eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 #حدیث_مهدوی 🌹پیامبر اکرم:🌹 ✨الا انه الغراف من البحر العميق .✨ 📢 #آگاه باشيد که مهدي (عج) نهري خروشان از اقيانوسي بيکران است 📒بحارالانوار/ ج37/ ص213 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸 🌷 تحریم سلاح (علائم ظهور).. پس چون يمانى خروج كرد فروش اسلحه بر مردم و هر مسلمانى حرام شود؛ و چون وی خروج كرد به سوی او شتابيد! چرا که پرچم او پرچم هدایت است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_هفتم ✍🏻تمام مسیر برگشت به خانه را توی ماشین اشک می ریزم.انقدر حالم نزار
📙 ◀️ ✍🏻توی دلم غوغاست.روسری را تا می کنم و روی سرم می اندازم.انقدر بی جان شده ام که توان حرکت ندارم.همانجا کنار در سر می خورم و می نشینم روی سرامیک های یخ صدایی مثل همزدن لیوان آب قند توجهم را جلب می کند و بعد یاالله شهاب گوشم را پر می کند خودم را جمع و جور می کنم و با دست روسری را زیر گلویم محکم نگه می دارم.از آشپزخانه تصویر تارش را می بینم که با یک لیوان نزدیکم می شود.دولا شده و لیوان را به ستم دراز می کند. عطر عرق نعنا به دلم می نشیند،می گوید: _بفرمایید،فرشته رفته بود دانشگاهش. زنگ زدم الان خودشو می رسونه تا اون موقع این رو بخورید فکر می کنم خوب باشه براتون.من توی حیاطم راحت باشید اگر کاری هم داشتید صدام بزنید.با اجازه لیوان را روی زمین می گذارد و رفتنش تار تر می شود دوباره. شربت عرق نعنا را سر می کشم.شیرینی اش نه زیاد است و نه کم... دلم را نمی زند! خیلی سخت جلوی بیهوش شدنم را گرفته ام اما حالا احساس آرامش و امنیت عجیبی می کنم. چشمانم را می بندم و به پارسا،کیان و بهزاد فکر می کنم و شهاب الدین! و ناخواسته قدری بیشتر روی اسم آخر تامل می کنم. یاد غیرتی شدن چند شب پیشش می افتم.یاد نگاه غریبش توی مهمانی و یاد نصایح غیر مستقیمش... چقدر بین او و پارسا فرق بود! نه به روسری کشیدن پارسا و نه به روسری گذاشتن شهاب!نه به صدای یاالله مردانه ی شهاب و نه به پک های پردود سیگار و نگاه خیره ی پارسا. خسته ام و هنوز بی حال...چشم هایم به تاریکی پشت پلکها عادت کرده.شاید اگر بخوابم بهتر بشوم.آرام می خوابم بی هیچ دغدغه ای. چشم که باز می کنم منم و اتاقی که به در و دیوارش پلاک و چفیه و عکس شهدا را آویزان کرده اند.روی تخت فرشته خوابیده ام و سرمی به دست راستم وصل شده.در اتاق باز می شود و فرشته تو می آید.با دیدنم لبخند می زند و می گوید: _سلام،آخه دختر خوب نونت نبود آبت نبود مسموم شدنت چی بود دیگه؟نمیگی ما میایم خونه شما رو دراز به دراز وسط پذیرایی می بینیم سکته می کنیم؟البته بگما حقته!دختری که دستش به آشپزی نره و از خیر غذاهای خوشمزه ی همسایشونم بگذره همین میشه دیگه...حالا به قول شهاب دلا بسوز! یک ریز حرف می زند و حتی اجازه نمی دهد من دهانم را باز کنم. _نمی دونی وقتی شهاب زنگ زد چقدر ترسیدم.گوشی رو برداشتم میگم بگو داداش دستم بنده،میگه بذار زمین خودتو برسون،میگم چی رو؟!میگه لیوان آبی که دستته.گفتم تو آموزشم دارم رایزنی فرهنگی می کنم وسط جلسه آب کجا بود، مزاحم نشو.میگه بحث مرگ و زندگیه !گفتم ببین چقدر مهم شدم که دست شهاب به دامن من بند شده حالا...خلاصه آخرش دید من تو فاز فوق سنگین فرهنگی دانشگاهی و مد شوخی موندم دیگه یهو ضربه رو زد گفت بابا پاشو بیا این دوستت پناه غش کرده کسی هم خونه نیست. بهش گفتم یه لیوان آب قندی چیزی بده دستش تا من خودمو برسونم.بخدا انقدر هول شدم برای اولین بار با یه حرکت ماشینو از تو پارک دوبل درآوردم!بعدم پریدم وسط اتوبان با چه سرعتی!یکی نیست بگه آخه تو مگه عضو فعال هلال احمری!از همکاران امداد نجاتی یا چی خلاصه که اومدم سر راهم سارا رو آوردم که ببینه چه خبره،بچه محلمونه دانشجوی دکتریه... هعییی ببین بالاخره با مجاهدت فهمیدیم مسموم شدی و دردت یه سرمه! دیگه من ضمانت دادم نبریمت دکتر و درمان خانگی بشی.حالا بهتری؟ دستم را روی سرم می گذارم و می خندم: _بد نیستم،یه نفس بگیر وسط حرف زدن +من راحتم همینجوریم.چی خورده بودی حالا؟ _کنسرو لوبیا +خوب شد نمردی! _یه دور از جونی چیزی... +تعارف که نداریم داشتی می مردی دیگه _آره خب +ا راستی پناه گوشیت دو سه بار زنگ خورد نوشته بود پارسا،بیا شاید کار واجب داشته باشه خجالت زده موبایل را از دستش می گیرم،یاد اتفاقات تلخ امروز می افتم و دوباره دلم پیچ می زند. خودم را بالا می کشم و تکیه می دهم به تخت.فرشته می گوید: _من برم بیرون بر می گردم +نه بشین فرشته،کارت دارم می نشیند لبه ی تخت و دستم را می گیرد. _جانم بگو نمی دانم از کجا و چطور بگویم اصلا ! اما دلم می خواهد خودم را برای یکبار هم که شده خالی کنم و چه فرصتی بهتر از حالا... 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا امام حسین می رویم : آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده 🙏 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸 مولای من سلام ! خواستم بگویم عزیزا در نگاهم اگر نیستی در خیالم سرشاری... صبحت بخیر ماه پنهانم امروز جمعه است چشم به راهیم، بیا مولای ما 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥استغفار امام حسین (ع) برای گریه کننده گانش 🌙 کلیپی زیبا مخصوص شب زیارتی امام حسین علیه السلام بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
‌💠امام صادق از شخصی منظور آیه ی:"ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم" را پرسیدند.او گفت :نعمت ها ،خوردنی ها،نوشیدنی ها و... 💠امام فرمودند:آیا اگر فردی را به خانه ات دعوت کنی و با انواع غذا و نوشیدنی از او پذیرایی نمایی،وقتی میرود،به او صورت حساب میدهی و میگویی حساب اینها را به من بده؟! 💠اگر پرسیدن از مهمان درمورد اینها کار بدیست،چگونه خدا از اینکه تمام طبیعت و دنیا را به ما داده از ما سوال کند؟! 💠نعمتی که خدا از آن میپرسد،نعمت ابدی است: #ولایت 💠خدا روز قیامت از شما می پرسد که با ولایت ما چه کردید؟ #معرفت_امام #ولایت_امام 📚امام دل بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مغناطیس حسین 🎥 حاج حسین یکتا؛بچها! اربعین هر که نیاد کلا سرش رفته! 📌جاماندگان اربعین این کلیپ ببینید و ضجه بزنید! ▪️ #اربعین #انتشاردهید👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌷 یک عقرب جان زائران حسینی(ع) را در مسیر کربلا نجات داد. تسنیم: یک عقرب جان زایران حسینی(ع) را در مسیر کربلا نجات داد. به گزارش خبرگزاری المدینة نیوز، زائران ایرانی که امسال در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند، گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است، برای استراحت وارد یکی از خیمه ها شد و در خواب عمیقی و طولانی فرو رفت. طولانی شدن خواب این زن باعث شد تا دیگران را متوجه خودش کنند، به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است. زنان وقتی تلاش می کردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند، احساس کردند که جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار زدند کمربندی انفجاری را دیدند که به دور کمرش بسته شده بود. پس از کشف کمربند انفجاری، نیروهای امنیتی خود را به محل رساندند و به راحتی و بدون هیچ تلفاتی آن را خنثی کردند. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸 🌷 اصحاب مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) در آیات وحی.. ... و اگر(بفرض) نسبت به آن كفر ورزند، (آيين حقّ زمين نمىماند؛ زيرا) كسان ديگرى را نگاهبان آن مى سازيم كه نسبت به آن، كافر نيستند. (89 أنعام) بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_هشتم ✍🏻توی دلم غوغاست.روسری را تا می کنم و روی سرم می اندازم.انقدر بی ج
📙 ◀️ ✍🏻بی مقدمه اولین چیزی را که به ذهنم می رسد می گویم: _من خیلی بدم فرشته،خیلی و بغضم می ترکد خواهرانه بغلم می کند +این چه حرفیه؟خوب نیست آدم بد خودشو بگه ها _تو چه می دونی که از چی میگم.تو چه خبر داری که چه غلطایی کردم آخه؟ +دلیلی نداره که من بدونم،خدا ستار العیوبه!شما هم نمی خواد بگی اگر گناهی هم بوده بین خودت و خدای خودته نباید جار بزنی که عزیزم وگرنه مطمئن باش منم خیلی خوب نیستم! _نگو فرشته،تو ماهی...یه دختر سربه زیر و خانوم و تحصیل کرده و شاد.کسی که هیچی از کمالات کم نداره و می خوان با منت بیان خواستگاریش +یکم دیگه تعریف کنی قول نمیدم باجنبه بمونم! _اما من چیم؟من کیم؟!یه آدم حسود و کینه ای که یه عمر با همه جنگیدم،زندگی رو به کام بابای بدبخت مریضم زهر کردم.روزای پوریا رو عین شب سیاه کردم از بس جنگ و جدل با مادرش راه انداختم.حتی همون افسانه ی بیچاره... صدایم بین گریه پیچیده و نامفهوم شده صورتم را پاک می کنم و ادامه می دهم:می دونی چقدر اذیتش کردم؟چون چشم دیدنشو نداشتم،چون اومد و تنهایی بابامو پر کرد.چون براش پسر آورد و حسودی من گل کرد.چون فکر می کرد من دخترشمو می خواست اونجوری که خودش بلده بزرگم کنه. برام چادر سفید دوخت و شکوفه بارونش کرد،اما پرتش کردم کنار.من عاشق چادر گل گلی ای بودم که عزیز برام دوخته بود و مامان کش زده بود بهش کوچیکم شده بود اما دوستش داشتم.یه روز که می خواستم عطرشو بو بکشم و نبود،فهمیدم قاطی لباس کهنه ها داده رفته... انقدر جیغ زدم که بخاطر من بابا دعوای وحشتناک کرد باهاش فکر می کرد اذیتم می کنه اما نمی کرد!فقط نصیحتم می کرد فرشته.ولی اون که مامانم نبود،از تمام فک و فامیلشم ،حتی از خواهرش بدم میومد چون نمی ذاشت من با پسرش بازی کنم! می گفت خوبیت نداره دختر بعد از سن تکلیف با پسرا همبازی بشه.ولی بعدا همون خاله ی ناتنی پسرشو فرستاد خواستگاریم! تو چه می دونی که تک تک روزای من چجوری گذشت. فرشته من تو همین خونه به دنیا اومدم.همینجا بزرگ شدم،بابای من بود که درختای این حیاط رو با دستای خودش کاشت،انجیر و انگور و یه عالمه گل های بنفشه و یاس در و دیوار اینجا منو یاد دردای آخر عمر مامانم می ندازه.یاد گریه های سر نماز عزیزم برای شفای دخترش...چرا خدا خوبش نکرد؟چرا تو جوونی عمرشو گرفت؟می دونی،عزیز دق دخترشو نکرد بعد از اینکه رفتیم مشهد و افسانه شد زن بابام و خانوم خونه،گریه های یواشکی و سر نماز عزیز بیشتر شده بود.یه روز که از مدرسه اومدم هنوز داشت نماز می خوند،عادت داشتم یه راست برم پیشش و اون نازمو بکشه بوی مامانمو می داد آخه اما از سجده بلند نمی شد،گفتم حتما باز داره گریه می کنه و دعا می خونه کلافه شده بودم،دلم تنگش بود.دست زدم به شونه هاش و صداش زدم اما مثل یه تیکه سنگ به پهلو افتاد کنار سجاده سرسجده ی نماز عمرش تموم شده بود.عمر منم همون روز تموم شد!بی پناه و بی کس شده بودم...حتی مرگ مادربزرگم رو هم انداختم گردن افسانه! شده بودم ابلیس مقرر شده و از صبح تا شب بیخ گوش بابا می گفتم اگه این حواسش بود عزیز من اینجوری نمی مرد!افسانه از خداشه که ما تک تک بمیریم و اون جاش باز بشه... بچه بودم ولی پر از کینه و درد و غم و رنج.هنوزم پرم فرشته هنوزم! دور باطل زدم تو زندگیم.اینو الان فهمیدم که اینجا کنار تو نشستم، نه یک ماه و یک سال و پنج سال پیش... می دونی به یه جایی رسیده بودم که بالاخره طاقت نیاوردم هزارتا راه پیدا کردم واسه در رفتنو بیرون زدن از اون خونه.می خواستم آینه ی دق بابا و داداشم نباشم.می خواستم رها باشم،بهم نگن این کارو بکن اون کارو نکن.اینو بپوش اونو نپوش!چادر خوبه رژ لب بده ،چرا با پسرا حرف می زنی،چرا بلند می خندی،چرا با پسرعمه هات شوخی می کنی،چرا چرا چرا.... دیگه بریده بودم،می تونی تصور کنی؟ 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
خداوندا تو ستاری همه خوابند تو بیداری✨ به حق خواب و بیداری عزیزانم را پناه باش✨ #شبتون_‌مهدوی ✨🌙✨ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯