هدایت شده از فروشگاه کتابجان/کودک و نوجوان
✂️برشی از کتاب:
منصور با این مسخرهبازیهایش همه را متوجه میکند. برای همین دیگر بقیه نامه را در دلم میخوانم. بابام گفته که من هنوز او را نشناختهام وگرنه اگر بهش میفهماندم واقعا برای خدمت به جبهه میروم و به قول او نه برای هوا و هوس، دیگر لازم نبود قایمباشک بازی دربیاورم و این طوری فرار کنم.صفحه ۱۵۶
🌐www.Eitaa.com/koodak_shop
📚کتاب محرمانه های زنانه
✅«رازهای زندگی زن موفق با رویکرد دینی و تربیتی»
👈در این کتاب به قلم #سید_علیرضا_تراشیون تلاش شده است که چهل نکته از رازهای زندگی زن موفق، را با بهره گیری از آیات و روایات، بیان کند.
📖تعداد صفحات:۱۲۰ صفحه
💰قیمت: ۳۵۰۰۰ تومان
🎁قیمت با تخفیف: ۳۰۰۰۰ تومان
........................................
🛍خرید از طریق سایت باسلام👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/3022792?ref=830y
📲خرید از طریق ایتا👇👇
@milad_m25
....................
@sn_shop
📚 کتاب(رمان) احتناک
🔹 اولین رمان اقتباسی از زندگانی #شهید_محسن_حججی با ژانر رئالیسم جادویی ...
🔸احتناک داستانی است که تقابل #خیر_و_شر را برای خواننده به تصویر میکِشد.
نبرد میان #فرشتگان و #شیاطین برای برپایی حکومت نهایی در زمین.
🔺داستان این نبردها تا آنجا پیش میرود که جنیان اقدام به تشکیل گروهی خونریز در زمین میکنند که سلماف را محاصره میکنند. انسانی که مهرهی اصلی عملیات فرشتگان است همراه سپاه مخصوص سرزمین سلماف، عازم نبرد با گروه خونریز میشود.
✍نویسنده: تقی شجاعی
📖تعداد صفحات: ۱۸۴صفحه
▪️ناشر: نشر معارف
💰قیمت: ۴۰،۰۰۰تومان
.........................................
🛍خرید آنلاین از سایت باسلام 👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/3211658?ref=830y
📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا 👇
@Milad_m25
❇️ کتاب را نخوانید که بدانید،کتاب را بخوانید تا بیدار شوید.🛎
🆔@sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📚 کتاب(رمان) احتناک 🔹 اولین رمان اقتباسی از زندگانی #شهید_محسن_حججی با ژانر رئالیسم جادویی ... 🔸ا
✂️ برشی از کتاب(رمان) احتناک
…...جمیله کاغذ را دست مردِ تنکریش داد، عشوهای کرد و با لبخندی حکاکیشده بر لب، خیره در چشمان مرد ماند. مرد که دهان خویش را نیز به یاری نگاه فراخوانده بود، با این که نمیتوانست از رخسار آتشین دخترک دل بکَند، ناگزیر چشم از او برگرفت، کاغذ را گشود و خواند. پس از خواندن فرمان، دستش را به نشانۀ اطاعت روی چشم گذاشت. سپس با لبخندی بر لب، دست راستش را سوی جمیله برد و با اضطرابی هویدا در چشمانش، دست او را گرفت. جمیله با صدای بلند خندید. بادی تند، لولای پنجره را به شدت حرکت داد و دو لنگۀ آن را بر هم کوبید. مردِ تنکریش برخاست پنجره را بست، پرده را کشید و کورسوی نگاه خورشید به خانهاش را پوشاند. سوفیل که کنار پنجره بود، لوحش را گشود، نامی را خط زد و با قطره اشکی در چشم، سوی عرش پَر گشود.
@sn_shop