eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
#امام_زمانم هرطرفي در طلبت رو کردم هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم آفتابا! به سر شيعه دلخسته بتاب تا نگويند که بيهوده هياهو کردم 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
💞✨بر صورت نورانی مهدی بگوئید صلوات 💞✨چون می بینی اورا نمی شناسی بگوئید صلوات 💞✨جهت خشنودی و سلامتی آن یوسف زهرا 💞✨بر ثانیه ثانیه تا ظهور ش بگوئید صلوات بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
19.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نظم دنیابه هم ریخته! ⬅️ ازیک طرف وازیک طرف !چرا؟ 🎬 سخنان تکان دهنده ی استاد رائفی راجب آخرالزمان و بهم ریختن نظم دنیا و دلیل آن ! 📌تشابه قوم بنی اسرائیل وامت حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم! 📡لطفا نشر دهید
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_سی_و_دوم ✍🏻پایم به لبه ی فرش گیر می کند و سکندری می خورم ... _یواش مادر ! لحن
📙 ◀️ ✍🏻بر می گردد و نگاهم می کند دستش را دراز و آغوش باز می کند مثل ماهی دور مانده از تنگ و دریا دلم پر می کشد برای عطر گلاب همیشگی اش دلم سبک شدن می خواهد و حرف زدن . ناله می کنم _برای بابام دعا کنید ...خوب نیست احوالش گرمای وجودش دوباره و هزار باره یاد عزیز می اندازدم . کنار گوشم می گوید : +چشم ،اما حالا که دلت شکسته خودت دعا کن عزیزدلم ، خدا به تو نزدیکتره تا من روسیاه درگاهش اشک هایم بیشتر می شود ،می داند از خدا دورم و این را می گوید ؟! یاد دیشب می افتم و مهمانی مختلطی که رفته بودم ! یاد هنگامه و دست دادنش با کیان ... یاد بگو و بخندهای خودم با پارسا توی رستوران ... یاد همه ی سرگرمی های این مدتم و دور شدن از همه ی کس و کارم _ من دیگه پیش خدا جایی ندارم ! اونم اصلا یادش نیست که پناهی هم هست +مگه میشه خدا بندشو یادش بره ؟ _رفته ! حالا که شده خیلی وقته که گم شدم و گور ... خدا منو می خواد چیکار اصلا ! +کفر نگو مادر به قلب و دلت رجوع کن هر چی صاف ترش کنی خدا پررنگ تر میشه برات . میشه مثل آب و آیینه زنگاری اگر هست پاکش کن دختر گلم اونوقت تو آینه ی دلت نه فقط خودت رو که خداتو می بینی نمی فهمم از چه می گوید ! شاید هم خودم را به آن راه می زنم _از سر دلخوشی اشک شوق نمی ریزم ، درد دارم که از شهر و دیارم زدم بیرون ، پناهی ندارم که پناه بی پناه مونده شدم قلبم از داغ مامانمو زهر زن بابای بی انصافم می سوزه مثل بابام و برای بابام +مادرت اون دنیا جای خوبی داره ان شاالله _اینجا که سی سال بیشتر زندگی نکرد ، جوان مرگ شد ... خدا اون موقعم که بالا سر مامان مریضم با دستای کوچیکم دعا می خوندم حواسش به همه بود جز من +نه با تقدیر بجنگ نه نعوذ بالله با خدایی که خودتم می دونی جز خیر برای بنده هاش نمی خواد ولی ما از سر بی خبری گلایه می بریم براش _گوشم پره ازین حرفا زهرا خانوم چیز تازه تر می خوام برای شنیدن +اونی که قلب داغدارت رو بتونه آروم کنه دست خودته نه من و نامادری و پدرت که ان شاالله شفا بگیره زودتر _من ولی دستم خالیه ... +دست خالی هم بالا میره عزیزدلم _میشه نرم طبقه بالا زهرا خانوم ؟ یکم پیش شما بمونم ؟ +تا هر وقت که دلت خواست بمون ... اینجا خونه ی خودته عزیزم ، بالا و پایین نداره ! دست مهر که به سرم می کشد می شوم همان یتیمی که سال ها بی مادر بوده ام ! آخ افسانه چقدر تو با من مدارا نکردی آخ افسانه چقدر تو در حق من نامادری کردی ..وای افسانه تو از من هم روسیاه تری دوباره زمزمه ی توسل بلند می شود . به آرامش رسیده ام چشم هایم را روی هم می گذارم و غرق در لذت این خوشایند تازه به دست آورده و بی قرار از دوری پدر تقریبا بیهوش خواب می شوم ... چشم که باز می کنم منم و سجاده ای که رو به قبله باز مانده هنوز و فقط گوشه اش تا روی مهر تا خورده . تسبیح تربت را بر می دارم و بو می کشم ... قطره ی اشکی از کنار گونه ام می لغزد و تا روی گوشم راه باز می کند . زیرلب می گویم "من بلد نیستم دعا کنم ! اما خدایا اگه زهرا خانم راست میگه و تو هنوز حواست به من هست حال بابامو خوب کن من طاقت بی بابا موندن رو ندارم ، خدایا در به در و آواره شدم که بابام یه نفس راحت بکشه و از دست جنگ و جدال منو اون از هوو بدتر خلاص بشه ... بدترش نکن _سلام فرشته است بعد از جر و بحث آن روز ندیده بودمش خجالت زده روسری را روی صورتم می کشم. 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴بزرگترین فرج ⬅️و این یعنی همین که در مسیر انتظار فرج و ظهور امام عصر (عج) قدمی برداریم، و تلاشی نمائیم، برای شخص خود ما موجب گشایش و فرج شخصی است... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴داستان شنیدنی تاجر مدینه 🎥چطوری امام زمان (عج)خودشون رو یاری کردند!! حتما ببینید 👆 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
⛔️نشانه های جاهلیت مدرن! 📌 دوباره بر می‌گردد! قیمت ها بالا میرود :خشکسالی زیاد میشود و.... ⬅️استاد رائفی پور :رسول خدا جاهلیت دوم (مدرن) را اینگونه بیان میفرمایند: 📝هنگامی که فضا بشود.همین که هوا دود آلود شده زیاد بشود. آب قناتها کم میشود.و داریم که دعوا بر سر آب زیاد میشود. ⬅️می فرمایند ;هنگامی که افق غبار آلود بشود.که هم برداشت معنوی میشود از این جمله، که حق سخت میشود.و هم برداشت ظاهری که پدیده غبار زیاد شده. 📌بعد میفرمایند; از راههای زمینی و هوایی برداشته میشود .جالب است صحابه وقتی میشنیدند راههای هوایی چه فکری می کردند، مگر در هواهم میشد راه رفت؟؟ 📝و باز از نشانه های جاهلیت مدرن میفرمایند; زمانی که مردم راحت به هم می دهند. و از بین میرود. الان طوری شده که کسی برجی پنج هم در آمد دارد ناراضی است .چون قناعت نیست. 📌فرمودند زیاد میشود اما ها زیاد نمیشود. الان می بینید فضا سازی ها و پارکها همه درختان بی استفاده میشود. ⬅️و دیگر اینکه ; هنگامی که بالا میرود. و و در دنیا زیاد میشود .و دوباره بر میگردد. الان به وضوح اروپا بیانیه صادر کرده چرا در ایران گرا ها آزاد نیستند. 🗓موضوع : ۹۳/۱/۲۶لامرد بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
💔الا یوسف ، ز هجرِ روے ماهـت جوانهامان یڪایک پیر گشتنـد 💔عزیزِ فاطمـہ از دورےِ تـو غروبِ جمعہ ها دلگیر گشتنـد #این_جمعہ_هم_نیامدے😔✋ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
خدایا وقتی ڪه شب می‌رسد🌸 افڪارم از تو و عشقت آرامش می‌گیرد خوابم از امنیت و مهرت اطمینان می‌یابد🌸 مرا از واسطه های آرامش وشادی بندگانت قرارده🌸 #شبتون_مهدوی🌙 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_مهدی_جانم دوباره درسکوت هیاهوی جهان دلم را خوش نمایم بر جوابتـ نظر کن بر سر این کوچہ ما یکےاینجا شده خانہ خرابت 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📙 ✍🏻از زیر روسری لبخندش را می بینم . کنارم می نشیند و می گوید : _جواب سلام واجبه ها ... باشه ! چطوری ؟ نبینم وارفته باشی ... حالا چرا صدا و سیما نداری ؟ خنده ام می گیرد . روسری را کنار می زند و از فاصله ی خیلی نزدیک به صورتم می گوید : + بی معرفتم بودی ما خبر نداشتیم ؟ _اعصابم خورد بود +گذشته گذشت ... _توام می گذری ؟ +دنیا گذرگاهه ! پاشو بگو ببینم چی شده _از مشهد زنگ زدن +خب؟ _بابام حالش خوب نیست بیمارستانه +بلا دوره ایشالا .چی شده؟ _سابقه ی بیماری قلبی داره ، اما نمی دونم ایندفعه چی شده ... +مگه زنگ نزدی؟! _نه هنوز +وای چه دل گنده ای دختر ! خب یه تماس بگیر با پدرت صحبت کن ازین آشفتگی راحت بشی _می ترسم +از چی؟ _اینکه جوابمو نده ، چند روزه ازش بی خبرم +کار بدی کردی . ولی حتما جواب میدن ، الان میارم گوشی رو مهربانی اش را که می بینم از رفتارهای تند خودم خجالت می کشم . گوشی را می گیرم و به شماره ی بابا زنگ می زنم . صدای الو گفتن افسانه که می پیچد مثل وحشت زده ها سریع قطع می کنم ... دو دقیقه صبر می کنم و دوباره تماس می گیرم . این بار صدای ناخوش پدر توی گوشم پیچ و تاب می خورد _پناه ؟ +سلام باباجون خوبی ؟ سکوت می کند و ادامه می دهم ... _بابا ؟ چی شدی الهی من فدات شم ، چرا بیمارستان ؟ چرا حرف نمی زنی باهام ؟ بابا تو رو خدا یه چیزی بگو . خوبی ؟ +مهمه برات ؟ _معلومه که هست !مگه من جز شما کی رو دارم ؟ +از من می پرسی ؟ _بخدا که هیشکی می دونم کوتاهی کردم که چند روز از اوضاع احوالت بی خبر بودم ولی بخدا ... +انقدر قسم نخور _چشم ، قلبت چی شده بابا ؟ +داغش کردن ... از عجز صدایش گریه ام می گیرد . _بابا ... +چرا افسانه برداشت حرف نزدی ؟ هزار کیلومتر دور شدی باز آتیشت خاموش نمیشه ؟ حتما باید خبر می رسید بابات مرده که تو رودروایسی یه زنگی بزنی ؟ _دعوام نکن باباجون ... +دعوات نکردم که شدی این ، نترس اگه بازم دوری و به قول خودت آزادی می خوای دیگه آخراشه ، قلب بابات به پت پت افتاده برو خوش باش همین که گوشی را قطع می کند ، انگار از چندطبقه پرتم می کنند پایین دلم می ریزد . باور نمی کنم اینهمه خلق تنگش را او که هیچ وقت حتی طاقت گریه ام را نداشت ، اینهمه غضب و اخم چرا !؟ مثل اسفند روی آتش شده ام . باید بفهمم که چه شده شماره ی خانه را می گیرم ، پوریا جواب می دهد . _ بله ؟ +سلام _سلام آبجی پناه خوبی ؟ +هیچ معلوم هست اونجا چه خبره پوریا _کجا؟ +بابا چرا قلبش گرفته ؟ باز با مامانت دعواش شده آره؟ _نمی دونم ... یعنی ... +من از همه چی باخبرم . بیخود پلیس بازی درنیار امیدوارم یک دستی ام بگیرد ... _پس چرا می پرسی ؟ +چون می خوام تو برام بگی _چی رو ؟ اینکه بهزاد اومده تهران و تو رو با اون پسره دیده ؟ انقدر شوکه می شوم که حس می کنم دنیا دور سرم چرخ می خورد . 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯