eitaa logo
کانال ســـرבار בلها
1.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
80 فایل
کانال سردار دلها با تاسی از الگوی حاج قاسم سلیمانی تمام همت را درمعرفی آن شهیدوالامقام بکار می بندد تا مکتب آن شهید را به نسل جامعه معرفی نمایید. قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وششم ❇دختر جوان از دور زل زده بود به ماشین حاجی👀، باور نمی‌کرد، هی
~🕊 📙| 🔮| چهل وهفتم 🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱 می آمد. باز دل‌تنگ شده بود. دل‌تنگ روضه و سینه‌زنی و گریه💔. بهانه می‌خواست برای این بی‌تابی‌هایش😓. همین‌که اسم اهل بیت(ع) را می‌آوردند می‌زد زیر گریه😭. 🟤از کرمان تا روستا دویست و خرده‌ای کیلومتر راه بود. خیلی وقت‌ها زنگ می‌زد📲 به مداح. ازش می‌خواست فلان نوحه را برایش بخواند. صدایش را که می‌شنید می‌رفت توی خودش😞. نم چشم‌هایش👀 هی بیشتر و بیشتر می‌شد. می‌زد روی پایش😔. 🟤گاهی خودش هم میخواند. حظ می‌کردیم😇. با سوز و آه می‌خواند. از دل می‌آمد و بر دل می‌نشست💔. 🟤فقط روضه نبود. حاجی عادت داشت. روستا که می‌آمد باید صبح به صبح زیارت عاشورای بعد از نمازش را می‌خواند☺️. یادم هست را که دفن کردیم🥀، بلندگو را گرفت📢. ایستاده زیارت عاشورا خواند. حاجی زندگی‌اش گره خورده بود به زندگی اهل بیت(ع)💚. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۳ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔵 شنیدن نامش کافیست تا احساس غرور و امنیت کنی😌، چه رسد به اینکه او را از نزدیک ببینی😍. در فرودگاه هر که حاجی را می‌بیند، جلو می‌آید. سلام و علیک می‌کند🤚🏻🥰. حاجی هم احترام می‌گذارد و به پای تک تکشان بلند می‌شود🤝🏻🙏🏻. 🔵مرد میان‌سالی با ظاهری متفاوت نزدیک می‌شود🤭. اجازه می‌خواهد که از بوفه چای☕️ بخرد و برای حاجی بیاورد🙂. حاجی با مهربانی می‌گوید: مگه میشه لطف شما رو رد کرد☺؟ ✍🏻راوی: جواد تاجیک 📚منبع:اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷ ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وهفتم 🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱
~🕊 📙| 🔮| چهل وهشتم 🌲یک دستم به عصا بود👨‍🦯، یک دستم توی دست آقای صفری🤝🏻، مسئول حفاظت هواپیما🛩👨🏻‍✈️. من را برد صندلی ردیف جلوی هواپیما. 🌲آمدم بنشینم بغل دستی‌ام بلند شد. چشم‌هایم👀 درست نمی‌دید. ضعیف شده بود🤓. یکهو دیدم حاج قاسم است😍. خبر نداشتم. ذوق زده شدم😍😍. آنقدر که توی مسیر کرمان تا تهران نشستیم پای حرفهای هم🥰. 🌲باند فرودگاه🛬 که رسیدیم از هواپیما پیاده شدیم. منتظر ماندیم اتوبوس🚌 بیاید ببردمان سمت سالن. 🌲گفتم: حاجی یادته توی عملیات دستت✋🏻 مجروح شد برات بستم؟ چه خوب یادش بود. ریز ریزش را برایم گفت. 🌲اتوبوس آمد🚌 و کمی دورتر نگه‌ داشت🥴. آمدم ساکم🧳 را بردارم نبود😐. دوروبرم را گشتم🧐 حاجی هم نبود😕. کمی جلوتر ساک🧳 به دست داشت میرفت🚶‍♂. ساک من توی دست هایش بود🙃. صدایش زدم🗣. گفتم: حاجی! حاجی! چرا شما زحمت کشیدید☺️؟ 🌲می‌دانست راه رفتن با عصا👨‍🦯 و یک ساک🧳 توی دست سخت است می‌خواست خودش زحمتش را بکشد🙂. به زور از دستش گرفتم🙌🏻😶. ✍🏻راوی: حجت الاسلام شریف آبادی 📚منبع: اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه‌۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸فرقی نداشت توی پایگاه‌های عراق باشد یا سوریه یا لبنان🤭. شب✨ به شب🌙 با پدر و مادرش تماس میگرفت📲 و از پشت تلفن حال و احوالشان را می‌پرسید🙃. 🌸هر بار که زنگ می‌زد📞، سیمکارتش را عوض می‌کرد، حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتواند ردش را بزند✌️🏻 و و تماس‌هایش را کنترل کند😏😌. گاهی وقت‌ها هم تلفن من📱 را می‌گرفت، می‌دانست کسی رد گوشی من را نمی‌گیرد☺. 🌸پدر و مادر پیرش به همین صدایی که می‌دانستند فرسنگ‌ها ازشان دورتر است، دل‌خوش می شدند و در حقش دعا می‌کردند🤲🏻😍😌🥰. ✍🏻راوی: حجت‌الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه‌ای ۱۷ ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وهشتم 🌲یک دستم به عصا بود👨‍🦯، یک دستم توی دست آقای صفری🤝🏻، مسئول حف
~🕊 📙| 🔮| چهل ونهم ❄️از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بیمارستان🏨 بستری شده بود😞. همین که آمد توی اتاق. از همه خواست بروند بیرون، خواهر و برادر و فامیل، هر که بود🙄. ❄️همه رفتند حاجی ماند و مادر پیر و بیمارش. پتو را کنار زد. روی پاهای خسته‌ی مادر دست نوازش کشید😔. قطره های اشک دانه دانه از صورت حاجی سر می‌خورد می‌افتاد🥺😓. صورت گذاشت کف پای مادر. می‌بوسید😚 و گریه می‌کرد😭. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🧊کلام نافذ حاجی پوتین را هم کشاند وسط میدان مبارزه⚔ با تروریسم😌. خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سر و صدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای🤭🤫. 🧊بین حاجی و پوتین چه رد و بدل شد نمی‌دانم. فقط می دانم دیپلماسی جهادی حاج قاسم کمتر از ۴۸ ساعت جواب داد🙃. روس‌ها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه. . . 🧊نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن👕 افسر روسی👨🏻‍✈️. از تعجب خشکم زد😳. جلو رفتم و دقیق‌تر نگاه کردم🧐👀. به فارسی نوشته بود جانم فدای رهبر. 🧊مترجم را صدا زدم و گفتم: بپرس منظورش از رهبر کیه🤔؟ خودش جواب داد: سید علی🥰. 🧊چند دقیقه با هم صحبت کردیم. از حرف‌هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی🙃. 🧊حاجی چه کرده بود با این ها خودشان هم درست نمی‌دانستند😁. طرف مسیحی بود اما جانش در می‌رفت برای حضرت آقا😌☺️. ✍🏻راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری 📚منبع: برنامه رادیویی شهید مقاومت، پخش شده از رادیو معارف ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل ونهم ❄️از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بیمار
~🕊 📙| 🔮| پنجاهم 🌹زدیم بغل. وقت نماز بود📿. گفتم: حاجی قبول باشه🤝. گفت: خدا قبول کنه انشاالله🤲🏻. نگاهم‌ کرد👀. گفت: ابراهیم☺️! نگاهش کردم👀. _نمازی‌خوندم که در طول عمرم توی جبهه‌هم نخوندم😍🥰. +حاج آقا شما همه نمازهاتون قبوله😁. 🌹قصه اش فرق می‌کرد رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین🤭. تا رئیس جمهور روسیه برسد وقت اذان شد📿. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش پیچید توی سالن🗣. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش می کردند👀. می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده🙃. 🌹پایان نماز پیشانی اش را گذاشت روی مهر📿. به خدای خودش گفت: خدایا این بود کرامت تو، یک روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه می کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم😌😍. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه های موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸ترکیه جنگنده روسی را زده بود😱. یکی از خلبان‌ها👨🏼‍✈️ افتاده بود دست ترکمان‌های تروریست😢. در دم دخلش را آورده بودند😞. خلبان دیگر با چتر نجات توی ارتفاعات منطقه🏔 فرود آمده بود😖. فرصت زیادی نبود😰. عملیات نجات باید ظرف چند ساعت طلایی انجام می‌شد😣. 🌸بالگردهای روسی🚁 بلافاصله بلند شدند و رفتند به سمت نقطه فرود خلبان👮🏻‍♂. اما نتوانستند نزدیک شوند🤦🏻‍♂. نیروهای ارتش آزاد سوریه و ترکمان های تروریست با موشک🚀 و سلاح های پیشرفته ای که داشتند به سمت بالگردها شلیک کردند🔫. تیم اعزامی، خلبان را که نجات نداد هیچ، یک امدادگر روسی هم کشته شد😬🤦🏻‍♂. 🌸خبرها نشان می‌داد یگان‌های ویژه ترکیه وارد منطقه شده‌اند و دنبال خلبان روسی می گردند🧐. ترکیه میخواست خلبان را گروگان بگیرد و از روسیه باج خواهی کند🤭😤. 🌸روس ها دور هم نشسته بودند و داشتند برای عملیات دوباره، طرح‌ریزی می‌کردند که خبر رسید ژنرال سلیمانی تماس گرفته😯. ژنرال پیشنهاد داده بود نجات خلبان را به او بسپارند🙃. گفته بود یک تیم ویژه عملیاتی آماده کرده و خلبان را صحیح و سالم برمی‌گرداند😌. فقط خواسته بود نیروی هوایی روسیه، آتشبار هوایی و اطلاعات ماهواره‌ای🛰 را تامین کند. 🌸دستگاه ردیابی ماهواره‌ای🛰 که به خلبان روس👮🏻‍♂ متصل شده بود نشان می‌داد او شش کیلومتر پشت خط مقدم درگیری⚔ ارتش سوریه و مخالفان فرود آمده😟. تیم ژنرال شش رزمنده از یگان ویژه عملیاتی حزب الله بود و ۱۸ کماندو سوری آموزش‌دیده زیر دست مربیان ایرانی. تیم ویژه همزمان با جهنم آتشی🔥 که بالگردهای روسی به راه انداخته بودند قدم به قدم نفوذ می‌کرد. 🌸عملیات تبدیل شده بود به شکار یکی یکی تروریست‌ها. جنگ الکترونیک روس‌ها و از کار انداختن ماهواره ها🛰 و تجهیزات ارتباطی دشمن هم در موفقیت عملیات بی‌تأثیر نبود. تا تروریست‌ها آمدند به خودشان بیایند کار از کار گذشته بود😏. 🌸تیم ویژه با هدایت و فرماندهی ژنرال سلیمانی شش کیلومتر نفوذ کرده بود😌، خلبان را پیدا کرده بود و بدون حتی یک زخمی به پایگاه برگشته بود😍💪🏻. 🌸خبر به سرعت در رسانه‌های روسیه منتشر شد🥰. سایت معتبر طرف‌داران پوتین، عکس حاج قاسم را روی صفحه اولش زده بود و نوشته بود: سلیمانی کلید نجات خلبان روس😌. 🌸صفحه شبکه اجتماعی هواداران پوتین هم پر بود از پست‌های تقدیر و تشکر🥇🎊. یکی پست گذاشته بود: به این قهرمان تعظیم کنید. آن یکی به حاجی لقب شکارچی شکارچیان را داده بود😍. خلاصه روس‌ها برای ژنرال سنگ تمام گذاشته بودند🥰. 📚منابع: خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری روسیه اسپونتیک/ روزنامه کیهان ۱۳۹۳/۹/۱۴ ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاهم 🌹زدیم بغل. وقت نماز بود📿. گفتم: حاجی قبول باشه🤝. گفت: خدا قبول
~🕊 📙| 🔮| پنجاه ویکم 🪔{فقط ۵ دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینم🥺🙏🏻.} درخواست خیلی ها بود، خیلی از مسئولین عالی رتبه🥇 کشورهای‌خارجی کنار دیدارهایی که با مقامات کشورمان داشتند اصرار می‌کردند وزارت خارجه ترتیبی بدهد حاج قاسم را هم ببیند و بعد از ایران بروند. دوست داشتم دلیلشان را از زبان خودشان بشنوم‌🧐. 🪔می‌گفتند: این فرد عظمتی در جهان ایجاد کرده که ما می‌خواهیم به عنوان یک بخش مهیج زندگی‌مان و در تاریخ فعالیت سیاسی‌مان با ایشان عکس بگیریم📸 و او را از نزدیک ببینیم👀🤝🏻. ✍🏻راوی: حسین امیرعبداللهیان 📚منبع: برنامه تلویزیونی فرمول یک پخش شده از شبکه اول سیما 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇶🇮🇶🇮🇶🇮🇶🇮🇶 🔥کارم ثبت لحظه ها بود🥰. از ۱۵ سال پیش سردار را می شناختم در ایران و سوریه و عراق عکس‌های🎇 زیادی ازشان گرفتم📸. عکسی نبود که به تصویر بکشم و آن چهره پرجذبه‌اش دلم را نلرزاند😍❤. 🔥در یادواره‌های شهدا هم سردار پای ثابت مجلس بود و کنار خانواده های شهدا حالش بهتر از همیشه🙃. لبخند می‌نشست روی لب‌هایش🙂 و با دستان پر مهرش بچه‌های شهدای‌مدافع‌حرم💚 را نوازش میکرد❣. با اینکه اهل دوربین📷 نبود اما اینجور وقت‌ها می گفت: از من عکس بگیرید. کم عکس ندارم از این لحظه ها☺. 🔥مثل همیشه داشتم از خانواده‌های شهدا کنار سردار عکس می گرفتم📸 که گفت: این همه سال از من عکس گرفتی نمیخوای با هم عکس یادگاری داشته باشیم😉؟ شوکه شدم😐. باورم نمی‌شد سردار با آن همه ابهتش خواسته باشد با هم عکس بگیریم😲😍. دوربین را به عکاس دیگری دادم. با غرور ایستادم کنارش😌 و آن عکس از ماندگارترین عکس‌هایم شد که خودم عکاسش نبودم🥰. ✍🏻راوی: سید شهاب الدین واجدی 📚منبع: برنامه رادیو هشت پخش شده از رادیو نمایش ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ویکم 🪔{فقط ۵ دقیقه ژنرال سلیمانی را ببینم🥺🙏🏻.} درخواست خیلی ها بو
~🕊 📙| 🔮| پنجاه ودوم 💣جنگ قانون خودش را دارد☝️🏻. باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ، دستوراتش را از همانجا بدهد. هر چه لازم باشد و نباشد🙂. گزارش بگیرد📋، گزارش بدهد📝، دستور عقب نشینی بدهد✋🏻↪️، دستور پیشروی بدهد⬅️، خط پدافندی و آفندی‌اش را فرماندهی کند🤭. 💣حاجی قانون فرماندهی را دور زده بود😇، هم در عراق، هم در لبنان، هم در سوریه😁. سوریه مرز مشخصی با دشمن نداشتیم😣. از مقر که می آمدی بیرون معلوم نبود نیروی داعش از کجا گلوله‌بارانت کند😰💣، از پشت سرت یا از سمت جلو⚔ یا حتی آسمان😢🙆🏻‍♂. 💣توی این اوضاع حاجی اتاق فرماندهی مخصوص خودش را داشت، پشت خاکریز یا بغل دست تیربارچی☺️. همان جایی که از هر طرف گلوله می بارید حاجی فرماندهی می‌کرد😌💪🏻. ✍🏻راوی:سردار امامی 📚منبع: برنامه تلویزیونی سردار دلها، پخش شده از شبکه استانی قم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔫موصل؛ داشتیم روستاهای اطراف را می‌گرفتیم😍، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را😏. حاجی نشست ترک موتورم🏍. رو کرد به بچه‌های خط و گفت: ما می‌ریم منطقه رو ببینیم👀 و برمی‌گردیم😉👋🏻. 🔫سرحرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام می‌گفت: بریم اینجا👈🏻 رو ببینیم، بریم اونجا👉🏻 رو ببینیم. خمپاره‌ها همراهی‌مان می‌کردند☄. این ور آن‌ورمان می‌خوردند و گرد و غبار می‌رفت هوا🌫. 🔫شناسایی ۱۵ دقیقه‌ای، یک ساعت طول کشید😅. ☄تکریت؛ حتی یکبار به چشم ندیدم🙄. نه جلیقه🎽 ضد گلوله می‌پوشید نه با ماشین ضد گلوله می‌آمد توی خط😐. خمپاره‌ای آمد و خورد کنارش😨. صاف صاف راه می‌رفت🙁😶. انگار نه انگار چیزی به زمین خورده😳. بعد هم خونسرد نشست روی موتور😐. زد به خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند🙃. 🧨فرمانده کلاسیک نبود؛ از آنهایی که می‌نشینند در اتاق‌های لوکس و شیشه‌ای و از مانیتورینگ صفحه🖥 جنگ را مدیریت می‌کنند🙄🙆🏻‍♂. در خطرناک ترین نقطه ها🔴 رد پای حاجی👣 را می دیدی؛ همان‌جاهایی که فکر می‌کرد شاید از توان نیروهایش خارج باشد. 🧨یک وقت‌هایی که کار گره می‌خورد، عقب نمی‌نشست دستور بدهد. بلند می‌شد می‌رفت توی خط☺️🙅🏻‍♂. هیچ وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش بگوید بروید. اول خودش می‌رفت، بعد به بچه‌ها می‌گفت بیایید🥰. ✍🏻راویان: سردار شهید شعبان نصیری/ خبرنگار شبکه المنار/ سردار جعفر جهروتی‌زاده 📚منابع: برایم حافظ بگیر، انتشارات شهید کاظمی/ شبکه المنار/ برنامه تلویزیونی شب روایت پخش شده از شبکه چهارم سیما ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ودوم 💣جنگ قانون خودش را دارد☝️🏻. باید فرمانده بنشیند توی اتاق جنگ
~🕊 📙|‌ 🔮|‌ پنجاه وسوم 📌خیلی نزدیک شده بودند، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به در و دیوار حرم🕌. غوطه غربی بودیم، ینی پشت حرم بی بی زینب(ع)💚. تاب نداشت ببیند به حرم آسیب می‌رسد. خودش کلاش دست گرفت. پا به پای بچه رزمنده‌ها می‌جنگید⚔. 📌وقتی تیر به دستش✋🏻 خورد، داد همه‌مان درآمد😩 که •°حاجی برگردید. حاجی تو رو خدا برگردید.°• قبول نکرد. ماند کنار بچه‌ها🤷🏻‍♂🙃. 📌شده بود مثل اسفند روی آتش😖🤯. روی پا بند نبود😶. تکفیری‌ها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا💔. حاجی را تا به حال اینطور ندیده بودم😓. کم توی جنگ و درگیری نبود اما این بار فرق می‌کرد😞. دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار(ع)🖤. 📌بعدها خودش می‌گفت: سخت ترین لحظه‌های جنگ عراق💣 همون روزایی بود که توی جاده بغداد_سامرا می‌جنگیدم😔💔. ✍🏻راویان: همرزم شهید/ یوسف افضلی 📚منابع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمومنین(ع)/ خبرگزاری فارس 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📿تکفیری ها دورتادور نیروها را محاصره کرده بودند😱😞. حاجی قصد داشت سوار بالگرد🚁 برود وسط منطقه محاصره شده😰. بالگرد مجبور بود توی ارتفاع بالا پرواز کند تا در تیررس قرار نگیرد🤦🏼‍♂️. 📿هرچه اصرار می‌کردم نرود زیر بار نمی‌رفت😬🤦🏻‍♂. از یک طرف شیمیایی بود و در ارتفاع زیاد نفسش می‌گرفت😷 از طرفی عبور از روی سر داعشی‌ها ریسک بالایی داشت😧😓. 📿برای بار آخر گفتم: حاجی جان به خدا خطرناکه. شما نباید بری🥺🙏🏻. محکم گفت: از هوا و زمین، از چپ👈🏻 و راست👉🏻 آتیش🔥 هم بباره من باید برم، بچه‌های مردم دستم امانتن☺️. باید بهشون سر بزنم🤷🏻‍♂. 📿حرف، حرف خودش بود☹️. نشست توی بالگرد🚁، کپسول اکسیژن هم با خودش برداشت. رفت وسط منطقه محاصره شده😇🙆🏻‍♂. ✍🏻راوی: سردار محمدرضا فلاح‌زاده 📚منبع: سخنرانی در مراسم بزرگداشت شهدای گمنام و شهدای راه مقاومت در مسجد روضه محمدیه یزد ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|‌#سلیمانی_عزیز 🔮|‌#قسمت پنجاه وسوم 📌خیلی نزدیک شده بودند، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به در
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وچهارم 🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکمن. داعش به شهرها و روستاهای🏘 منطقه حمله کرده‌بود💣. مردم را قتل عام🔪 می‌کرد و می‌آمد جلو💔. می‌گفتند به زودی نوبت می‌رسد به آمرلی😓. هم‌قسم شدیم که از شهر آبا و اجدادی‌مان دفاع کنیم🤝💪🏻. تلعفر که سقوط کرد دورتادورمان را خاکریز زدیم. از آب و غذا هرچه داشتیم را بین خودمان تقسیم کردیم. مردها رفتند پشت خاکریزها و عهد کردند عقب نشینی نکنند تا جایی که همه شهید بشویم. زن‌ها را هم در خانه‌ها مسلح کردیم⚔. 🥀 داعش رسیده بود پشت دروازه‌های شهر😞. هرروز با خمپاره💣 آمرلی را می‌کوبید. چند بار تانک‌هایش راه افتادند که بیایند توی شهر نگذاشتیم😣👊🏻. 🥀تمام روستاهای منطقه سقوط کرده بودند😔. هیچ راهی برای ورود غذا و سوخت و تأمین سلاح نداشتیم😪. داعش برق و آب را هم قطع کرد😶🤦🏻‍♂. چند روزی می‌شد که آذوقه‌مان تمام شده بود، حتی آب هم نداشتیم. مجبور شدیم چاه بکنیم اما به آب شور رسیدیم. آب شور و آلوده جانمان را نشانه گرفت💔😞. 🥀دولت با بالگرد برایمان مواد غذایی می‌فرستاد ولی اندازه‌ای نبود که به همه برسد . خیلی از بچه‌ها و زنها از گرسنگی و تشنگی تلف شدند😭. 🥀داعش که دید تسلیم نمی‌شویم رفت سراغ حیله و نیرنگ. پیام داده بود تسلیم شوید کاری به کارتان نداریم. می‌دانستیم دروغ می‌گویند زیر بار نرفتیم👊🏻. 🥀۸۰ روز از محاصره می‌گذشت😞. همه سازمان‌های‌بین‌المللی با اینکه از محاصره و قحطی آمرلی خبر داشتند سکوت کرده بودند. دیگر نه توانی مانده بود نه آذوقه ای. هم داشتیم با قحطی می‌جنگیدیم هم با حمله های بی امان داعشی‌ها🥴🤦🏻‍♀️. 🥀بالاخره مقاومت اثر کرد😍. آیت الله سیستانی فتوای‌جهاد داد و از ارتش و مردم خواست به کمک ما بیایند. همگی آمدند و اطراف آمرلی اردو زدند🥰. 🥀یکی از شب ها گفتند یک فرمانده ارشد نظامی آمده آمرلی، شبانه سوار بالگرد شده بود و از بالای سر داعشی ها آمده بود وسط شهر دورتادور محاصره شده😲. جانش را گرفته بود کف دستش😐. 🥀دیدنش قوت قلب بود تا سلاحمان را زمین نگذاریم، تا به مقاومت ادامه بدهیم💪🏻. انگار خون تازه ای به رگ هایمان ریخت و رفت. حاج قاسم سلیمانی نبود آمرلی هم بعد از ۸۴ روز آزاد نشده بود🙆🏻‍♂️. 🍁خیلی ها تا روز جمعه چیز زیادی از این ماجرا نمی‌‌دانستند☹. اولین بار رهبر انقلاب💜 توی نماز جمعه‌ای که حاجی برای همیشه نبود پرده از این راز برداشتند😍 و فرمودند: 🍁« ... کدام فرمانده دیگر قدرت داشت می توانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟ به یک منطقه ای که در محاصره ۳۶۰ درجه‌ای دشمن است😨 شهید سلیمانی با بالگرد وارد این منطقه می‌شود، در محاصره کامل دشمن جوان‌های خوبی در آن منطقه هستند که دست‌تنها هستند، فرمانده‌ای ندارند ، چشمشان که به حاج قاسم سلیمانی می‌افتد👀 ، جان پیدا می‌کنند ، روحیه پیدا می‌کنند، انگیزه پیدا می‌کنند، محاصره را از بین می‌برند و دشمن را متواری می کنند...🥰🤩>> 📚منابع: موشن گرافیک استالینگراد عراق، تهیه‌شده در خانه طراحان‌انقلاب اسلامی/ بیانات رهبر معظم انقلاب، در نماز جمعه تهران ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وچهارم 🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکم
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدالت و صلح میزدند ، باید حرف‌هایم را می‌شنیدند😏. وقتی برای شرکت در جلسه‌ای پارلمانی به بروکسل رفتم‌، شرم را برای چند دقیقه هم که شده روی صورتشان آوردم😊. ⚘گفتم: «نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته و آب معدنی می خورند، آن وقت تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع می کند، یک مسلمان ایرانی است😌. شما اروپایی ها باید از این موضوع خجالت بکشید!😅>> ⚘برای منِ کلیمی ، حاج قاسم یک مسلمان شیعه ایرانی نبود؛ یک ابرمرد بود😌 . کسی که ارامنه و آشوری و ایزدی های سوریه را از دست داعش نجات داده بود. کار نداشت طرف سنی است یا شیعه، مسیحی است یا دین دیگری دارد . کار داشت به اینکه جان و مال و ناموسشان دست اجنبی جماعت نیفتد، کار داشت به امنیت منطقه، کار داشت به برقراری حکومت عدل الهی در جهان.🙌🏻👏🏼 ✍🏻راوی: سیامک مره صدق؛ نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامي 📚منبع: خبرگزاری تسنیم ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدال
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وششم 🌿مگر می‌شد ژنرال را نشناسند.👮🏻‍♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند .🔎 🌿درباره نقش و نفوذش تحلیل می‌کردند برنامه می‌ساختند🎬 مقاله می نوشتند📝 ؛ اما وقتی مقابل غول👹 آدمکشی🔪 که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند بیشتر نوشتند هم غربی ها ، هم آمریکایی ها . 🌿مجله📰 آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود: 💢"اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له می‌کند."💢 📚منبع: نسخه بین‌المللی هفته‌نامه آمریکایی نیوزویک منتشر شده درسال ۲۰۱۴ میلادی ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وششم 🌿مگر می‌شد ژنرال را نشناسند.👮🏻‍♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نا
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وهفتم 🌷قرار بود کربلا دعای‌عرفه بخوانم . تلفن همراهم📱زنگ خورد. شماره ناشناس بود🧐. گوشی را جواب دادم. حاج قاسم پشت خط بود. بعد از کلی تعارف و عذرخواهی گفت: _میشه بیای برامون روضه بخونی؟ مدام می گفت: _البته اگر خسته نمیشی، اگر اذیت نمیشی، اگر... 🌷درست است که نظامی نیستم ولی خوب من هم حاجی را فرمانده خودم میدانستم. کافی بود دستور بدهد. فوری گفتم: _نفرمایید حاجی جان، برای ما توفیقه کنار شما روضه بخونیم. 🌷آمدند دنبالم، رفتیم روی پشت بام حرم سیدالشهدا(ع)💚. درست کنار گنبد😍🕌 حاج قاسم نشسته بود و ابومهدی داشت زیارت‌عاشورا می‌خواند. بعد هم من روضه خواندم. به قدر تمام دو ساعت‌و‌نیم دعا و روضه حاجی شانه‌هایش می‌لرزید😓؛ ثانیه به ثانیه . 🌷وقت نماز حاجی اصرار کرد ابومهدی بایستد جلو. ابومهدی زد زیر گریه😭 و گفت: _خواهش می‌کنم از من نخواه. خجالت می‌کشم. حاجی گفت: _من بهت میگم وایسا جلو. 🌷نماز را که بستیم باز هم حاج قاسم همان حال را داشت. شانه هایش می لرزید. به بچه هایی که همراهم بودند گفتم: بیخود نیست ابرقدرت ها 💪ازش می‌ترسن😱،حاجی جای دیگهای وصله😍. ✍🏻راوی: حاج محمدرضا طاهری 📚منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷ ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 دارد
کانال ســـرבار בلها
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وهفتم 🌷قرار بود کربلا دعای‌عرفه بخوانم . تلفن همراهم📱زنگ خورد. ش
.~🕊 📙| 🔮| پنجاه وهشتم 🟧معلوم نبود چه بلایی سر گربه🐈 بیچاره آمده😱. از بلندی افتاده بود یا با چیزی به پایش زده بودند هرچه بود لنگ میزد و نمی‌توانست درست راه برود☹️. 🟧حاجی به پورجعفری گفت: _حسین! این گربه🐈 رو بده بچه ها ببرن دامپزشکی ببینه مشکلش چیه🧐. ‌🟧پورجعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت. مدتی نگذشته بود که آمد و گفت: _حاجی دامپزشک میگه باید پای گربه رو عمل کنن😶🤦🏻‍♂️. 🟧گربه پا شکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم🙃. دستور حاجی بود🙆🏻‍♀️. با اینکه بچه ها حواسشان به خورد و خوراک حیوان زبان بسته بود، اما حاج قاسم باز دغدغه داشت. میرفت و می‌آمد، سراغ گربه را می گرفت🤭. ✍🏻راوی: همرزم شهید 📚منبع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین(ع) ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
.~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وهشتم 🟧معلوم نبود چه بلایی سر گربه🐈 بیچاره آمده😱. از بلندی افتاد
.~🕊 📙| 🔮| پنجاه ونهم 🟥خودش که چیزی نمی‌گفت🙄. تودارتر از این حرف‌ها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی💳 دارد. بی سروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود🤫😁. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریت های حاجی را حساب کنند و پولش را بریزند به حساب🤭. 🟥تا فهمید ماجرا از چه قرار است، اول پول را برگرداند بعد هر سه را توبیخ کرد😢؛ پورجعفری، سردار قاآني و معاون اداری مالی را. 🟥با تشر گفت: « شما اشتباه می‌کنید توی زندگی شخصی من دخالت می‌کنید😠😑، به شما ربطی نداره من مشکل مالی دارم یا ندارم. مِن بعد هم دیگه از این کارا نکنید☺️. 🟥حسین پورجعفری سی و چند سال هم سنگر و همرزم حاج قاسم بود و از برادر👬 بهش نزدیک تر. از این مدت طولانی بیست ودو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز، از👈🏻 این کشور به آن کشور👉🏻 و از این شهر به آن شهر. 🟥خودش می‌گفت: « یاد ندارم توی این همه سال، حاجی برای یه روز مأموریت خارج از کشورش ریالی گرفته باشه🙃🍃.» ✍🏻راوی: حجت الاسلام رضایی به نقل از شهید حسین پور جعفری 📚منبع:صوت سخنرانی در همایش کشوری ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 # ادامه دارد
کانال ســـرבار בلها
.~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه ونهم 🟥خودش که چیزی نمی‌گفت🙄. تودارتر از این حرف‌ها بود. پورجعفر
.~🕊 📙| 🔮| شصت 📓از ماموریت ها که فارغ می‌شود، دل به جاده🛣 می‌زند. سراغ تک تک فامیل میرود و بهشان سر می‌زند👀😍. از یک پیرزن هشتاد ساله👵🏻 گرفته تا یک بچه سه چهارساله👶🏻، همه را به اسم می شناسد. 📓خیلی‌ها شاید نسبت دورتری با حاجی داشته باشند، ولی هوای آنها را هم دارد و دلشان را به دست مي‌آورد❤🥰. ✍🏻راوی: همرزم شهید 📚منبع: خبرگزاری ایسنا ، نمایندگی کرمان ۱۳ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📗سالها از شهادت پسرش می‌گذشت🥀. آخر عمری تمام دلخوشی‌اش سرزدن های گاه و بیگاه های حاج قاسم بود😍🤗. 📗بوی آبگوشت🥘 خانه را پر کرده بود. حاجی مثل همیشه آمده بود برای احوال پرسی‌🙃. وقت زیادی نداشت، بآید می‌رفت تا به بقیه برنامه هایش برسد؛ اما مادر شهید خواسته دیگری داشت: _من تنها هستم حاجی. بمون ناهار رو با هم بخوریم🥺🙏🏻. 📗هیچ وقت روی مادران شهدا را زمین نمی‌زد. در مرامش نبود😌. آن روز تا غذا آماده شود، دو سه ساعتی مونس تنهایی پیرزن شد🥰. ✍🏻راوی: حاج حسین کاجی 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷ ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... سروران ودوستان گرامی ام ازاینکه حدود۶۰ شب این حقیر راهمراهی کردیدوحوصله بخرج داده ومطالب # سلیمانی عزیز# بخش اول رامطالعه نموده اید کمال تشکروقدرانی را دارم. وازکلیه عزیزانی که زحمات زیادی رامتحمل شده ومطالب راآماده نموده اندکمال تشکر رادارم. وان شاءالله وبادعای شما عزیزان ،عاقبت بخیروحاجت روا شوند.
🔻 از راه که می‌رسید، پدر را می‌برد حمام. خودش لباس‌های پدر را می‌شست. می‌نشست کنار بابا، دست‌های چروکیده‌اش را نوازش می‌کرد و می‌بوسید. جوراب‌های پدر را می‌آورد و موقع پوشاندن، لب‌هایش را می‌گذاشت کف پای پدر. 🔸 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بی‌معطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را می‌کشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشک‌های چشمش پای مادر را شست‌وشو می‌داد. 🔺 کسی از حاج‌قاسم توصیه‌ای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکی‌اش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی. هم آن‌ها را شاد می‌کنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.» 📚 از کتاب | گذری بر زندگی و رزم شهید حاج‌قاسم سلیمانی شهید مدافع حرم ‎‎‌‌‎‎‌‌ 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🔅«دوست‌‌داشتنی‌تر از پدر» ♦️نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای ناله‌اش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بی‌خبرم.» پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آن‌وقت این طور آه می‌کشید، این طور خودش را سرزنش می‌کرد. ✍ابراهیم شهریاری 📍، ص۱۸۳ صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
کتاب صوتی "خاطراتی متفاوت و خوانده نشده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی" نویسندگان : 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛