eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنرانی استاد در مورد FATF سردار سلیمانی و سپاه تروریست هستن !!😳😱 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_هفدهم ✍🏻انگشت اشاره اش را سمت آذر تکان می دهد و با لحنی که کم خوفناک نیست می
📙 ◀️ ✍🏻صدای آرام ش را می شنوم : _علیک سلام خیره نگاهش می کنم و دهانم باز می شود : +خوشبختم آقا شهاب فقط یک لحظه سر بلند می کند و با جدیت می گوید : _سماوات هستم ابروهایم اتوماتیک وار بالا می پرد ، چه خشانتی به کار برد . +یعنی منم فامیلی بگم ؟ فرشته دست روی شانه ام می گذارد و با لبخند می گوید : _ایشونم پناهه ، بچه محله ی امام رضا که از شانس خوب ما گذرش افتاده به اینجا یاد معرفی آذر می افتم و ذهنم ناخوداگاه شروع به مقایسه می کند ! چقدر معارفه ی فرشته بیشتر به دلم نشست بسلامتی شهاب این را می گوید و خاک گلدان را روی موزاییک های قدیمی برعکس می کند می نشینم روی پله مرمری ، یاد مامان می افتم ، چشمم به حرکات دست اوست _مامانم وقتی بهار می شد تو باغچه کنار درخت انجیر یه عالمه بنفشه می کاشت ، ولی اون موقع ها خیلی تنه ی محکمی نداشت همیشه می گفت این درختم مثل تو بزرگ میشه . انجیر دوست داشتم ، بهم قول داده بود که با انجیرایی که خودم می چینم برام مربا بپزه ، اما عمرش قد نداد آهی می کشم و با سوال فرشته غافلگیر می شوم +همین درختو میگی؟! _مگه فقط حیاط شما درخت انجیر داره چرا نمی خواهم بفهمند که اینجا خانه ی ما بوده ؟! +خدا رحمتشون کنه _مرسی فکر نمی کردم در همین حد هم با من همکلام شود ! با ذوق بیل کوچکی که کنار خاک ها افتاده را بر می دارم و می گویم : +میشه منم کمک کنم فرشته ؟آخه عاشق این کارام _چی بگم والا ؟ شهاب دستی به پشت گردنش می کشد و رو به خواهرش می گوید : +من برم یه تلفن کاری بزنم ، بر می گردم و به ثانیه نکشیده محو می شود ، نیشخندی می زنم _برادرت انگار از ترس گناه فرار کرد! همیشه انقد زود حرف درمیاری؟ _نه ولی خنگم نیستم +دور از جونت _خوبه ما شیطان ناطق نیستیم حالا ! +عزیزم چرا به خودت می گیری اصلا ؟نبینم الکی ناراحت بشی ها _بهم برخورد ، داداشت اگه بخاطر دین و ایمونش نبود جواب سلامم رو هم نمی داد ! من خوب جنس پسرا رو می شناسم +گلم ، آدمها باهم فرق دارن ، شهاب الدین اینجوری که تو فکر می کنی نیست، تازه تعجب می کنم چون تو فقط یه بار دیدیشو داری نقدش می کنی .هرچند خب یه چیزایی واقعا برای ما مهمه آره ، مثلا بی محلی کردن به کسی که یکم شبیتون نیست ! که چی ؟ که یعنی کراهت داره حرف زدنو معاشرت با مایی که شاید دلمون پاکترم باشه حتی شما تاج سری ، کسی هم حق نداره باطن آدما رو قضاوت کنه سکوت می کنم و خودش ادامه می دهد ولی وایسا ببینم اصلا چه معنی کرده پسر نامحرم بهت محل بده ؟ به ادایی که در می آورد نمی خندم و می گویم : _این سخت گیریا دورش گذشته +صبر کن پناه جون ، اینا سختگیری نیست، اعتقادات رو با چیزای دیگه می پرم وسط حرفش : _باشه بابا من غلط کردم ، تو رو خدا روضه باز نخون +یه بار دیگم بهت گفته بودم زود موضع می گیری _فرشته دعوای اون روزتون رو از پنجره دیدم ، نمی خوای منکر بشی که بخاطر حضور من بوده ! نه ، دروغ چرا ولی تو تازه چند روزه اومدی اینجا پیش ما و هنوز نمی دونی جو خونمون چجوریه _حدس زدنش سخت نیست ، اصلا خودت بودی که گفتی امان از روزی که شهاب سنگ نازل بشه ! دستش را جلوی بینی می گیرد و هیس کشداری می گوید +یواش دیوونه ، حالا من یه چیزی گفتم تو چرا دست گرفتی ؟ _فقط خواستم بگم خیلیم پرت نیستم +می دونم که وقتی بیشتر پیش ما باشی ، نظرتم عوض میشه بخاطر همین دفاع نمی کنم و همه چیز رو می سپارم به زمان . _اوکی ،بیخیال من برم یه چیزی بخورم مردم از گشنگی ، توام وقتایی که بیکاری یه سری بهم بزن و به همین راحتی بحث را عوض می کنم رفتار شهاب اصلا زننده نبود ،من بدتر از اینها را دیده بودم قبلا ! ولی امان از چپ افتادن ... با اینکه تابحال از خانواده حاج رضا جز خوبی نصیبم نشده بود ولی حالا یک چیزی هم بدهکارشان کرده بودم! از بیکاری کلافه شده ام ، بی هدف شماره های گوشی را بالا و پایین می کنم ، نمی دانم چرا پیشنهاد تئاتر رفتن با اکیپ بچه های دیروز را انقدر راحت رد کرده بودم ! فقط بخاطر اینکه مثلا نشان بدهم تایمم خیلی هم خالی نیست و حالا پشیمان بودم کاش کیان دوباره دعوتم میکرد. 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
💚مهـــــدی جـــــان ! ✨آنقدر به ما نزدیکے ڪه بوی گناهمان آزرده ات می کند و ما هم آنقدر از تو دوریم ڪه عطر مهربانی ات را حس نمےکنیم✨ ✋برایمـــــان دعـا کن بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
سلام امـام مهربانم دردت به جـــــانم💙 امروزم توسل به شما الهے ،گناهے نکنم تا شرمنده نگاهتان شوم.... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸•°•°•°•°🔸آقا جان!🔸°•°•°•°•🔸 ✨قنوت سبز نمازم به التماس در آمد ✨چه مي‌شود مرا لیاقت خيري از ✨دعاي تو باشد! ⚜قرار صبحگاهی⚜ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_هجدهم ✍🏻صدای آرام ش را می شنوم : _علیک سلام خیره نگاهش می کنم و دهانم باز می
📙 ◀️ ✍🏻خودم شماره ی کیان را می گیرم ،با دومین بوق جواب می دهد _سلام پناه +سلام خوبی ؟ _توپ ، چه خبرا +میگم که ، قرار بود امروز بری تئاتر ؟ _آره +خب ؟ _چیه ؟ پشیمون شدی ؟ +اوهوم _تو که گفتی آدم تو خونه ی حاج رضا حوصلش سر نمیره ، می خواستی تجدید خاطرات کنی ! +گفتم ،ولی خبری نیست _عجب +خب حالا ، یعنی قصد نداری دوباره دعوتم کنی ؟ _چرا که نه +زشت نیست ؟ _تئاتر ؟ +نخیر ... بی دعوت اومدن من _من همین حالا رسما دوباره دعوتت کردم دیگه ،ساعت 6 آماده باش +مچکرم ... آدرس ؟ _برات می فرستم ولی با آژانس بیا چون خودت گمش می کنی احتمالا +اوکی مرسی _فعلا +تا بعد خوشحالم که از تنهایی در می آیم.شروع می کنم به زیر و رو کردن لباس های توی کمد ، بیشترشان چروک شده پوفی می کشم و بالاخره از بینشان کت و سارافونی که جدیدتر خریده ام را انتخاب می کنم ، گل های ریزی که روی یقه و آستینش صف کشیده اند را خیلی دوست دارم . شال قرمزی که با زمینه ی رنگ کت همخوانی دارد را برمی دارم و از همین حالا لحظه شماری می کنم برای عصر دلم می خواهد مخصوصا به آذر نشان دهم که برعکس تصورش شبیه شهرستانی ها نیستم ! و البته بدم هم نمی آید که کمی به چشم پارسا بیایم چون انگار بدجور مرکز توجه آذر بود . ساعت 5 شده ، از فرشته شماره آژانس گرفته ام و زنگ زدم ، برای صدمین بار تیپم را چک می کنم و با بلند شدن صدای زنگ ، اسپری را تقریبا روی خودم خالی کرده و به سرعت می دوم بیرون ... توی راه پله با دیدن شهاب غافلگیر می شوم ، نمی دانم چرا اما قلبم بیشتر از همیشه می کوبد .شاید می ترسم که آمارم را بگیرد و از اینجا بیرونم کنند ، شاید هم من توی پاگردم و او چند پله با در خانه شان فاصله دارد بوی عطرم همه جا پیچیده، می ترسم نگاهم کند چون بیشتر از همیشه به خودم رسیده ام یاالله می گوید و از کنارم می گذرد . بدون هیچ حرف یا نگاهی ! ذوق می کنم ،شانه بالا می اندازم و زیرلب می گویم "خداروشکر بخیر گذشت فعلا!" 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴عشق جوان مسلمان به دختر نصرانی🔴 مولى محمد کاظم هزار جریبى، نقل مى‌کند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آیت‌الله العظمى بهبهانى بودم. مردى وارد شد و کیسه‌اى تقدیم ایشان کرد و گفت: این کیسه پر از زیور آلات زنانه است، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید. استاد فرمود: داستان چیست؟ قضیه خود را برایم بیان کن! گفت: داستانى عجیب دارم، من مردى شیروانى هستم و براى تجارت به روسیه رفتم. در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم. روزى به دخترى نصرانى برخورد کردم و شیفته او شدم. نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم. گفت: از هیچ جهت مانعى براى ازدواج شما نیست. تنها مانعى که وجود دارد موضوع مذهب تو است. اگر به دین ما، درآیى این مانع هم برطرف مى شود. چون تحت تأثیر جنون شهوت قرار گرفته بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و با خود گفتم: براى رسیدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى‌شوم و با این فکر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج کردم. مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست. از کردار زشت خود پشیمان شدم و خود را از ضعف نفسى که به خرج داده و از دینم دست برداشته بودم بسیار سرزنش کردم. چون تحت تأثیر جنون شهوت قرار گرفته بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و با خود گفتم: براى رسیدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى‌شوم و با این فکر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج کردم بر اثر پشیمانى بسى ناراحت بودم، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مى‌توانستم خود را راضى به نصرانیت کنم. سینه‌ام تنگ شده و از دستورات اسلام چیزى به یادم نمانده بود، فکر بسیارى کردم، راهى براى نجات خود از این بدبختى نیافتم. اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به یاد بزرگ وسیله خدایى، سالار شهیدان، امام حسین افتادم. تنها راه نجات و تامین آینده سعادت بخش خود را در گریستن براى امام حسین علیه‌السلام دیدم. درصدد بر آمدم که از اشک چشمم در راه امام حسین (علیه السلام) براى شست و شوى گذشته تاریکم استفاده کنم. این فکر در من قوت گرفت و آن را عملى کردم. روزها زانوهاى غم در بغل مى‌گرفتم و به کنجى مى‌نشستم و یک به یک مصیبت‌هاى سید شیهدان را به زبان مى‌آوردم و گریه مى‌کردم. هر بار که زوجه‌ام علت گریه را مى‌پرسید، عذرى مى‌آوردم و از جواب دادن خوددارى مى‌کردم. روزى به شدت مى‌گریستم و اشک از دیدگانم جارى بود. همسرم بسیار ناراحت و براى کشف حقیقت اصرار مى‌کرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون، خوددارى کنم نتوانستم. ناگریز گفتم: اى همسر عزیزم! بدان من مسلمان بودم و هستم. براى رسیدن به وصال تو ظاهرا به دین نصارا در آمدم. اینک از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسیله گریستن بر سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) از شکنجه روحى و ناراحتى خود مى‌کاهم و آرامشى در خویش پدید مى‌آورم، بنابراین من هنوز مسلمانم و بر مصیبت هاى پیشواى سومم گریان هستم. وقتى همسرم به حقیقت حال من آگاهى پیدا کرد زنگ کفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختیار کرد. هر دو نفر تصمیم گرفتیم مخفیانه مال خود را جمع آورى کنیم و به کربلا مشرف شویم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزیده و افتخار دفن در کنار مرقد امام حسین(علیه السلام) را به خود اختصاص دهیم. متأسفانه پس از چند روزى همسرم بیمار گردید و به زندگى او پایان داده شد. اقوامش او را با طلاها و زیور آلات زنانه‌اش به رسم مسیحیان، به خاک سپردند. تصمیم گرفتم از تاریکى شب استفاده کنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بیرون آورم و به کربلا حمل نمایم. هنگامى که شب فرا رسید از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شکافتم تا جنازه او را بیرون آورم، ولى به جاى اینکه نعش عیالم را ببینم جنازه مردى بى ریش و سبیل نتراشیده اى مانند مجوس در قبر او دیدم. گفتم: عجبا! این چه منظره ایست، آیا اشتباه کرده ام و قبر دیگرى را شکافته ام؟ دیدم خیر، این همان قبر همسرم مى‌باشد و با خاطر پریشان به خانه رفتم و با همین حال خوابیدم. در عالم خواب، گوینده‌اى گفت: خوشحال باش ملائکه نقاله، جنازه عیالت را به کربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اینک در صحن شریف امام حسین (علیه السلام) دفن است و جنازه‌اى که در قبر دیدى از فلان راهزن بود که به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند که او در آنجا بماند. بعد از آن به کربلا آمدم و از خدام حرم جریان را پرسیدم؟ جواب مثبت دادند و قبر را شکافتند، دیدم درست است. زیور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى که صلاح مى‌دانید برسانید. این بود داستان من و نجات یافتم به برکت توجهات امام حسین (علیه السلام). 👌 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴در دنیا یا عبرت میگیریم و یا عبرت می شویم. 📌راه #سومی نیست. ⬅️مفسدین دنیای سیاست واقتصاد بایدبدانند که این ملک راخدایی است که دائماً درکمین ستمکاران است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴 ؟ در احادیث زیادی از پیشوایان اسلام نقل شده که فرموده اند : 🔹در آخر الزمان قبل از قیام حضرت ولی عصر علیه السلام دنیا پر از ظلم و جور میشود و به وسیله امام زمان علیه السلام ظلم برطرف می گردد و عدل وداد سراسر کره زمین را فرا می گیرد. ▫️در اینجا بعضی گمان کرده اند که همه مردم باید بدکار و ظالم و فاسد باشند تا دنیا پر از ظلم و جور شود و حال آنکه اگر همه ظالم باشند و مظلومی در مقابل آنها نباشد، ظلمی نشده و مصداق واقعی دنیا پر ازظلم و جور شده باشد ، تحقق پیدا نکرده است ولی اگر چند ابر قدرت در رأس چند مملکت بزرگ جهان ظالم باشند و حقوق ممالک کوچک را ضایع کنند و یا در هر مملکتی قدرتمندان آن ظلم نمایند و بقیه مظلوم واقع شوند معنی واقعی دنیا پر از ظلم و جور شدن تحقق پیدا نکرده است. بنابراین گفته بعضی که (ما باید شرارت کنیم تا دنیا پر از ظلم و جور شود) غلط است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴در دنیا یا عبرت میگیریم و یا عبرت می شویم. 📌راه نیست. ⬅️مفسدین دنیای سیاست واقتصاد بایدبدانند که این ملک راخدایی است که دائماً درکمین ستمکاران است. 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_نوزدهم ✍🏻خودم شماره ی کیان را می گیرم ،با دومین بوق جواب می دهد _سلام پناه +
📙 ◀️ ✍🏻انگار دیرتر از بقیه می رسم . دور هم ایستاده اند ، هنگامه با دیدنم از دور دست تکان می دهد . اولین کسی که هدف چشمم می شود پارساست که کنار دختری با موهای بلوند ایستاده و فرت و فرت سیگار می کشدانگار حواسش جایی جز اینجاست نریمان سوتی می کشد و دست دراز می کند .برای دومین بار من را در چنین موقعیتی قرار می دهد! کیان می گوید : _مرض داری اذیتش می کنی ؟ +بابا می خوام غریبی نکنه هنگامه دستم را می گیرد و گونه ام را می بوسد _چه خوب شد اومدی نریمان به شوخی می گوید : +نیست خیلی پر شوری ، حضورت لازمه هنگامه پشت چشمی نازک می کند ، روی شانه ی نریمان می زند و می گوید : _ولش کن آقا، رویا نیست گیر دادی به دوست خوشگل من ؟ آذر و رویا نیستند .پارسا با سر سلام می دهد و دختر همراهش انگار نه انگار که مرا دیده ! +بچه ها بریم تو دیگه تموم شد دنبال کیان راه افتاده و وارد می شویم .هنگامه کنار گوشم پچ پچ می کند : _می بینی دختره رو ؟ به دماغ عملی و بوتاکس صورتش نگاه نکنا ، یجوریه ! گمونم جفت شیش می زنه .آذر هر وقت می بینش میگه باید کفاره بدم ! +عجب ، کی هست ؟ _فدات شم ! یعنی معلوم نیست ؟ طوری به پارسا چسبیده که انگار هر لحظه احتمال ربوده شدنش را می دهد! پس درست حدس زده بودم احتمالا آذر درگیر مثلث عشقی شده که راس اصلی آن پارساست . +البته پانی جون بگما ، پارسا خیلی هم با روشنک جور نیست ، ولی خب دیگه ! _پس آذر امشب بخاطر روشنک نیومده می ایستد و می گوید : +داستانش مفصل تر از این چیزاست ، ناز شدیا توی دلم اغرار می کنم که تو خوشگل تری ! حتی روشنک با آن مانتوی جلو باز و شالی که روی سرش انداخته و بیشتر شبیه به یک نوار مشکی نازک است که موهای از فرق باز شده اش را به خوبی نمایش می دهد ؛ از من خوش تیپ تر است . تازه روی صندلی ها نشسته ایم که به هنگامه می گویم : _دهنش یجوری نیست ؟ +سه بار تزریق کرده عزیزم با اعتراض کیان ساکت می شویم ، ولی من تمام فکرم بجای صحنه ،مشغول حرف هایی ست که می شنوم . _این دختره کیه ؟ ندیده بودمش +اونم تو رو ندیده _چه ربطی داره ؟ +بیخیال ، سیگار ؟ _الان نه بیشتر از اینکه بخاطر تعارف به سیگار کشیدنش متعجب باشم ،از این تعجب می کنم که چرا در مورد من می پرسد و چرا پارسا چنین جوابی به او می دهد بجز چند جمله ی اول دیگر هیچ کلامی بینشان رد و بدل نمی شود . از نمایش سر در نمی آورم و واقعا حوصله ی نقدهای ریز ریز کیان را بیخ گوشم ندارم .انگار بین این جمع فقط هنگامه را پسندیده ام بعد از شام و موقع خداحافظی هنگامه دعوتم می کند به دور همی هفته ی بعدشان بهت می زنگم ، خیلی خوش می گذره بچه ها همه نایسن بیا یکم دلت وا شه و دوستای عجقولی پیدا کنی نمی خوام مزاحمت بشم +چه مزاحمی ! هرچی بیشتر باشیم خوبتره ،ازین فکرا نکنی که از دستت ناراحت میشما _آخه ... +آخه نداره ، فقط حواست باشه که اینجوری سایلنت نباشی همه جا ، نمی صرفه ! _یعنی چی ؟ +وای خدا ! کیان یکم برا دوستت وقت بذار خب _چشه مگه ؟ +خیلی بی حاشیه ست ! می خندند و پارسا می گوید : _کیان خودش کلا تو حاشیه ست ،یعنی تجربه ثابت کرده ! یادتونه که و نیشخندی به صورت منقبض شده ی کیان می پاشد .چقدر مرموز می کنند خودشان را ! من اما فارغ از بحث و جدل های ریزی که دارند خوشحالم که خودم را در کنار آن ها می بینم . هنوز دو روز از آشناییمان نگذشته که اینطور با مهربانی وارد دنیای خودشان می کنندم . 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌾ﻓﺎﻧﻮﺱ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ✨ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ 🌾ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ✨ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ ﻭ 🌾ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ✨ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺣﺎﻝِ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ 🌾ﺧﻮﺏِ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ✨ #شبتون_مهدوی🌙 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
دعوت نامه ها😍👇👇♨️♨️ 👇 https://eitaa.com/Besoye_zohor/8701 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قسمت اول رمان پناه👇👇 https://eitaa.com/Besoye_zohor/7910
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌸 جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌خواهد تشنه به غیر آب، از دریا چه می‌خواهد حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد؟ پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴وصیت پیامبر اکرم (ص) مهر داشت ⬅️مهر رسوایی دیگری بر پیشانی دجال بصره مدعی یمانی .امام سیزدهم و... 《امام صادق -علیه السلام- فرمودند: 📝 "رسول خدا -صلی الله عليه و آله- صحیفه سربسته به دوازده مهر را به علی -علیه السلام- سپرد و گفت: مهر را بشکن و به آنچه در آن است عمل کن؛و آن را به حسن -علیه السلام- رد کن تا مهر دوم را بشکند و به آن عمل کند؛و آن را به حسین -علیه السلام- رد کند تا او نیز مهر سوم را بشکند و به آنچه در آن است عمل کند؛سپس به ترتیب به یک یک از فرزندان حسین -علیه السلام- داده شود." 📕 غیبت نعمانی باب۳ حدیث۴ 📌اما این ی سربسته و دارای دوازده مهر چه بوده که پیامبر اکرم -صلی الله عليه و آله- آن را به امیرالمؤمنین -علیه السلام- سپرده اند؟ 《امام صادق -علیه السلام- پاسخ می دهند ⬅️ "وصیت از آسمان بر رسول خدا -صلی الله عليه و آله- به صورت نوشته ای مهر شده نازل شد؛و بر آن حضرت هیچ نامه مهر شده ای جز همین وصیت نازل نشد.پس جبرئیل گفت:ای محمد! این وصیت تو در میان امت تو است راجع به اهل بیتت.... ؛بر آن وصیت چندین مهر بود، پس علی -علیه السلام- مهر اول را گشود و آنچه به آن مأمور بود انجام داد؛ سپس حسن -علیه السلام- مهر دوم را گشود و آنچه به آن مأمور بود انجام داد...." 📌 معاذ بن کثیر در انتهای روایت میگوید: امام صادق -علیه السلام- دوازده نام را برای من برشمردند. 📕غیبت نعمانی باب۳ حدیث۳ 📝آری این نوشته ی مهر شده ی الهی که فقط برای نفر تنظیم شده است، همان وصیت پیامبر اکرم -صلی الله عليه و آله- است که متعلق به و اوصیاء پس از ایشان است. 📌 احمد بصری (مدعی کذاب روزگار ما که نام خود را احمدالحسن گذاشته و ادعا می کند وصی سیزدهم پیامبر اکرم است!!!) به این روایات دقت کنند. این ها از آن دسته از روایاتی است که از چشم این ساده دلان مخفی نگه داشته شده است. ⬅️این روایات به همراه دهها روایت صحیح و مشهور دیگر، تعداد اوصیاء و جانشینان پیامبر اکرم -صلی الله علیه و آله- را فقط ((دوازده نفر)) بیان کرده،و ادعای بدعت گزاران و دنیاپرستانی مانند احمد بصری را باطل می کنند. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
❦☀️❦✥🕊✥❦☀️❦ #ارباب_جان حال من حال جوانیست ک یک ماه تمام در پی کسب جواز حرمت پیر شده😔💔 #اللهم_الرزقنا_کربلا #ویژه_پروفایل بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زکات عقـل براى هر چيزی زكاتي است، و زكات عقل، بردباری با نابخردان است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴رزمایش لشکریان امام زمان(عج) ⬅️استاد پناهیان تحول دل‌ها در اربعین علامت این است که «خبری در راه است».  اگر همۀ دل‌ها در جهتِ یک امر الهی متحول شود، این علامت نصرت خداست. چون تبلیغات نمی‌تواند این همه اثر بگذارد. ساده‌ترین تحلیل این است که «پیاده‌روی اربعین، رزمایشی برای لشکریان امام زمان(ع) است»   🔗علیرضا پناهیان ۹۵/۰۸/۱۳ 🔴 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣ناگفته هایی از رابطه ی ظهور امام زمان"عج"وپياده روی اربعين حسینی😳 🌺کلیپ فوق العاده زیبا👌 استاد رائفی پور ♥️تاظهوردولت عشق وتاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞به قتل رسوندن جنین به همین راحتی! بسیار تکان دهنده! 🎥انیمیشن کورتاژ جنین|کاش این انیمیشن به دست تمام مادرها میرسیدشاید تاثیری روانها میزاشت وجنین را به همین راحتی به قتل نمیرساندن👆 @Besoye_zohor
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_بیستم ✍🏻انگار دیرتر از بقیه می رسم . دور هم ایستاده اند ، هنگامه با دیدنم از
📙 ◀️ ✍🏻با کیان دعوا کرده ام و سردرد بدی دارم . امروز بعد از کلاس بیرون از دانشکده دست در دست دختری که اتفاقا از بچه های ترم بالایی بود دیدمش ... دو سه دقیقه جوری که کیان ببینتم ایستادم تا باهم خداحافظی کردند و بعد با توپ پر رفتم به سراغ کیان ، فکر می کردم از دیدنم تعجب کند که غافلگیرش کردم اما خیلی عادی و مثل همیشه احوالپرسی کرد و باعث شد عصبی تر بشوم و با غیظ بگویم : _خوش گذشت ؟ +کجا ؟ _نگفته بودی با این دختره می پری +کی ؟ الی رو میگی ؟ _همین ولی که الان اینجا بود +خوبی پناه ؟ چرا اعصابت خرابه ؟ _یه سرچی بکنی شاید بفهمی چرا خوب نیستم ... +والا چیزی به ذهنم نمی رسه _عجب ! نکنه من بودم الان صدای خندم تا حیاط دانشکده می رسید با دختر مردم ؟ +یعنی چی ؟ به کسی چه مربوطه که ما داشتیم می خندیدیم ؟من محدودیتی نمی بینم تو رابطم با هم دانشگاهی ها یا هر کسی دیگه _واقعا که کیان +جو گیری ها پناه ! نکنه فکر کردی چون ده روزه باهم دوست شدیم الان باید آمار گپ و گفت و کارای منو داشته باشی یا اصلا ازت بترسم که تو روی کسی بخندم ! _فعلا که خوب آزادی +معلومه که هستم ! ببین پناه خوب گوش کن دختر خوب. من و تو فقط دوتا دوستیم نه چیز دیگه ای ! این دوستی هیچ تعهدی نداره نه برای من نه تو پس بیخودی شلوغش نکن .منم آدم انزواطلبی نیستم و گر گرفته بودم از حرف هایی که تند تند داشت بارم می کرد .پریدم وسط حرفش و گفتم : _بسه کیان چیزایی که باید می شنیدمو شنیدم و سر و ته حرفات برام خوب روشن شد .منتها ازین به بعد خیلی رو دوستی من حساب نکن ! البته برات نباید مهمم باشه تو که ماشالا انقدر صنم داری که معلوم نیست من کدوم یاسمنم ... و بدون اینکه منتظر حرف یا عکس العملی از جانب او باشم دربست گرفتم و برگشتم خانه . شاید انقدری که از حرف های تحقیرآمیزش برآشفته بودم از دیدنش با الی ناراحت نبودم ! هنوز سرم سنگین است و انگار کسی دنگ دنگ با چکش درست روی مغزم می کوبد کیفم را زیر و رو می کنم اما هیچ قرص مسکنی نیست که به امید بهتر شدن قورت بدهم ! روسری م را از روی مبل بر می دارم و بدون اینکه تلاشی بکنم برای جمع کردن موها یا پوشاندن دستم که بخاطر آستین کوتاه بودن لباس بدون پوشش مانده، راهی راه پله می شوم . در می زنم و نزدیک یک دقیقه معطل می شوم تا بالاخره باز می کند . خداروشکر فرشته است _سلام خانوم کم پیدا ، چه عجب این طرفا پناه آوردی ؟ با دیدن لبخند مهربانش نمی توانم خیلی بداخلاقی کنم +سلام ، ما که دیروز همو دیدیم _اون که دو دقیقه بود تموم شد رفت ! تازه کمکم نکردی گل بکاری که ... +حالا بعدا گلایه کن ، سردرد امانم رو بریده ولی مسکن ندارم .داری ؟ _چرا ؟ خدا بد نده +چمی دونم ، سابقه داره این درد لعنتی _بیا تو ، هم قرص داریم هم گل گاوزبون که درمون دردته +نه مزاحمتون نمی شم _بیا بابا ، من تنهام دارم آشپزی می کنم دستم را می کشد و در را می بندد ، از تنهایی که بهتر است ! حداقل چند دقیقه از فکر کیان بیرون می آیم و حواسم پرت صحبت های شیرین فرشته می شود ... +بشین خوش اومدی چشم می چرخانم توی سالن ، همه جا تمییز و پر از آرامش است ... می نشینم و نگاهم گره می خورد به قاب عکس کوچکی که روی میز تلویزیون است . چطور قبلا عکس شهاب را اینجا ندیده بودم ؟ سرم تیر می کشد ، آخی می گویم و از فرشته می پرسم : _بقیه کجان ؟ +مامان و بابا رفتن خونه ی عموجان ، بفرمایید اینم قرص . الان برات گل گاوزبان هم میذارم _مرسی جلد صورتی قرص را باز می کنم و با آب خنکی که آورده می بلعمش . از توی آشپزخانه داد می زند +لیمو داشته باشه ؟ _نه ترش دوست ندارم +دیشب چقدر دیر برگشتی راست می گفت ، با کیان کمی خیابان گردی کرده بودیم و تا برسم ساعت از 11 هم گذشته بود . _چطور ؟ می نشیند روی کاناپه و ظرف شیرینی را روی میز می گذارد . +دلواپست شدم ، آخه شهاب گفت عصر دیدت که داشتی می رفتی بیرون داغ می کنم ، پس آمارم را داده بود پسره ی فضول ، با لج می گویم : _خب ؟ خان داداشتون مگه تایمر انداخته بوده برای ورود خروج من ؟ 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯