May 11
🛑افتتاحیه کانال🛑
به نام خدا
به راستی که تنها دلیل افتتاح این کانال، و یک شروع دوباره، دلتنگی خویش بر دیدن محبت همیشگی شما و لطف بیکران آشنایان، و دوستان است.✨😚
دلتنگی ام بر نوشتن و نشر دادن.🖋🗒
و حال اینکه با شور شوق قلم را روی کاغذ میرقصانم، و رشته ی افکار، و خیال را نقش میکنم🌟 از همیشه این کار را لازم تر، و مهم تر میدانم.
امیدوارم این شروع دوباره، مرهمی بر درد باشد و میکوشم، برای ایجاد لحظه ای خوش برای شما💕
S.M.A.F
سید.محمد.علی.فتاحی
https://eitaa.com/joinchat/1143996869C93559f2610
📝 پند نامه(۱)
#پند_کوتاه
#امید
(به نام خدا)
روزی طبیبی نزد واعظی رفت، و از او پرسید:« جناب واعظ! میدانید بهترین
راه درمان هر زخم چیست؟»
واعظ کمی درنگ کرد؛🤔 بعد پاسخ داد:«طبیب تو هستی! این چه سوالی است که از من میپرسی؟»
طبیب لبخندی زد و گفت:« جواب سوال من، هم نزد غلام است، هم امیر، هم نزد کافر است، هم زاهد!»بعد راهش را کشید و رفت. مدتی گذشت و در این میان، مادر واعظ سر بر تیره ی تراب برد.
بسیار غمگین شد و رخت عزا از تن در نمی آورد.😢
از این داغ زخم عمیقی خورده بود، تا مدتی بعد، همسرش بچه ای به دنیا آورد.😍
آن بچه با هر خنده، امید به زندگی را در دل واعظ زنده می کرد.🌸 این امید مرهمی بود بر داغ واعظ. پس از مدتی که رخت عزا از تن درآورده بود، نزد طبیب رفت و با شور و شوق گفت:« جواب سؤالت را یافتم! بهترین راه تمام زخم ها امید است!»
امید وارم لذت برده باشید!😘
این پند نامه، تا سه روز دیگر ادامه دارد. بعد از اون باید ببینم اگر خوب بود، باز هم بنویسم.😅
S.M.A.F
سید.محمد.علی.فتاحی
https://eitaa.com/joinchat/1143996869C93559f2610
🌸شعر🌸
#دو_بیتی
#من_و_حافظ
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد.
بده عمرت به شادی ها کزین بهتر نمی ارزد.
شکوه تاج سلطانی دهندت باز عاشق شو.
چو عشقش در دلت باشد به سیم و زر نمی ارزد.
S.M.A.F
سید.محمد.علی.فتاحی
https://eitaa.com/joinchat/1143996869C93559f2610
🖋سید محمد علی فتاحی🖋
🌸شعر🌸 #دو_بیتی #من_و_حافظ دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد. بده عمرت به شادی ها کزین
این دوبیتی رو، من در کنار حافظ سرودم😅
یعنی مصراع اول و سوم رو حافظ، و مصراع دوم و چهارم رو بنده سرودم🖋
💀داستان ترسناک💀
#شب
#ترسناک
#داستان_کوتاه
هیچ رغبتی به خواسته ی او نداشتم. هیچ موقع سراغی از ما نمی گیرد ها! بعد شام گیر داده بیا قایم باشک بازی کنیم!
صدای گریه های خواهرم، فریاد مادرم را از دست ظرف شویی در آورد:« خب برو باهاش بازی کن مادر، چه میشود؟»
با بی میلی شکم پر از غذا و تن خسته از فوتبال برگشته ام را، به دنبال صدای خواهرم کشیدم. با خنده گفت:« داداشی تو سر بذار!»
شانه بالا انداختم و کنج دیوار سر گذاشتم:«یک... دو... سه....»
شمارش که تمام شد، نرم نرمک دور و برم سر چرخاندم، و هوشیار قدم برداشتم.👣
رفتم سمت زیر زمین.
پا هایم را روی چوب های موریانه زده، سُر دادم و از ناله ی پله ها گذشتم.
پیدایش کردم!😌
همانجا گوشه ی زیر زمین پشت به من، لای اساس ها نشسته و زانو بغل زده بود.
پیروزمندانه دست روی شانه اش گذاشتم و دهن باز کردم... ناگهان از بالا صدایی جیغ مانند گفت:«سُک سُک!!!»🧟♀
امیدوارم لذت برده باشید😘
S.M.A.F
سید.محمد.علی.فتاحی
https://eitaa.com/joinchat/1143996869C93559f2610
❤️مخاطبین خوش ذوق!
#مخاطبین
#تعاملی
#شعر
S.M.A.F
سید.محمد.علی.فتاحی
https://eitaa.com/joinchat/1143996869C93559f2610