eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.4هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
411 ویدیو
62 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما چقدر کتاب می‌خوانید؟ . تیزر کارگردان: محصول مشترک مرکز مستند سوره، و انتشارات سوره مهر ================ مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب [...]تقریبا چهار ماه از آمدنم به بروکسل می‌گذشت که زندگی‌ام زیر و رو شد: یک روز عصر که به خانه برگشتم دیدم آشپزخانه پر است از تعداد زیادی جعبه و اثاث و وسایل. نمی‌فهمیدم چه خبر است. سریع رفتم به اتاق خوابم در طبقۀ بالا. یک دستگاهِ بزرگ فتوکپی کَنون داخل راهرو گذاشته بودند. تا حالا ندیده بودمش. داخل اتاق خوابم تعداد بیشتری وسیله و کارتن این طرف و آن طرف به چشم می‌خورد. سریع خودم را رساندم طبقۀ پایین. از مادرم پرسیدم: «مامان اینجا چه خبره ؟ این وسیله‌های چی‌اند؟» گفت: «بعضی از رفقای حکیم قراره یه مدت بیان با ما زندگی کنن. امین و یاسین و چند نفر دیگه. آپارتمانشون از دستشون رفته و جایی برای موندن می‌خوان.» نمی‌توانستم باور کنم. اما در هر حال کاری از دستم برنمی‌آمد. خانه، خانۀ مادرم بود. با عصبانیت از خانه زدم بیرون و در را محکم پشت سرم کوبیدم. شب که برگشتم حکیم و یاسین و امین با دو نفر دیگر در خانه بودند. همگی داشتند شام می‌خوردند. من هم رفتم و کنارشان نشستم. حکیم، دو نفر تازه‌وارد را به اسم طارق و کمال معرفی کرد. در بین آنها، طارق به وضوح برجسته‌ترین شخص جمع بود. هیچ شباهتی به بقیه نداشت. مشخص بود که سطحش از بقیه بالاتر است. خوش‌پوش بود، و با ظاهری اروپایی. سنش هم کمی بالاتر از بقیه بود، شاید نزدیک سی سال داشت. وقتی حرف می‌زد همه با دقت به حرفش گوش می‌کردند. کاریزمای شدیدش در اتاق حکم‌فرما شده بود. اما کمال آرام‌تر به نظر می‌رسید. خیلی کم حرف می‌زد اما وقتی حرف می‌زد می‌دیدم که فرانسوی‌اش بسیار عالی و روان است. در مقابل، بلد نبود عربی صحبت کند. این را همان لحظۀ اول و موقع سلام کردن، از طرز «سلامو الیکم» گفتنش فهمیدم! سر شام تقریبا هیچ حرفی نزدم. به محض اینکه غذایم تمام شد از سر سفره بلند شدم و رفتم طبقۀ بالا توی اتاق خوابم و روی تختم دراز کشیدم. مدت زیادی نگذشته بود که صدای آمدن بقیه را هم شنیدم. طارق در را باز کرد و آمد داخل. موقعی که خم شد تا داخل یکی از چمدان‌ها چیزی پیدا کند فهمیدم هم‌اتاقی جدیدم اوست. چشم‌هایم را بستم و خودم را به خواب زدم. مدت زیادی نگذشت که چشم‌هایم سنگین شد و خوابم برد. چند ساعت بعد از خواب بلند شدم. صداهای آرامی در اتاق می‌شنیدم. چشمم را که باز کردم دیدم طارق به نماز ایستاده و در نماز با نور چراغ قوه و صدای آرام قرآن می‌خواند. گفتم: «پووووف»، چرخیدم و رویم را کردم به سمت دیوار. بار دوم هم قبل از طلوع آفتاب، موقعی که داشت نماز صبح می‌خواند، بیدارم کرد. از آن به بعد، این ماجرا هر شب تکرار می‌شد. چند ساعتی بیشتر نمی‌توانستم بخوابم. گاهی یاسین و امین هم در اتاق من می‌خوابیدند. و هر سه نفرشان نیمه‌‌های شب بلند می‌شدند که قرآن و نماز بخوانند. خسته شده بودم. و عصبانی. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب در طول روز هم طارق و کمال از اتاق من به عنوان دفتر کارشان استفاده می‌کردند. اکثر اوقات روز، طارق همانجا پای لپ‌تاپش می‌نشست. یک دستگاه فکس هم داشتند که ساعت به ساعت فکس دریافت می‌کرد. موقع رسیدن فکس‌ها یکی از آن دو نفر حتما کنار دستگاه می‌ایستاد به همین خاطر نمی‌توانستم بفهمم داخل فکس‌ها چه چیزی نوشته شده یا از طرف چه کسی ارسال شده است. اما «تاییدیۀ رسید فکس» [که توسط دستگاه چاپ می‌شد] این ور و آن ور می‌افتاد و من با نگاه کردن به آنها توانستم بفهمم فکس‌ها از کجا ارسال می‌شوند. هر هفته روزهای چهارشنبه‌ یا پنجشنبه، فکسی از لندن یا سوئد یا بعضا از فرانسه می‌رسید. طارق و امین و یاسین همیشه منتظر این آخری بودند و دربارۀ کسی به اسم الیاس که خارج از بلژیک زندگی می‌کرد حرف می‌زدند. هیچ تصویری از هویت الیاس نداشتم. اما از حرف‌هایی که بقیه می‌زدند توانستم یک سری نکته دربارۀ مسائل مختلف در ذهنم ترتیب دهم: الیاس مدتی در فرانسه، و مدتی هم در سوئد زندگی کرده و با یک زن اروپایی هم ازدواج کرده بود. فقط از یک چیز مطمئن بودم: الیاس حالا در لندن زندگی می‌کرد. موقعی که منتظر بودند فکس الیاس برسد، طارق از کنار دستگاه تکان نمی‌خورد. یک روز من هم رفتم کنارش ایستادم. وقتی که فکس را برداشت هم دنبالش رفتم به اتاق خواب. با تظاهر به یک کنجکاویِ ساده پرسیدم: «چی کار داری می‌کنی؟» یک لحظه چشمش را آورد بالا و نگاهی به من انداخت. معلوم بود عجله دارد. گفت: «دارم کار "انصار" رو تموم می‌کنم.» می‌دانستم انصار چیست. از وقتی به بلژیک رسیده بودم هر هفته شماره‌های آن را داخل پاکت می‌گذاشتم [و به نقاط مختلف دنیا پست می‌کردیم]. می‌دانستم که انصار، نشریه‌ای است که از طرف «جماعت اسلامی مسلح» منتشر می‌شود و نسخه‌هایی که ما آماده می‌کردیم به چهارگوشۀ جهان می‌رود. هر نسخه‌ای هم که به جایی می‌رسید با فتوکپی تبدیل می‌شد به صدها و بلکه هزارها نسخه و در مساجد توزیع می‌شد. در مطبوعات داخل فُنَک هم چیزهایی بیش از این دربارۀ نشریۀ انصار می‌‌دیدم. به واسطۀ مطالعۀ لوموند و فیگارو خبر داشتم که مقامات، این خبرنامه را یک نشریۀ تروریستی قلمداد می‌کنند و پلیس دنبال این است که بفهمدد چه کسی پشت‌صحنۀ آن قرار دارد. از طریق شماره‌های انصار اطلاعات بیشتری دربارۀ حوادث جاری الجزایر پیدا کردم. خبرهای جنگ داخلی، مستقیما از خطوط جبهه به انصار می‌رسید. یک یا حتی دو هفته زمان می‌برد تا خبرها به مطبوعات اروپایی برسد. جماعت اسلامی مسلح، نیروهای پلیس و معلم‌ها و خصوصا اعضای گروه‌های رقیبش در بین مخالفین دولت را می‌کشت. به غیرنظامی‌ها هم حمله می‌کرد، به هر کس که حاضر نبود قرائت او از اسلام را بپذیرد. همینطور به روزنامه‌نگارها، روشنفکرها و همۀ خارجی‌ها. و این فهرست بلندبالا همچنان ادامه داشت. آنطور که من متوجه شدم ماموریت طارق عبارت بود از تجمیع فکس‌هایی که از لندن و سوئد می‌رسید و ترجمۀ مطالب فرانسوی به عربی و مطالب عربی به فرانسوی. چون انصار به صورت دو زبانه منتشر می‌شد. ضمنا توضیحات خودش را هم به مطالب اضافه می‌کرد. کمال هم همیشه برای کمک به او حضور داشت. مهارتش در ترجمۀ فرانسوی استثنایی بود. طارق یک مهر مخصوص داشت که نسخۀ نهایی را پیش از گرفتن فتوکپی، با آن مهر می‌کرد. تصویر مهر، عبارت بود از دو کلاشینکوف که لوله‌هایشان یکدیگر را قطع کرده، به همراه یک شمشیر و قرآن. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب گاهی وقت‌ها طارق دربارۀ نظراتش پیرامون جماعت اسلامی مسلح و الجزایر یا چیزهایی که دربارۀ آنها می‌نوشت، صحبت می‌کرد. یکی از بحث‌هایش انتقاد به فرانسه به خاطر طرفداری از حکومت الجزایر بود. ظاهرا فکر می‌کرد باید فرانسه را به واسطۀ جنگ داخلی الجزایر سرزنش کرد، معتقد بود فرانسوی‌ها برای حفظ منافع نفتی‌شان دارند در کشور، بازی سیاسی می‌کنند. من با نظر او مخالف بودم. یک روز از او پرسیدم: «فکر نمی‌کنی خود الجزایری‌ها هم، ولو تا حدی، قابل سرزنش باشند؟» این سوال برایش یک شوک واقعی بود! پرسید منظورم چیست. برایش تشریح کردم که خود الجزایر هم در مقابل، تلاش کرده روابط گرمی با فرانسه داشته باشد، مگر تنها چند ماه بعد از استقلال الجزایر از فرانسه، بن بلا (اولین رئیس جمهور الجزایر) با فرانسه توافق نکرد که طبق فرانسوی‌ها بتوانند (به شرط مخفی ماندن موضوع) همچنان به آزمایش‌های اتمی‌شان در خاک الجزایر ادامه دهند؟ البته این را به طارق نگفتم که از نظر من رسوایی و افتضاح واقعی، روش حکومت‌های غربی برای سوء‌استفاده از جهان اسلام نبود، بلکه عبارت بود از گردن گذاشتن جهان اسلام به این سوء‌استفاده‌ها. طارق حاضر نبود چیزهایی که می‌گویم را بپذیرد. من هم مطمئن بودم که نمی‌توانم او را دربارۀ هیچ چیز قانع کنم. از کوره در رفته بودم. دست آخر پرسیدم: «اگر مشکل، فرانسه است، پس چرا جماعت اسلامی مسلح به جای کشتن مردم توی الجزایر نمی‌ره توی فرانسه آدم بکشه؟» بدون مکث جواب داد: «هنوز وقتش نشده، ولی نوبت اون هم می‌رسه.» در همان روزها همچنان از لوران سلاح می‌خریدم. یک روز محمولۀ فشنگ‌ها را از لوران تحویل گرفتم و راه افتادم سمت خانه. وقتی رسیدم، یاسین گفت فشنگ‌ها را ببرم و در محوطۀ زیر شیروانی بگذارم. نگران شدم. من مشکلی با خریدن فشنگ نداشتم ولی تمایلی هم نداشتم که آنها را در خانۀ خودمان نگه دارم. در هر حال مخالفتی نکردم. [رفتم که فشنگ‌ها را در همانجایی که گفته بود بگذارم.] داخل اتاق خوابم، نردبانی که به محوطۀ زیرشیروانی می‌رفت را پایین کشیدم. با فشنگ‌ها از نردبان رفتم بالا. چند ثانیه صبر کردم تا چشمم به تاریکی عادت کند. و همین که عادت کرد، از صحنه‌ای که می‌دیدم شوکه شدم: همه جا پر بود از سلاح: تفنگ‌های تک‌تیرانداز، کلاشینکوف، مسلسل‌های یوزی، و تعداد بسیار زیادی کیسۀ پر از مهمات. برخی از آنها را به خاطر داشتم چون خودم از لوران خریده بودمشان. بعضی چیزها را هم تا آن موقع ندیده بودم. محوطۀ زیر شیروانی تا خرخره پر بود! آنقدر اسلحه در آنجا بود که می‌شد یک ارتش کوچک را تجهیز کرد. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
مجموعه صحیفه آفتاب "گزیده 22 جلد صحیفه امام خمینی (ره)" یک پیشنهاد خوب برای علاقمندانی که فرصت خواندن کل 22 جلد صحیفه امام رو ندارند 💯 قیمت دوره ۲۲ جلدی : ۳۰۰،۰۰۰ تومان 👌 قیمت با تخفیف : ۲۵۰،۰۰۰ تومان 🔰 خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/55997?ref=830y خرید از طریق ایتا: @milad_m25‌‌ مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
نفر پنجم روایتی نو از ناظران متعدد با روایت‌های پرکشش انقلاب است. نویسنده با خلق شخصیت‌های خیالی، ماجراهایی جذاب و واقعی از رویدادهای مهم و حساس تاریخ معاصر همچون کشف حجاب، کودتای 28 مرداد، 15 خرداد 42 و... بیان می‌کند و خواننده را با شخصیت‌های خود در کوچه پس کوچه‌های تاریخ همراه می‌کند. نفر پنجم حرف های زیادی برای گفتن دارد. از حاج‌بابا و خان آبجی، کاظم و شهروز، روایتی داغ و پر ماجرا که خواننده را به کوچه پس کوچه های قدیمی تهران میبرند تا روزهایی از تاریخ پر شور معاصر ایران را برایش به تصویر بکشد 150 صفحه| 15000تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/185985?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 مرجع تهیه کتاب های خوب👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتابگاه مرکز پخش کتاب با تخفیف و پست رایگان پاسخگویی و پست سریع با هزاران کتاب، در خدمتیم http://eitaa.com/joinchat/1812398082C3c55400da3
▪️‏براي سخنراني به دانشگاه دعوتش كرده بودند. از راه رسيد و با صلوات جمعيت پشت تريبون رفت و بعد از بسم الله با لحني خسته و آرام گفت: من ساعتي پيش دخترم را از دست داده ام ولي چون به شما قول داده بودم هر طور بود خودم را به اين جلسه رساندم! اکنون دخترم در حياط منزل است و خانواده منتظر اجازه و حضور من براي تغسيل و تكفين هستند، اگر اجازه بدهيد مرخص مي شوم و اگر دستور بدهيد مي مانم و سخنراني مي كنم! بيست و يكمين سالگرد درگذشت استاد فرزانه و انديشمند بزرگ مرحوم علامه محمدتقي جعفري تبريزي @sn_shop
📸حشمت الله طبرزدی بسیجی دیروز و معاند امروز، اولین دانشجوی بسیجی واضع لفظ امام خامنه‌ای و مبلغ مرجعیت رهبری در نشریه پیام دانشجو مورخ ۷۳/۹/۵؛ جهت مطالعه بیشتر به بازگشت از نیمه راه ص۲۵۷ الی ۲۶۴ مراجعه کنید! خرید کتاب بازگشت از نیمه راه👇👇
📕 کتاب بازگشت از نیمه راه 🔹 جریان شناسی مخالفت ها با نظام و رهبری جمهوری اسلامی ایران 📖 مروری بر اسناد، اسرار و ناگفته های جاماندگان قافله انقلاب 🔺کتاب «بازگشت از نیمه راه» جریان شناسی چهره هایی است که از مسیر انقلاب بازگشته اند افرادی نظیر: محمد خاتمی٬ میرحسین موسوی٬ مهدی کروبی٬ یوسف صانعی٬ حسینعلی منتظری٬ عبدالکریم سروش، عطاءالله مهاجرانی، اکبر گنجی، بهزاد نبوی و ده ها نفر دیگر. 274 صفحه| 35000 تومان قیمت با تخفیف: 32000 تومان خرید آنلاین👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/162040?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @Milad_m25 مرجع تهیه کتاب فعالان فرهنگی👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530
کتاب «250 بازی 5 دقیقه ای با بچه ها در خانه و مهد و مدرسه» شامل بازی های حرکتی، مهارتی و بازی هایی برای بهبود تعاون و همکاری بین کودکان است که اوقات فراغت کودکان را پر کرده و قدرت یادگیری آن ها را بالا می برد. در بخشی از پیشگفتار این کتاب می خوانیم: «بازی های پنج دقیقه ای را بدون اینکه به مقدمات طولانی، وسایل پرهزینه و یا توضیحات خسته کننده نیازی باشد، می توان انجام داد. در بازی های این مجموعه همان قدر که اشتیاق ذاتی کودکان به جنب و جوش در نظر گرفته می شود، به نیاز آن ها برای داشتن فرصت هایی که بتوانند با آرامش فکر کنند هم توجه دارد ولی از همه مهم تر اینکه بچه ها بازی دسته جمعی را دوست دارند و از انجام آن ها لذت می برند...» نویسنده در این کتاب با توجه به این که بچه های هم سن و سال، در روند رشد خود تفاوت های زیادی را نشان می دهند، رعایت رده بندی سنی را الزامی نمی داند. 320 صفحه| 25000 تومان خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/187198?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 کتاب کودک و نوجوان👇 @koodak_shop