداحافظی کرد و از خانه بیرون آمد.
کانال سیره علما @sireolama
....فلان منزل
🔶مرحوم شیخ حسین نجف از علمای بسیار با تقوا و پرهیزکار و از اصحاب خاص سید بحرالعلوم بود.
.
🔶سید بحرالعلوم آرزو میکرد که شیخ حسین نجف بر جنازه او نماز بخواند.
.
🔶آقای آخوند ملا علی همدانی نقل میکرد: در رسالهای که شیخ محمد طه نجف، نوه دختری شیخ حسین نجف، در سرگذشت شیخ حسین نوشته، نقل شده است:
.
🔶زمانی شیخ حسین نجف از سفر حج به نجف باز گشته بود. سید بحرالعلوم به دیدن او میرود و سه بار میگوید: «هنیئا لک».
.
🔶سپس میفرماید: بار اول گفتم «هنیئا لک» به جهت تشرف شما به مکه مکرمه، بار دوم گفتم «هنیئا لک» به جهت تشرف به مدینه منوره و بار سوم گفتم «هنیئا لک» به جهت زیارت حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه)!
.
🔶به یاد داری که در فلان منزل، شخصی با تو هم غذا شد؟ آن شخص حضرت بود.
.
جرعهای از دریا جلد ۲ صفحه ۳۲۹
.
🔶تصویری از کوچه های نجف نفر وسط تصویر هم از علماست
.
کانال سیره علما @sireolama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺آیت الله مجتهدی رضوان الله تعالی علیه: ...به ضد انقلاب ها بگین
@sireolama
🔶بازدید استاد شیخ حسین انصاریان از خانه «ای بی» بیماران پروانه ای
@sireolama
....وارد دفتر کاباره شدیم
🔶شیخ حسین انصاریان: برای دهۀ دوم ماه شعبان، به همدان دعوت شده بودم.میزبانم آقای حاج ابراهیم مقدسیان ، یکی از تجار متدین و بزرگوار همدان بود که در تهران زندگی می کرد. سال ۵۲-۱۳۵۳بود.چند روزی از منبرم می گذشت. روزی چند جوان مذهبی پیش ما آمدند و ضمن تقدیر و تشکر از منبرها و آثار خوب آن در شهر، عنوان کردند که لب رودخانه،در خیابان بوعلی،کاباره ای است که رونق زیادی پیدا کرده و جوانان بسیاری را به خود جذب نموده است.
.
🔶این مسئله برای شهر مذهبی همدان لکه ننگ است، ای کاش می شد فکری برای آنجا کرد. گفتم: «چشم. ببینم چه کار می توانم بکنم...»بعد از لحظاتی افکاری به ذهنم خطور کرد. به آقای مقدسیان گفتم: «حاج آقا چقدر پول همراه داری؟»دست در جیبش برد و پولها را بیرون آورد و شمرد و گفت: «ده هزار تومان.»از او خواسم لباسش را بپوشد و با من برای عیادت از مریض همراه شود.
.
🔶حاج ابراهیم لباس هایش را پوشید و کراوات هم زد و به راه افتادیم.گفت:«با ماشین برویم؟» گفتم: «نه، جایی است که نباید ماشین شما آنجا باشد.» تاکسی گرفتیم و سوار شدیم. آهسته در گوش راننده، که مرد مُسنی بود، گفتم: «ما را روبه روی کابارۀ خیابان بوعلی پیاده کن.» او که فهمیده بود نمی خواهم دوستم متوجه شود،در آینه اشاره ای کرد که آیا می دانید آنجا کجاست؟ گفتم:«بله، کاملا.» ساکت شد شاید گمان کرد من ساواکی هستم و این لباس را پوشیده ام تا کاری ناشایست انجام دهم و روحانیت را لکه دار کنم. به هر حال دیگر چیزی نگفت و ما را به کاباره رسانید.
.
🔶دست آقای مقدسیان را گرفتم و از پله های پایین رفتیم. صاحب کاباره تا چشمش به ما افتاد دوید دم در و گفت:«حاج آقا اشتباه آمده اید.»گفتم:«نه، خیلی هم درست آمده ایم و شما نمی توانی جلوی ما را بگیری.» هاج و واج مانده بود.بی اختیار گفت،بفرمایید. وارد شدیم. سالنی بزرگ بود با میز و صندلی های بسیار و مشتریان فراوانی که همه مشغول عیش و نوش بودند. با ورود ما به سالن، آنها هیجان زده شده، با تکیه کلامهای مخصوص خودشان از ما استقبال کردند:«قربون تو حاج آقا، به سلامتی حاج آقا، حاج آقا جون برات بریزم ...» گفتم: «باشه خدمتتان می رسم.»
.
🔶وارد دفتر کاباره شدیم.آن مرد موهای سر و صورتش تقریبا سفید شده بود.سئوال کردم:«چه مذهبی دارید؟»گفته مسلمان و شیعه ام .»(این سئوال لازم بود، چرا که اگر یهودی یا مسیحی یا ... بود، ما حرفی برای گفتن نداشتیم.) گفتم:«امروز آمده ام خدمت شما مطلبی را بگویم و بروم و چون مسلمان و شیعه هستی می دانم قبول می کنی.»
.
🔶گفت: «بفرما.» گفتم: «روایتی قدسی است که ائمه (سلام الله علیهم) از قول خداوند نقل کرده و فرموده اند که بعد از سن 40 سالگی ، اولین موی سفیدی که بر سر و صورت بنده ام پیدا می شود، دیگر من از او حیاء می کنم و اکنون بیشتر موی سر و صورت تو سفید شده است.
.
🔶این چه شغلی است که پیش گرفته ای؟ چرا این طور جوانان و مردم را به فساد و گناه کشانده ای؟ روز قیامت جواب خداوند را چگونه خواهی داد...؟».
.
🔶با شنیدن این سخنان که با سوز و گداز من توأم بود، شروع کرد به لرزیدن. گفت: «چه کنم؟» گفتم: «شغلت را عوض کن.» گفت: «چه کار کنم؟» گفتم: «اینجا را چلوکبابی کن.» گفت: «سرمایه ندارم.» گفتم: «ما میدهیم.» گفت: «همین تازگی مشروب زیادی خریده ام، آنها را چه کنم؟» گفتم: «قیمت آنها چند است؟» صورت آن را درآورد و گفت: «هفت هزار تومان.» گفتم همۀ آنها را خریدم.» حاج ابراهیم که از شدت شوق و ذوق داشت سکته می کرد، فوراً هفت هزار تومان شمرد و به او داد. از او خواستیم تا مشتریان را از سالن بیرون کند. خود ما نیز جلو آمدیم و خواهش کردیم بقیۀ مشروبها را نخورند و از سالن خارج شوند.
.
🔶در کاباره را از پشت بستیم و هرچه شیشۀ مشروب بود باز کردیم و در چاه فاضلاب ریختیم. سئوال کردم: «آیا حاضری امشب پای منبر ما بیایی؟» گفت: «آری.»
به خانه آمدیم و به جوانها پیغام دادیم. همه آمدند و شادی کردند و اشک شوق ریختند. از آنها خواستم پارچه ای بنویسند و آن را وسط خیابان بوعلی و در مقابل آن مرکز بزنند که مشروب فروشی و کاباره بسته شده و به زودی به چلوکبابی اسلامی تبدیل خواهد شد و نیز تابلوی نئون سفارش دهند و به سر در چلوکبابی نصب و روشن کنند.
.
🔶سپس دنبال حاج قربی قصاب فرستادیم که در کاروان حج نیز فعالیت داشت. قضیه را برایش تعریف کردیم. با خوشحالی گفت: « هیچ مشکلی نیست. همین الان برای صد نفر دیگ و قابلمه و بشقاب و قاشق و چنگال تهیه می کنیم و به طور رایگان به چلوکبابی می فرستیم. خودم نیز دو وعده گوشت مجانی می دهم. همۀ این کارها در همان روز انجام شد.»
@sireolama
🔶شب در حال سخنرانی بودم که صاحب چلوکبابی وارد شد . پس از اتمام بحثهای خود گفتم که اکنون ایام نیمۀ شعبان است و من برای شما مردم و ناموس شما و شهر شما بشارتی دارم و ماوقع را شرح دادم.