#معرفی_کتاب
.
.
🔻مامان بزرگ میگفت "دل اندرونِ مادرها مثل پشت تلویزیون میمونه. سیمها گوریدهاند توی همدیگه. مادرها دلشون یه عالمه سیم داره که وصله به بچشون. تو دلِ مادرها غوغاست" .
🔸️هفته_ی_چهل_و_چند از بزنگاه مادرانی حرف میزند؛ نقطهای که روایت زندگی مادر و فررند تا ابد به هم گره میخورد.
🔹️نویسندگان این مجموعه سعی کردهاند با روایت دغدغههایشان حال و هوای مادران نسل امروز را به تصویر بکشند؛ فکرهای یک مادر از هفتهی اول تا همیشه... .
.
.
@skybook
.
.
هر که باشیم، هر کجای دنیا زندگی کنیم، همگی جایی در اعماقمان نوعی حس کمبود داریم. انگار چیزی اساسی گم کردهایم و میترسیم نتوانیم آن را پس بگیریم. آنهایی هم که میدانند چه چیزی کم دارند، واقعا انگشت شمارند.
.
.
📚ملت عشق/ الیف شافاک
.
.
@skybook
.
.
#تازه_ها
📚سال بازگشت/ احمد دهقان
📚روزهای آخر/ احمد دهقان
📚گردان چهار نفره/ احمد دهقان
📚بچههای عملیات کرکوک/ احمد دهقان
📚من قاتل پسرتان هستم/ احمد دهقان
📚گردان بلدرچینها/ اکبر صحرایی
📚برانکارد دربستی/ اکبر صحرایی
📚مین سوسکی/ اکبر صحرایی
📚راز قلعهی افلاک/ حمیدنوایی لواسانی
.
.
🔺در صورت تمایل برای تهیه هر کدام از این کتب
با تلفن: 32290117 تماس،
یا به
🆔 @aseman_book
پیام بدهید.
.
.
@skybook
.
.
یکی از بچه ها با شوخی و خنده می گوید:
_ بچه ها! شنیدهاید که بازهم امام رضا آمده به خواب شاه؟
همه میخندیم. اینروزها شایعه خواب دیدن شاه تبدیل به جوک و لطیفه شده است! طرفدارهای شاه، برای اینکه نشان بدهند شاه آدم خوبی است، میگویند امام رضا رفته است به خواب شاه! آنها میگویند: «باید هم امام رضا برود به خواب شاه. چون هم اسم پدرش رضاست ،هم اسم خودش محمدرضاست ،و هم اسم پسرش رضاست.» و وقتی میپرسیم امام رضا در خواب به شاه چه چیزی گفته، میگویند: «امام رضا آمده و به شاه گفته: پسرم! محمدرضا! ناراحت نباش؛ تو تنها پادشاه شیعه دنیا هستی، خودم محافظتت میکنم»!
به بچهها میگویم: بچهها! امروز که با سعید رفته بودیم بیمارستان امام رضا، یک شعار جدید روی دیوار دیدیم. خیلی باحال بود! با زغال نوشته بودند: پدر رضا، پسر رضا،خودش رضا، ۳۵ میلیون نارضا!
.
.
📚چغک/ علیاصغر عبادی
.
.
@skybook
🔻سعی کنید با لهجهی مشهدی بخوانید👌
.
.
-هیچ مدانی پدرت پدرِ منِ درآورده؟
-برای چی؟ برای شما که بهتره، بیشتر کاسبی مُکنین که!
صاحب ترازو لبخندی زد و گفت: "ها.. ولی خا دستم خالی بود؛ پدرت چند کیلو برنج به من نسیه داد. گفت میاد به جاش خودشِ وزن مُکنه. اولش خیلی دعاش ،کردم. هنوزم خیلی دعاش مُکنم. ولی، خا رد مشه، مره روی ترازو. از این بشکه ی آبِ جلوی مسجد آب مخوره، مره روی ترازو. مخواد بره مسجد، مره روی ترازو. از مسجد برمگرده، مره روی ترازو. هی مخواد ببینه وزنش چقدر کم و زیاد مشه... خا این چی وضعیته خا؟"
به صاحب ترازو ، به جای دو تومان، پنج تومان دادم تا کمی از اعتراضش کم شود. پولم را که گرفت گفت: " پول خورد ندارم. حالا چی کار کنیم؟" احتمالا باید می گفتم : "بقیه اش مال خودت." البته این جمله را گفتم؛ ولی قبلش کِرمم گرفت و گفتم : "مِشه به جای پولِ خوردش، وقتی از ساندویچی می آم، بیام دوباره خودمِ وزن کنم ببینم چقدر بیشتر شده م؟" قبل از اینکه به من فحش بدهد، لبخند زدم که بفهمد شوخی کرده ام. او هم لبخند زد؛ اما فکر می کنم، قبل از لبخند، فحشش را داده بود...
.
.
📚آبنبات دارچینی/ مهرداد صدقی
#رسید
.
.
@skybook