eitaa logo
سیصدودلتنگ نفر💔
15.7هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
8.2هزار ویدیو
214 فایل
🖇️ کانال استیکرمون eitaa.com/joinchat/3431596091Cab66f12f3a 🖇️کانال عکسمون eitaa.com/joinchat/3628073121Ca08c1e088c @Yasesefid: جهت تبلیغ راضی به کپی بنرهای تبلیغ و تبادلمون در هیچ پیام‌رسانی نیستیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 1⃣ 💢به دخترم مرضیه آموخته بودم که همیشه قبل از خوردن غذا، دعای فرج بخواند. 💢برای عرو
2⃣ 💢باخانواده ام به دریا رفته بودیم.بچه ها مشغول بازی بودند و من نظاره گر آنها. 💢آقایی به همراه کودکش جلو آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من بازی کند. 💢بعد از مدتی آن مرد از من خواست که مواظب کودک اوهم باشم بعد از ما فاصله گرفت و درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و مشغول کاری که داشت شد. 💢کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آوار شد و صدای گریه اش فضا را پر کرد،با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل بود به او نشان دادم امااوبه سرعت سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد تا او را در آغوش بگیرد. 💠بعداز این اتفاق ذهن من برای مدت ها درگیر بود. به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛و چه مشتاقانه اورا درآغوش گرفت. اما من چه؟!چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست. چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او... ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد. 🔅سلام شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم. اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد🔅 کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 2⃣ 💢باخانواده ام به دریا رفته بودیم.بچه ها مشغول بازی بودند و من نظاره گر آنها. 💢آقا
3⃣ 💢پسر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدید، این هم پولش. 💢بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را آماده کرد، لبخندی زد و گفت: چون پسر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری! 💢پسر کوچولو ایستاد و چیزی نگفت. مرد بقال که احساس کرد پسر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "پسرم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار" پسرک پاسخ داد: "عمو! می‌شه خودتون بهم بدین؟" 💢بقال با تعجب پرسید: چرا پسرم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ 💢پسرک با خنده‌ای کودکانه گفت: بله فرق می‌کنه! آخه مشت شما از مشت من بزرگتره! 💠امام صادق علیه السلام در دعایی می‌فرمایند: 🔅یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ! صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ «مَا أَنْتَ أَهْلُه‏» 🔅ای عطا کننده‌ی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را، «آن چنان که شایسته‌ی تو است»، عطا نما ! 📚 کافی، ج 2 🔸داشتم فکر می‌کردم که چه خوب بود، من، تو و همه‌ی شیعیان از امام زمان بخواهیم خودشون برای فرجشون دعا کنند! آخه دعای صاحب الزمان یه چیز دیگه است! 🔸از مهربونی های پدر مهربانمون برای همه بگیم و همه برای فرج دعا کنیم و ازشون بخوایم برای فرجشون دعا کنند. کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 3⃣ 💢پسر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی
4⃣ 💢پسرک چوب خط را برداشت. محکم بر دیوار می کشید و اشک هایش را با سر آستینش پاک می کرد. 💢گاهی لگدی به دیوار می کوبید و محکم بر دیوار خطوط سر در گم را می کشید و با لج بسیار گچ را پرتاب کرد. 💢باز گوشه ای نشست سرش را روی زانو گذاشت و از ته دل گریست. او می دانست یتیم است. می دانست پناهش را از دست داده است. همه فریادهایش را بر سر روزگار می کشید و گله می کرد.😭 🔶ولی من سالهاست که از معرفت امامم دور مانده ام ولی بر سر غفلتم فریاد نزدم. 🔸من خودم، خودم را یتیم کردم، ولی نبودن پدرم را احساس هم نکردم.. 🔸تا شاید این روزها، که تلنگرش، مرا از خواب بیدار کرد. 🔸دیگر نمی خواهم، نمی خواهم از پدرم دور باشم. 🔸پدری که مرا می بیند... و نگاهش هر لحظه بر روی سر من است. 🔸دیگر نمی خواهم خودم، خودم را یتیم کرده باشم...😭 کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 4⃣ 💢پسرک چوب خط را برداشت. محکم بر دیوار می کشید و اشک هایش را با سر آستینش پاک می کر
5⃣ ✉️چه قدر این نامه آشناست! 💢طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت می‏کشید اما چاره ‏ای نبود جز این که از امام رضا علیه السلام کمک بگیرد. 💢نمی‏خواست طلب پول کند اما اگر امام نزد طلبکارانش وساطت می‏کردند، آنها حتما مهلت بیشتری به او می ‏دادند. 💢شرم و حیا دو دلش کرده بود اما به خوبی می ‏دانست یک لحظه دیدار امام، تمام بار غم را از دوشش بر می‏دارد. 💢پس به شوق دیدار به راه افتاد. در محضر امام هشتم، هم محو نگاه گرم و کلام دلنشین ایشان بود و هم شرم داشت از سوال!حاجتش را بازگو نکرد و تصمیم گرفت برخیزد. 💢ناگاه امام علیه السلام اشاره کردند که زیر سجّاده ‏ای که در اتاق بود را نگاه کند. کیسه ‏ای پول بود و یک نامه: ما تو را از یاد نبرده‏ ایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانواده‏ات ... 🗞 بحار الانوار، ج 49 🔅چه قدر آن نامه برایم آشناست! 💠خوب که می‏گردم انگار در میان صفحه ‏های دلم، دست‏خط ظریف و خوش نقش مولایم امام زمان علیه السلام را می‏یابم که فرمود: 🔅"انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم ..." 💠ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی‏کنیم و یاد شما را فراموش نمی‏کنیم. 🗞 بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید 🔸فدای دستتان که قلم را چنین به جوشش مهر آورده: "من" همیشه در یاد "شما" هستم.😭 کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 5⃣ ✉️چه قدر این نامه آشناست! 💢طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت
6⃣ 💢غصه‌دار بود و دلواپس. غصه‌دار حیرت مردم در موضوع غیبت... 💢عده‌ای اسیر شک و تردید، عده‌ای در مسیر فساد عقیده. 💢خواب دید کنار خانه‌ی خدا داشت طواف می‌کرد. دور هفتم، ایستاد کنار آن سنگ سیاه بهشتی. دست می‌کشید و راز و نیاز می‌کرد، 💢همان وقت کعبه‌ی آمالش را دید، جلو آمد. سلام کرد و جواب شنید. 💠امام عصر علیه السلام از ضمیر غصه‌دارش خبر داشت. فرمود: 🔅"چرا کتابی با موضوع غیبت نمی‌نویسی؟ کتابی که تو را از این غصه نجات دهد" 💢گفت: «نوشته‌ام یَابنَ رسول الله» 💢فرمود: «آن‌ها، به روشی که می‌خواهم نیستند. "کتابی با موضوع غیبت بنویس. کتابی که غیبت انبیای الهی را بازگو کند" 💢از خواب که بیدار شد، گریه امانش نمی‌داد. صبح همان شب، تألیف کتاب تازه‌اش را شروع کرد. شیخ صدوق نامش را گذاشته بود: 🔅«کَمالُ الدّین وَ تَمامُ النِّعمَه» 📚 مقدمه‌ی کتاب کمال الدین 🔸تو هم غصه‌دار شیعیانی هستی که از امامشان دور افتاده‌اند؟ راستی غصه‌های تو چیست؟ 🔸اگر برای امام زمان علیه السلام قدمی برداری، تو را از غصه نجات می‌دهد!! خدمت به امام زمان علیه السلام تو را از گرفتاری‌های روزمره رها می‌کند! امتحان کن! 🔸آن طور که امام زمان علیه السلام دوست دارند زندگی کن! 🔸اگر دغدغه‌ی مولایت را و یا شیعیان مولایت را داشته باشی، او نجاتت خواهد داد! کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
⁣ #از_او_بگوئیم 6⃣ 💢غصه‌دار بود و دلواپس. غصه‌دار حیرت مردم در موضوع غیبت... 💢عده‌ای اسیر شک و ترد
7⃣ 💢در زمان امام هادی علیه السلام شخصى خدمت آن حضرت از يکی از شهرهای دور، نامه‌ای نوشت که: 💢" ... آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ 💠حضرت در جواب ايشان نوشتند: 🔅«إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك‏» 🔅" لبت را حرکت بده، حرف بزن. بگو. ما دور نيستيم. " 📚 (بحارالانوار/ج53/ص306) 🔸چه قدر زیبا!... همیشه کسی هست که بی مقدمه حرف های دلم را بشنود... و تسکینی باشد بر زخم های قلبم...💔 🔸برای دردهایم غصه می خورد... انگار صدای مهربانش را می شنوم که می گوید: ✨«انّا غیر مهملین لمراعاتکم، و لا ناسین لذکرکم...»✨ 🔅«ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و شما را از یاد نمی بریم...» 🔸او همیشه نزدیک است، هر چه قدر هم که دور باشد... کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 7⃣ 💢در زمان امام هادی علیه السلام شخصى خدمت آن حضرت از يکی از شهرهای دور، نامه‌ای نوش
8⃣ 💢وقتی کشتی را می‌ساخت هر روز عده‌ای به او می‌خندیدند و می‌گفتند: 💢این پیرمرد چند صد ساله را ببینید، در این سرزمین خشک که دریایی در این نزدیکی نیست چه کار بیهوده‌ای می‌کند! 💢آن روز رسید و آب از زمین جوشید، او به پیروانش گفت سوار کشتی شوند، آن عده هنوز مسخره می‌کردند... موج به بزرگی کوهها بود، 💠 نوح به پسرش گفت: 🔅يَابُنىَ‏ّ ارْكَب مَّعَنَا؛ 🔅پسرکم! بیا با ما سوار کشتی شو! پسر گفت: می‌روم بالای کوه تا از موجها در امان باشم. 💠نوح گفت: 🔅قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِم؛ 🔅امروز هيچ نگهدارنده‌ای در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس را كه او رحم كند! موج بین آن دو فاصله انداخت ... و پسر غرق شد........ 🔶امروز که دنیا را امواج کوبنده و درهم شکننده‌ی مشکلات فراگرفته، گویی صدای رسول خدا صلی الله علیه و آله را می‌شنویم که می‌فرمایند: 🔅"مَثَل اهل بیتم، مَثَل کشتی نوح است؛ هر کس سوار شد نجات یافت. هر که تخلف ورزید غرق شد." 💠و ما را به کشتی فرزندش صاحب الزمان دعوت می‌کند... و بانگ دلسوزانه‌ی امام عصر علیه السلام را که جا ماندگان را می‌خوانند: 🔅فرزندانم! با من همراه شوید! خطر نابودکننده‌ای در کمین است؛ ♨️یادمان باشد! لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِم ما را جز امام عصر پناهگاهی نیست!😭 کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 8⃣ 💢وقتی کشتی را می‌ساخت هر روز عده‌ای به او می‌خندیدند و می‌گفتند: 💢این پیرمرد چند
9⃣ 💢مسعده از اصحاب علیه السلام می گوید: روزی نزد آن حضرت بودم که ناگاه پیرمردی بر آن حضرت وارد شد، درحالی که از شدت پیری از کمر خمیده شده بود. 💢پیرمرد بر حضرت سلام کرده و دست حضرت را بوسیده و شروع به گریه نمود!. 💠امام صادق علیه السلام سوال نمود: ای پیرمرد چه چیز باعث گریه تو شده است؟ 💢پیرمرد پاسخ داد: فدای شما بشوم! اکنون حدود صد سال است که من در انتظار قیام کننده شما اهل بیت هستم، همواره با خود می گویم او در این سال قیام خواهد نمود. دیگر سن و سالم زیاد شده و مرگ خود را نزدیک می بینم، اما آنچه دوست دارم [یعنی فرج شما] را نمی بینم. شما اهل بیت را شهید و آواره می بینم و دشمنان شما را شاد و راحت می یابم، پس چگونه گریه نکنم؟! 💢سخن که بدینجا رسید چشمان امام صادق علیه السلام نیز پر از اشک شد.😭 💠سپس آن حضرت فرمود: ای پیرمرد اگر زنده بمانی و قیام کننده ما را ببینی همراه ما در درجات بالا خواهی بود و اگر مرگ تو را دریابد، در روز قیامت با ما اهل بیت که ثقل رسول خدا هستیم همراه خواهی شد. همان ثقلی که آن حضرت فرمود: 🔅من در میان شما دو امانت بجا می گذارم، به آنها چنگ زده و متمسک شوید تا نجات یابید؛ قرآن و اهل بیتم. 💢پیرمرد گفت: پس از شنیدن این خبر دیگر نگران امری نخواهم بود. 🔷حال سوال این است؛ آیا ما نیز این حال انتظار را که باعث دعای خیر امام صادق علیه السلام در مورد پیرمرد شد، در خود سراغ داریم!؟ 📌اگر نه، برای بدست آوردن حال انتظار چه باید بکنیم؟ 📚 کفایة الاثر، ص264 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 9⃣ 💢مسعده از اصحاب #امام_صادق علیه السلام می گوید: روزی نزد آن حضرت بودم که ناگاه پیر
0⃣1⃣ ♨️امام زمان عليه السلام ما را می‌بینند! 🖌موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است می‌گوید: 💢"وقتی به همراه ایشان به دیوارهای طوس رسیدیم، صدای ناله و گریه‌‌ی عده‌ای که جنازه‌ای را تشییع می‌کردند توجه‌مان را جلب کرد. با تعجب دیدم که امام رضا علیه السلام به جانب جمعیت و جنازه رفتند. چند قدمی در تشییع او شرکت کردند و سپس در کنار قبر، مانند فرزندی که مادر را در آغوش می‌گیرد، جنازه را در بغل گرفتند، برایش طلب مغفرت کردند. 💢مبهوت بودم و با خودم فکر می‌کردم که امام رضا علیه السلام اولین بار است که به این سرزمین پا می‌گذارند! پس چگونه است که این گونه رفتار می‌کنند؟ 💢سپس امام علیه السلام، دست مبارک خود را روی سینه‌ی جنازه گذاشتند و فرمودند: " فلانی! تو را بشارت می‌دهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید! " عرض کردم: فدایت شوم، مگر این مرد را می‌شناسید؟ امام علیه السلام فرمود: موسی! مگر نمی‌دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‌شود؟ 📚 بحارالانوار، ج49، ص98 🔸اگر کسی در محضر بزرگی ‌باشد، مراقبت و دقت خاصی را نسبت به اعمال و رفتار خود در نظر می‌گیرد و خیلی سنجیده و حساب شده کارهای خود را انجام می‌دهد. ما انسان‌ها هر رفتاری که داریم باید بدانیم مطابق آیه‌ی شریفه‌ی 🔅«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون» 📔 توبه، 105 «و بگو كه هر عملی كنيد خدا و رسول و مومنون [ائمه] آن عمل را مى‏‌بيند [و از آن آگاه می‌شوند]. 🚫امام عصر علیه السلام ما را می بینند؛ مراقب عملمان باشیم‼️ @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 0⃣1⃣ ♨️امام زمان عليه السلام ما را می‌بینند! 🖌موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه
1⃣1⃣ 💢بوی گِز پرهایش به مشام می‌رسید. اگر کمی جلوتر می‌رفت بال‌هایش هم می‌سوخت! 💢 اما سر را به پایین چرخاند و با همان عجله برگشت. 💢غوغای جمعیتی که تمام بلندی‌ها را سیاه کرده بودند و صورتشان مثل شاطرها قرمز شده بود همراه با ‌دود و زبانه‌های آتش در دره موج می‌زد و از دامن کوه بالا می‌آمد. 💢 آسمان گفت: - چه می‌کنی؟ این آتش است! برای چه این قدر می‌روی و می‌آیی؟ 💢 - با منقار آب می‌آورم و بر آتش می‌ریزم. 💢- می‌خواهی با یک منقار آب، یک کوه آتش را خاموش کنی؟!! 💢چشمان خیس گنجشک برقی زد و گفت: می‌دانم این آب برای این آتش کم است؛ می‌خواهم برای نجات ابراهیم بیشترین کاری که در توان دارم انجام دهم.😔 💠 امروز حضرت حجت بن الحسن علیه السلام، پسر ابراهیم خلیل است؛ بیاییم برای فرج او بیشترین کاری که در توان داریم انجام دهیم... کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 1⃣1⃣ 💢بوی گِز پرهایش به مشام می‌رسید. اگر کمی جلوتر می‌رفت بال‌هایش هم می‌سوخت! 💢 ام
2⃣1⃣ 💢کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش. بیل که می‌زد از زمین خاک بلند می‌شد! 💢در عالم خودم گفتم: پدر این بذرها سبز نمی‌شوند ! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری. 💢هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم! 💢پسر کفر نگو، من دانه‌ها را زیر خاک می‌گذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز می‌شود! 💢اسفند بدون بارش گذشت. فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند. 💢خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بی‌خود گندم نکار سبز نمی‌شود! 💢یک روز لکه‌ای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و ... آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود. 💢 پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقه‌ی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت می‌داد. 💢پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی می‌لرزید ادامه داد: 🔆امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری می‌بینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!... کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 2⃣1⃣ 💢کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل
3⃣1⃣ ♨️زندانی زندان غیبتیم❗️ 💢اباصلت می‌گوید: پس از دفن حضرت رضا علیه السلام به دستور مامون زندانی شدم. 💢 پس از یک سال از تنگی زندان و بیخوابی شبها به ستوه آمدم، دعا کردم و برای رهایی از زندان به محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله متوسل شدم. 💢از خداوند خواستم به برکت ایشان در کار من گشایشی حاصل کند. هنوز دعایم به آخر نرسیده بود که حضرت جواد علیه السلام، نجات‌بخش گرفتاران عالم، وارد زندان شد و فرمود: 🔅ای اباصلت از تنگنای زندان بی‌تاب شده‌ای؟ 💢عرض کردم به خدا سوگند سخت بی‌تابم! فرمود: برخیز ! 💢سپس دستی به زنجیرها زد و غل و زنجیرها از دست و پای من بر زمین افتاد. آن گاه دست مرا گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالی که مرا نظاره می‌کردند، توان سخن گفتن نداشتند و به راحتی از زندان خارج شدم. 💢سپس امام جواد علیه السلام فرمود: برو در امان خدا که هرگز دست مامون به تو نخواهد رسید! اباصلت می‌گوید: همان گونه که حضرت فرمود دیگر هرگز مامون را ندیدم! 📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام 💠​و این داستان امروز ماست... 🔅شاید اگر زودتر از تنگنای این زندان غیبت بی‌تاب شده بودیم و از صاحب الزمان درخواست کرده بودیم... زودتر از این زندان نجات می‌یافتیم... کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 3⃣1⃣ ♨️زندانی زندان غیبتیم❗️ 💢اباصلت می‌گوید: پس از دفن حضرت رضا علیه السلام به دست
4⃣1⃣ 💢ناگهان خودرو خاموش شد؛ بنزین تمام شده بود، جز صبر، چاره‌ای نبود. 💢ساعتها گذشت تا بالاخره در آن جاده‌ی متروک یک سواری توقف کند و بطری بنزینی که همراه داشت را به او بدهد؛ 💢«یک بطری بنزین» آن قدر دوستی‌شان را استوار کرد که رفاقتی که بین‌شان پا گرفت، به آمد و شد خانوادگی منجر شد و دوستی‌شان سالیان سال ادامه یافت. 💢 گاهی یک بطری بنزین، یک شوخی و یا حتی اتفاقی تلخ می‌تواند منشا دوستی و رفاقت‌های پایدار باشد اما آن چه اهمیت بیشتری دارد نگه داشتن و ادامه دادن دوستی‌هاست. 💠عمریست که او رسم دوستی را به جا آورده و هوایمان را داشته. هیچ وقت در جاده‌ی زندگی رهایمان نکرده.. هر جا صدایش کردیم پاسخ داده.... و در رفاقت از هیچ چیز دریغ نکرده! 🔸او امام انیس و رفیق بوده و پدر مهربانی که فرزندانش را دستگیری کرده ... اما... 🔸ما در این دوستی چگونه بوده‌ایم؟ 🔸بر دوستیمان استوار بوده‌ایم؟ رفاقتمان را با او تازه کرده‌ایم! 🔅«مونس‌ترین رفیق» چشم انتظار ماست! کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 4⃣1⃣ 💢ناگهان خودرو خاموش شد؛ بنزین تمام شده بود، جز صبر، چاره‌ای نبود. 💢ساعتها گذشت
5⃣1⃣ 💢از همان روز اولی که دیدمش از رفتارش خوشم نیامد. وقتی سلام کردم، با بی اعتنایی سری تکان داد و حسی سرد را به من منتقل کرد. انگار جواب سلام دادن هم خرج داره؟ و دیگه ارتباط حسنه ای بین ما برقرار نشد که نشد." 💢 "آشنایی دیرینه ما ریشه اش دقیقاً در همان لحظات اول برخورده، همون وقتی که در کلاس پیشدستی کرد به سلام و احوال پرسی، خودش رو با گرمی معرفی کرد. انگار با همان برخورد اولش قاپ ما رو دزدید و الان بیست ساله که از دوستی ما میگذره... " ⁉️حتما تو هم با این دو دسته از افراد برخورد داشته ای، و حتماً خاطره افرادی که با دریغ از یک سلام ناقابل تلخی درونشان را به ما منتقل می کنند، کاملا در ذهنت هست. 💢بنابراین خوب میدانی که سلام شروع ارتباطه و بسیار بسیار مهم؛ به قولی برخورد و مواجهه اول بسیار مهم است و اثرگذار ! 💠راستی آخرین بار کی با امامت روبرو شده ای؟! 🔹آیا - در مواجهه اول- سلام گرمی به او داده ای؟ 💠حتی فکرش هم امیدوارکننده است؛ جوابی که امام به تک تک سلام های ما می دهند و گرمی جوابشان. پس شروع کن؛ هر صبح و شام، وقت و بی وقت: ✋ السلام علیک یا صاحب الزمان؛ ادرکنا🌸🌸 کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 5⃣1⃣ 💢از همان روز اولی که دیدمش از رفتارش خوشم نیامد. وقتی سلام کردم، با بی اعتنایی س
6⃣1⃣ ♨️ما به وعده‌ی خود وفا کردیم، شما چه می‌کنید؟ 💢ابوبصیر می گوید؛ به حضرت صادق عليه ‏السلام عرض کردم: فلان مرد شراب می خورد و کارهای حرام انجام می دهد. 💢حضرت فرمودند: هنگامی که به کوفه برگشتی، به ديدن تو می آيد. به او بگو: جعفر بن محمد گفت: اين کارهايی که می کنی را ترک کن، من ضامن می شوم که خدا بهشت را به تو عنايت کند. 💢هنگامی که به کوفه برگشتم، او هم به همراه اشخاص ديگر به ديدن من آمد. او را نگهداشتم تا منزل خلوت شد و پيغام حضرت را به او رساندم. او پذيرفت و دست از آن کارها کشيد. 💢آن گاه چند روزی بيشتر نگذشت که پيغام داد من بيمارم؛ پيش من بيا. من به منزل او رفت و آمد کرده و او را مداوا می کردم تا هنگام مرگ او رسيد. موقع جان دادن، کنار بستر او بودم؛ حمله ی غشی به او دست داد و هنگامی که به هوش آمد گفت: 💢ابوبصير! مولای تو به وعده‌‏ی خود وفا کرد. اين را گفت و از دنيا رفت، و چون سال آينده به حج رفتم، خدمت حضرت صادق عليه‏ السلام رسيدم و هنگامی که اجازه خواسته و وارد شدم، هنوز يک پايم در صحن خانه و پای ديگرم در دالان بود و پيش از آن که سخنی بگويم از داخل اتاق فرمودند: 🔅ای ابوبصير! ما به وعده‌‏يمان در باره‌ی رفيقت وفا کرديم! 📚بحارالانوار، ج 11، ص 146 💠دوستداران ! 🔸فرصت زیادی پیش رو نیست، شاید فردا دیر باشد، و چه بسا دقایقی دیگر نوبت ما برسد، توبه کنیم و به آغوش حجت خدا بازگردیم،این گونه امام زمان علیه السلام را خشنود کرده‌ایم.... 🔸حضرت صاحب الامر علیه السلام، همیشه به وعده ی خود در مورد مردمان و شیعیان وفا می کنند... @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 6⃣1⃣ ♨️ما به وعده‌ی خود وفا کردیم، شما چه می‌کنید؟ 💢ابوبصیر می گوید؛ به حضرت صادق عل
7⃣1⃣ 💢شدیداً دلتنگِ پسرم شده‌ام. فقط دو روز است که او را به پابوسِ امامِ غریب برده‌اند اما انگار چند هفته ندیدمش.. 💢آن قدر بی‌تاب شده‌ام که گاهی در دلم با او حرف می‌زنم و از او گله می‌کنم که چرا بدون من رفته یا چرا هر وقت زنگ می‌زنم خواب است! و این یعنی دلتنگی.. 💠باید لحظاتی از روزم را نیز با امامِ زمانم حرف بزنم؛ از دوری گله کنم، دردهایم را بگویم، جای خالیش را نشانش بدهم! 🔸خلاصه این که گاهی برایش دلتنگی کنم، که او حرفهایم را بشنود و بی‌قراریِ مرا ببیند، و پدرانه دلداری‌ام دهد! 🔸ای محبّینِ مهدی! او امامیست زنده و شنوا، که شب و روزِ خود را در انتظارِ دوستانش سپری می‌کند. کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 7⃣1⃣ 💢شدیداً دلتنگِ پسرم شده‌ام. فقط دو روز است که او را به پابوسِ امامِ غریب برده‌ان
8⃣1⃣ 💢دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ ی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ‌ی موضوعات مختلف صحبت کردیم. 💢او گفت: من باور نمی‌کنم امام زمان وجود داشته باشد! پرسیدم: چرا؟ 💢آرایشگر جواب داد: مگر شما نمیگین او پدر فقیران و یتیمان و گرفتاران است. پس چرا دنیا از فقر و گرفتاری و درد و رنج پر شده؟ اگر امام زمان وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشه. 💢اصلاح تمام شد اما اشکال آرایشگر بی پاسخ مانده بود. به او گفتم راجع به این موضوع بعدا صحبت می‌کنیم. آرایشگر لبخندی زد و به شوخی گفت: باشه برو دَرسِت را بخون و بیا! 💢به محض این که از آرایشگاه بیرون آمدم، در خیابان مردی ژولیده را دیدم با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده. برگشتم و به آرایشگر گفتم: می‌دونی چیه؟ به نظر من تو این شهر آرایشگری وجود ندارد! 💢آرایشگر با تعجب گفت: می‌دونم منظور دیگری داری، اما چرا این حرف را می‌زنی؟ من که همین الان موهای تو را کوتاه کردم. 💢با خوش‌رویی گفتم: نه! آرایشگری وجود ندارد، چون اگر وجود داشت، اگر تو وجود داری ،پس چرا آن مرد با موی بلند و ظاهر ژولیده است؟ 💢آرایشگر جواب داد: خوب معلومه! او به من مراجعه نکرده وگرنه ردیفش می‌کردم. گفتم: آفرین گل کاشتی! 💢 دقیقاً! به نظرم نکته همینه. امام زمان هم وجود داره! ولی مشکل اینه که مردم به او مراجعه نمی‌کنند. مردم به همه جا مراجعه می‌کنن الا اونجایی که خدا معین کرده. ای کاش ما قبل از این که امام زمان را متهم کنیم بهش مراجعه کنیم تا کمکش را درک کنیم. کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 8⃣1⃣ 💢دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ ی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ‌ی موضوعات
9⃣1⃣ 💢کسی را می شناسم که همیشه تو جیبش یا کیف پولش سکه های 100 یا 200 تومنی داره، هر بار که برای رفت و آمد از تاکسی استفاده می کنه. 💢 حتی اگر مسیر کوتاه باشه چند دقیقه قبل از رسیدن به مقصد مبلغ رو به راننده میده و در کنار اون از سکه های 100 یا 200 تومنی هم اضافه میده و متذکر میشه به پدر مهربانی که همیشه و همه جا به فکر شیعیانه. 💢و تذکری در باب صدقه گذاشتن روزانه برای سلامتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میده و اون سکه ها رو هم تحت عنوان صدقه استفاده می کنه و به راننده پرداخت می کنه. 💠 چقدر خوبه که از هر فرصتی ولو کم و کوتاه برای یادآوری وجود مقدس پدرمهربانمون به اطرافیان استفاده کنیم. کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 9⃣1⃣ 💢کسی را می شناسم که همیشه تو جیبش یا کیف پولش سکه های 100 یا 200 تومنی داره، هر
0⃣2⃣ 💢از وقتی که مسجد النبی ساخته شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در موقع ایراد خطبه بر تنه ی درخت خرمایی که در مسجد باقی مانده بود تکیه می دادند، اما وقتی جمعیت زیاد شد، منبری از چوب با دو پله و یک عرشه ساخته شد. 💢در اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم جمعیت را شکافتند و با پشت سر گذاشتن آن تنه ی نخل، به طرف منبر رهسپار شدند. 💢 همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفتند، یک باره صدای ناله ی تنه ی خشکیده همانند زنِ فرزند مرده بلند شد. با ناله ی تنه ی نخل، صدای جمعیت نیز به گریه و ناله برخاست. 💢رسول خدا از منبر به زیر آمدند؛ تنه ی نخل را در بغل گرفتند و دست مبارک را بر آن کشیدند و فرمودند: “آرام باش”. و او آرام شد. 💢سپس به طرف منبر برگشته خطاب به مردم فرمودند: ای مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد؛ ولی برخی از مردم، باکشان نیست که به من نزدیک شوند یا از من دور گردند! اگر من او را در بغل نگرفته و بر آن دست نکشیده بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد. 💠آری، درخت خشک لحظه ای از پیامبر دور شد و صدا به ناله بلند کرد؛ با این که آن حضرت را می دید. 🔸ما را چه شده است که امام زمان خویش را نمی بینیم و از او دوریم؛ امّا به زندگی عادی خویش سرگرم ایم؟ به یاد همه کس و همه چیز هستیم؛ جز امام زمانمان! 📚بحارالأنوار، ج17، ص326 کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 0⃣2⃣ 💢از وقتی که مسجد النبی ساخته شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در موقع ایراد خ
1⃣2⃣ 💢دیشب به سفارش خانومم رفتم توی یک شیرینی فروشی خوب، توی دور و زمونه الان هر فروشگاهی اسمش خارجی تر باشه تو ذهن بعضی ها باکلاس تره. 💢 اسم این شیرینی فروشی “نورالقائم” بود. شاید ما توجه نکنیم. اما اسم ها خیلی اثر دارند. 💢بعضی از اسم ها بار تبلیغی دارند. خیلی حس خوبی داشتم توی این قنادی. 💢با خودم گفتم چکار کنم که صاحب قنادی تشویق بشه و در ضمن نامی از امام زمان علیه السلام هم برده باشم. 💢 توی صف صندوق وقتی نوبت من شد در حال کارت کشیدن گفتم: “درود بر شما. عجب اسم قشنگی برای قنادی خودتون انتخاب کردید” 💢پاسخ داد: بله. اسم امام زمان علیه السلام خیلی قشنگه. 💢از قنادی که می اومدم بیرون با خودم فکر کردم چه راحت میشه بعضی وقت ها از امام زمان علیه السلام صحبت کرد. کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 1⃣2⃣ 💢دیشب به سفارش خانومم رفتم توی یک شیرینی فروشی خوب، توی دور و زمونه الان هر فروش
2⃣2⃣ 💢اندوهگین و غمگین با قدم‌های بی‌رمق به پیامبر نزدیک شد. ایستاد و سلام کرد. آرام دستش را بالا برد و اشک را از گوشه‌ی چشمش پاک کرد. پیامبر نگاهی به او انداخت، سری تکان داد و جواب سلامش را به گرمی داد. با تعجّب نگاهش کرد و پرسید: 💢چشم‌های تو خیس است! آیا گریسته‌ای؟! مرد سری تکان داد و گفت: بله! 💢پیامبر به طرف مرد چرخید. حالا رو در روی هم بودند. پرسید: برای چه گریسته‌ای؟! 💢 مرد آهی کشید و با بغض گفت: یتیم هستم. پدر و مادری ندارم. تنها و بی‌کس هستم. حیران شده‌ام! 💢 پیامبر نگاهش را داد به افق. به آفتاب که تا غروبش زمان کمی باقی بود خیره شد. کمی سکوت کرد و بعد رو به مرد گفت: می‌دانی ناگوارتر از یتیم بودن، چیست؟! 💢مرد با تعجّب گفت: نمی‌دانم. شما بگویید تا بدانم! 💢پیامبر نگاهش به آفتاب بود. گفت: ناگوارتر از یتیم بودن، جدایی آن کسی است که از امامش دور افتاده! 💢شیعه‌ای که اهل بیت را ندیده و از علم ایشان بی‌خبر است همان یتیمی است که از امامش دور افتاده است. 📚 برداشتی آزاد از روایتی در تفسیر امام حسن عسکري علیه السلام 💠دوستدار امام زمان! 🔸به پیرامونت نگاه کن! شیعیانی که توفیق آشنایی با امام زمانشان را نداشته‌اند و به فرموده‌ی پیامبر یتیم اند کم نیستند! 🔸وظیفه‌ی من و تو نیز روشن است! برای آشنایی بیشتر شیعیان امام زمان علیه السلام 🔸فرصت‌های زیادی را از دست داده‌ایم! اما؛ تا فرصت هست از این امر مهم غفلت نکنیم! کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 2⃣2⃣ 💢اندوهگین و غمگین با قدم‌های بی‌رمق به پیامبر نزدیک شد. ایستاد و سلام کرد. آرام
3⃣2⃣ 💢دوستی می‌گفت: ما جلسه ‌ی ماهیانه‌ ی فامیلی داریم. 💢پرسیدم: در آن جلسه چه می‌کنید؟ گفت: دورهمی است و خوش و بش و گفتگو و از احوال هم خبردار شدن و در نهایت خوردن شام. 💢گفتم: تو چه می‌کنی؟ گفت: من هم مثل بقیه!! با تعجب پرسیدم: مثل بقیه؟ چرا؟ مگرتو ادعای دوستداری و تبلیغ امام زمان علیه السلام را نداری؟ تو باید با بقیه فرق داشته باشی! 💢شایسته است که تو در این جمع به نحوی یاد امام زمان را برای دیگران زنده کنی و آنان را از غفلت نسبت به ایشان خارج کنی! 💢می توانی پیشنهاد کنی جلسه را با دعا بر امام زمان علیه السلام شروع کرده و به پایان برسانند و درباره‌ی فوائد دعا برای ایشان کمی صحبت کنی. 💢از مناسبت‌های مذهبی برای این هدف می‌توانی بهره ببری. 💢قبلا می‌توانی با افراد مذهبی فامیل هماهنگ شوی. 💢می‌توانی با برگزاری یک نمایشگاه کوچک کتاب فضا را به سمت هدفی که داری تغییر دهی. 💢و خیلی کارهای دیگر که با کمی فکر و خلاقیت قابل اجرا هستند. 🔸ما که ادعای دوستی امام زمان عجل الله را داریم چقدر در زندگی روزمره تلاش میکنیم که دیگران را به امام زمان عجل الله پیوند دهیم؟ کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 3⃣2⃣ 💢دوستی می‌گفت: ما جلسه ‌ی ماهیانه‌ ی فامیلی داریم. 💢پرسیدم: در آن جلسه چه می‌ک
4⃣2⃣ ♨️تأثیر شیرین یک لبخند 💢شب از نیمه گذشته بود.داشتم از یک مجلسی برمی گشتم. 💢کنار خیابون برای سوار شدن ایستادم. که یک ماشین سمند غیر تاکسی جلوی پام ترمز کرد. راننده یک جوان بود. 💢شیشه رو پایین داد و گفت:"حاج آقا بفرمایید بالا. من مستقیم میرم." بعد وسایلش رو که روی صندلی جلو بود، عقب گذاشت. 💢سوار شدم. بهش سلام کردم و احوالپرسی. بعد پرسیدم : _چی کاره هستین؟ _من دانشجوی صنایع هستم _کار هم می کنید؟ _آره. وقتای اضافه ام رو آژانس کار می کنم؛ برای اینکه خرج تحصیلم رو در بیارم. _حالا که آژانس کار می کنید می تونید منو برسونید در خونمون؟ _آره. آدرستون کجاست؟ _فلان خیابون، چهاراه فلان. اون ادامه داد: کوچه فلان، پلاک فلان و...؟ 💢گفتم: بله. از کجا آدرس خونه ی ما رو بلدین؟ 💢گفت: من قبلاً یک بار اومده بودم خونه ی شما مسافر ببرم، مجبور شدم بیام داخل، دم کتابخونه ی شما، شما شخصاً اومدین جلو و با خوشرویی به من یک شیرینی تعارف کردین... 💢هیچ وقت خاطره ی خوش اون برخورد از یادم نمیره، اول هم که نشناختم چون اون روز با عبا و عمامه نبودید. 💢شاید نزدیک به پنج دقیقه من اصرار کردم که پول بگیره ولی قبول نکرد. 🔅این خاطره را گفتم که بدانیم حتی با تعارف یک شیرینی به یک فرد و تنها با زدن یک لبخند می توانیم تبلیغ کنیم و اثر گذار باشیم هیچ وقت نباید فکر کنیم که مسائلی از این دست بی اهمیت هستند بلکه برعکس عمل و رفتار ما بهترین وسیله برای تبلیغ است... 💠پس بیایید با همین کارهای کوچک برای امام زمانمان تبلیغ کنیم. کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
سیصدودلتنگ نفر💔
#از_او_بگوئیم 8⃣1⃣ 💢دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محله‌ ی جدید رفتم. با آرایشگر درباره ‌ی موضوعات
5⃣2⃣ 💢 کسی هست که مهربون‌تر از، هر "پدر" و "مادر" دیگه‌ای باشه؟ 💢 کسی هست که بیشتر از یه همدم خوب، به فکرمون باشه؟ 💢اون فرد، "حضور داره" و در بین ماست. فقط منتظره، تا بریم سراغش... 💢 بیا کاری کنیم... این سبک زندگی رو تست کنیم 💠 زندگی با حجت خدا ~ امام زمان علیه السلام 💢 شاید فکر کنید برای این تحول، دیر شده، اما به هر حال، تحول ما می تونه آغاز یه "زندگی جدید" باشه! 💢 بیاید از امروز به بعد، هر روز یک قدم بیشتر ایشون رو وارد زندگیمون کنیم تا، زندگیمون تغییر کنه... 💢با هر روشی که می‌تونیم.... عرض سلام به ایشان روزانه دعا کردن برای سلامتی و فرجشان در قنوت نمازها ... به نظرم، ارزش امتحان کردنشو داره... 🔅پس، بریم سراغش... ✔️قسمت پایانی کانال سیصد و دلتنگ نفر💔 @sisadodelltangnafar
♨️برای همراهان گرامی کانال سیصد و دلتنگ نفر؛ 💢با اتمام مجموعه روایت های داستانی از امروز با مجموعه روایت های که برگرفته از کتابی به همین نام و نوشته استاد حسن محمودی است در کانال سیصد و دلتنگ نفر همراه ما باشید. 💠مقدمه‌ای از کتاب؛ 🔸من از کسانی هستم که شکایت دارند، چرا که به من نگفتند یا گفتند؛ ولی به من نرسید یا رسید و با غفلت نخواستم توجه کنم که امام مهربانی ها نامش مهدی است؛ دوستدار انسان ها و شیفته جوانان است تا برای یاریش، آستین همت را بالا زنند و قدم در راه خدمت او بردارند. 🔸اگر از کودکی باالگوی شایسته ام آشنا می شدم، حالا حال و روز بهتری داشتم. 🔸اما به من نرسید که می شود به او دل داد، و به یادش ایام را سپری کرد و شب و روز برایش دعا کرد و... 🔸حالا می خواهم به یاوران مهدی علیه السلام آنچه را که به هر دلیلی به من نرسید بگویم. 🔸دنبال مقصر نمی گردم و گناه را بر گردن کسی نمی اندازم اما هیچ کس به من نگفت که......