eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
385 ویدیو
61 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
کتاب وقتی مهتاب گم شد "خاطرات علی خوش لفظ" روایتی عینی از واقعه‌ا‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند 652 صفحه|24000 تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/id8dF
فروشگاه کتاب جان
کتاب وقتی مهتاب گم شد "خاطرات علی خوش لفظ" روایتی عینی از واقعه‌ا‌ی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خی
متن دل نوشته ی سردار حاج قاسم سلیمانی درباره کتاب " وقتی مهتاب گم شد " #کتاب_خوب_بخوانیم 👥 @sn_shop
📢 کتاب راز قطعنامه 🚨اتفاقات و خیانتهایی که باعث نوشاندن جام زهر به امام خمینی شد.👇 ➕چرایی و چگونگی پایان جنگ تحمیلی👇 #pdf 👥 @sn_shop
قطعنامه.pdf
1.29M
📢 کتاب راز قطعنامه 🚨اتفاقات و خیانتهایی که باعث نوشاندن جام زهر به امام خمینی شد. ➕چرایی و چگونگی پایان جنگ تحمیلی 👥 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب کابوس در بیداری 🔺 روایتی از حج خونین سال 66 💯 چاپ اول|768 صفحه|40000تومان توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/x1AR5 🎁 6000 تومان بن هدیه با کوپن welcome97 🎁 70 درصد تخفیف پستی
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب کابوس در بیداری 🔺 روایتی از حج خونین سال 66 💯 چاپ اول|768 صفحه|40000تومان توضیحات بیشتر و
👆👆👆 "روایتی از حج خونین سال 66" 🔰 این کتاب  به دو بخش تقسیم می‌شود: 🔺 بخش اول آن به کشف ریشه‌ها و زمینه‌های واقعه حج خونین پرداخته است. از تاثیر انقلاب اسلامی بر حوادث منطقه گرفته تا فضایی که برگزاری مراسم «برائت از مشرکین» در حج ایجاد کرد و پیامد‌های آن و مسائلی که بعد از حادثه به وجود آمد، مانند تاثیر این واقعه خونین بر جنگ تحمیلی و زدن کشتی‌ها در خلیج فارس که متعاقب آن ناو‌های نیروی دریایی آمریکا به خلیج فارس می‌آیند و در ماه‌های پایانی جنگ هواپیمای مسافربری ایران را هدف قرار می‌دهند.  🔸 در این کتاب به نقش شخصی به نام «اولریش بگنر» که یک یهودی آلمانی است و فرمانده میدانی نیروهای آل‌سعود در آن روز بوده است، پرداخته‌ شده است. وی بنیانگذار و فرمانده نیروهای ضد شورش عربستان و از دو سال پیش از آن در عربستان مستقر بوده است. وی سال‌ها سابقه فعالیت در پلیس ضد شورش آلمان غربی را داشت، در اسرائیل دوره‌ دیده‌ بود و در آمریکا نیروی «دلتا» را که در واقعه طبس به ایران حمله می‌کند راه‌اندازی کرد و در آن واقعه نیز فرد موثری بود. 🔺 در  بخش  دوم کتاب به تاریخ شفاهی باقی مانده از حادثه پرداخته شده است . از مصاحبه‌های شاهدان عینی گرفته تا گزارش‌های رسانه‌ها درباره آن حادثه، مصاحبه‌های متعددی هم با مسئولین مربوطه  گرفته شده که در کتاب آمده است. 👇 قطع: رقعی نوع جلد: شومیز نوبت چاپ:اول / زمستان 1396 تعداد صفحات: 768 صفحه قیمت پشت جلد: 40000تومان 🎁 6000 تومان بن هدیه با کوپن welcome97 ویژه خرید اولی ها 🎁 70 درصد تخفیف ارسال پستی ویژه همه خریداران خرید کتاب کابوس در بیداری👇👇 http://yon.ir/x1AR5 http://yon.ir/x1AR5 👥 @sn_shop
امروز متاسفانه حداقل ۹ تا اتوبوس از شیعیان شهرک فوعیه و کفریا به دست تروریست های تکفیری اسیر شدن 😔 براشون دعا کنید خیلی هاشون زن و بچه هستند.
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم 👇👇👇
-بی بی بازم که گل و بلبل می گی! اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه ی دختر پرده رو خوابش نمی برد. برای اولین بار که قصه ی دختر پرده رو را تعریف کرد گفت: دخترم! این قصه خیال بافی نیست. یک قصه ی واقعی است. ذوقی که من برای شنیدن داشتم، شوق گفتن را در او صد چندان می کرد، به خصوص وقتی گفت این قصه ی تولد دختری است به نام معصومه. بی بی قصه را این طور تعریف می کرد: یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاری نه چندان دور که پسر زاییدن، افتخار و پاداش درد زائو بود، مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود. خیلی دلش می خواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند. در نیمه های یک شب که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود، درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد. مادرت بی صدا دردهایش را قورت می داد و مثل همه ی زن ها که آن وقت ها در خانه زایمان می کردند منتظر آمدن قابله بود. همه ی اهل خانه بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود. پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر;سیده زهرا را که زن مومنه و با خدایی بود خبر کرد. همه می گفتند دستش خیر و سبک است. دست سیده زهرا که به زائو می خورد دیری نمی گذشت که نوزاد به دنیا می آمد. او زن خوش نمازی بود. هرجا که بود نمازش را سروقت میخوند. همه چیز سیده زهرا خوب بود فقط نمی گذاشت از بستگان زائو کسی داخل اتاق بشه و گریه زاری کنه. همه را پشت در می کاشت. بی بی جون با آب و تاب گفت: من هم سراسیمه رفتم دنبال دو تا از زن های همسایه که دوست نزدیک مادرت بودند، آنها هم آمدند. سیده زهرا کمکی داشت که بچه را می شست و قنداق می کرد. حالا دیگه همه ی پسرها بیرون توی یک اتاق شش متری که تودرتو با اتاق زائو بود جمع شده و سر و صدا راه انداخته بودند و شرط بندی می کردند. بازی شان گرفته بود. انگار می خوستند قلک پولشان را بشکنند. فاطمه که ده سال بیشتر نداشت هرچه به این پسرها تشر می زد، حرفش خریدار نداشت تا اینکه آقا همه را کرد زیر پتو و گفت: فقط باید صدای نفستون شنیده بشه! سکوت، تمام این اتاق شش متری را پر کرده بود. صدای ناله ی مادر را میشنیدم اما طاقت توی اتاق ماندن را نداشتم. می خواستم آقا و فاطمه را آرام کنم که دلواپس نباشند. درد مادرت تمامی نداشت کم کم ترس وجودم را گرفت. آدم ها در لحظه ی ترس خیلی به خدا نزدیک تر می شوند. اصلا این ترس است که به یاد ادم ها می آورد همه چیز دست خداست. اذان صبح نزدیک می شد. وقت هایی که آدم می ترسه تاریکی شب بیشتر آزارش میده. حس می کردم مادرت با مرگ فاصله ای نداره و فقط باید دعا کنم. نزدیک اذان بود . سجاده ام را پهن کردم. به درگاه خدا التماس می کردم که دخترم زودتر از این درد خلاصی پیدا کنه و فارغ بشه. به حضرت معصومه خیلی اعتقاد داشتم. صدایش زدم، قسمش دادم. نذر کردم و گفتم: یا حضرت معصومه! دخترم زودتر فارغ بشه، اگر بچه ش دختر بود کنیز تو می شه و اسم تو رو روش میذارم تا تمام عمر صحن و حیاطت رو جارو بزنه. بچه ها خودشان را به خواب زده بودند. کریم سرش را از زیر پتو بیرون آورد و با شوخ طبعی گفت: بی بی! خواهرمون هنوز نیومده جارو دستش دادی؟ رحمان که بانمک تر از همه و لبش پر از خنده بود، گفت: بی بی از خودت مایه بذار. شوخی های بچه ها از دلواپسی های من کم نمی کرد. باید مادر باشی تا بفهمی مادر یعنی چی؟ صدای ناله های مادرت که بلندتر شد بچه ها دیگه مزه نمی ریختند و سربه سرم نمی گذاشتند. سلمان دوساله و محمد چهار ساله زار زار گریه می کردند. آقا همچنان دست به دعا بود و عرق می ریخت و هرلحظه رنگ به رنگ می شد و خیره به من نگاه می کرد و با اصرار می گفت: بی بی چرا نمیری سری بزنی، خبری بیاری، کاری کنی شاید نیاز به کمک داشته باشد... 👥 @sn_shop
📗 کتاب حجره پریا " داستان اختصاصی از حال و هوای طلاب خواهر " 265 صفحه|17000تومان توضیحات بیشتر و خرید: http://yon.ir/8j8UZ 6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97 👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب حجره پریا " داستان اختصاصی از حال و هوای طلاب خواهر " 265 صفحه|17000تومان توضیحات بیشتر و
👆👆👆 مجموعه حاضر، بیان مجاهدت و جدیت عالمانه نسل سومی های دانش آموحته حوزه های علمیه خواهران است که در راه مبارزه با ملحدان فعال در فضای مجازی ایران، قدم گذاشته و با علم و توسل و تذکر و توجه به رسالت طلبگی خویش عمل کردند. 👥 @sn_shop
#امام_على(ع): خِرَد، لباسى نو است كه كهنه نمى شود العَقلُ ثَوبٌ جَديدٌ لا يَبلى غررالحكم حدیث 1235 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📚طرح| رهبرانقلاب: در صورت توان برای چاپ کتاب‌های خوب هزینه کنید و آن را به حساب "صدقه جاریه" بگذارید. 🌹 #صدقه_کتاب 👥 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📗کتاب مردم گله مندند تحلیل ها،توصیه ها،نگرانی ها و نقدهای رهبر معظم انقلاب دردوران دولت یازدهم 360صفحه|15000تومان توضیحات بیشتر وخرید👇 http://yon.ir/Wh35S 🎁6000تومان نذرفرهنگی با کوپنwelcome97
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
خداحافظ سالار خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرپاسدار شهید حسین همدانی|14000ت خرید: http://yon.ir/KHIEU 6000 ت بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97 10%تخفیف ویژه همه خریداران با کوپن slmeg7wa
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم #من_زنده_ام #فصل_اول #قسمت_چهارم👇👇👇
دلواپسی پدرت را می فهمیدم. او مرد خانه بود و با وجود غروری که داشت، تمام قلبش برای مادرت و فرزندانش می تپید. در برابر شماها مثل یک بچه، مهربان و عاطفی بود. سعی می کردم اورا آرام کنم: نه مشدی، اینها طبیعیه، باید صبر داشته باشی. یک آدم می خواد از یک آدم دیگه کنده بشه. مگه نشنیدی میگن تنها دردی که شبیه جون کندن و جدا شدن روح از بدنه درد زایمانه. بوی بهشت میآد، با این دردها خدا بهشت رو به مادرها هدیه میده. خلاصه هرچه می دانستم می گفتم و بچها را آرام می کردم. اما خودم بی تاب بودم. پدرت شروع کرد به زیر لب قرآن خواندن. اشک توی چشم هاش جمع شده بود و از اتاق بیرون رفت. چیزی نگذشت که صدای الله اکبر اذان و صدای نوزاد به هم گره خورد و عطری در اتاق پیچید . همه به هم نگاه می کردیم، صدایی به صداها اضافه شده بود، موجودی که تا حالا حضور داشت ولی دیده نمی شد; دیدنی شده بود. همه ی خوابیدها بیدار شدند. مثل اینکه همه فهمیده بودند یکی به ما اضافه شده. گریه ها خنده شد و چهره ها شکفته ، حتی گنجشک های پشت پنجره ی اتاق هم در شادی ما شریک شدند. پریدم پشت در که بپرسم بچه دختره یا پسر، که صدای همهمه و پچ پچ و ذکر و صلوات و((سبحان الله)) و ((الحمدالله)) با هم قاطی شد. هرچه در را هل دادم در باز نشد. ننه مجید دوست مادرت که زن چاق و چله ای بود پشت در نشسته بود تکان نمی خورد. دری که قفل و بست نداشت حالا انگار هفت قفله شده بود. تمام زورم را توی مشتم جمع کردم و به در کوبیدم و گفتم: چرا جوابم را نمی دهید؟ حال مادرش چطوره؟ حال بچه چطوره؟ چرا پچ پچ می کنید؟ ننه مجید تو رو خدا از پشت در بلند شو بذار در تکون بخوره بیام تو. مگه بچه چیزیش شده؟ هرچه می گفتم هیچ جوابی نمی شنیدم. گوشم را به در چسبانده بودم. فقط می شنیدم که سیده زهرا میگفت: بعد از بیست سال قابلگی، خودم به چشم دیدم. قبلا شنیده بودم اما امروز دیدم. مادرت با ترس و نگرانی التماس می کرد: سیده زهرا، تو رو به جدت قسم، بچه ام ناقصه؟ کجاش عیب داره؟ نشونم بدید. همه چیز مثل برق می گذشت. صدای ننه مجید را می شنیدم که مرتب می گفت((الحمدالله ، سبحان الله)). تمام این اتفاقات از ((الله اکبر)) تا ((حی علی الصلوه)) اذان صبح طول کشید. کسی نمی پرسید دختره یا پسر. همه نگران سلامت بچه بودند. بالاخره بچه ها همه آمدند و زورمان را یکی کردیم و در را هل دادیم. در به همراه ننه مجید از جا کنده شد و بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند و پریدند توی حیاط. تمام تنم خیس عرق شده بود. با چشم های خیس با التماس خواستم چیزی بگم اما زبانم بند آمده بود. نه می تونستم چیزی بگم نه چیزی بپرسم اما یک بچه دیدم مثل برگ گل، تنش هنوز خیس بود، بند نافش را تازه قیچی زده بودند. هرچه نگاه کردم هیچ عیب و نقصی ندیدم. دست هاش ، پاهاش، صورتش، سرش، گوشهاش; همه جا رادست کشیدم. انگشت هاش را دانه دانه شمردم و گفتم: سیده زهرا این که سالمه؟ گفت: پس میخواستی جاسم باشه؟ همه خندیدند. بچه را تحویل مادرت دادم و گفتم: نترس انگشتاشم شمردم هیچی کم نداره. اما پچ پچ سیده زهرا و زن های همسایه تمام نمی شد. مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. می خواستم از نگاه های آنها چیزی بفهمم اما نمی شد. باز صدای هق هق مادرت و نوزاد توی هم رفت که سیده زهرا گفت: کلافه ام کردید، این بچه، پرده رو بود. نقاب به صورتش داشت . نقاب رو برداشتم و کنار گذاشتم که بهتون بدم. این نشونه است. مادرت پرسید: یعنی چشماش نمیبینه؟ سیده زهرا گفت: نه مش عزت، از جنس پوست صورتشه. دختر و پسر نداره، بعضی بچه ها با پرده به دنیا می آن، پرده رو برداشتم و کنار گذاشتم. این نقاب، نقاب برکت شانس، شفا، امانت و ایمانه... 👥 @sn_shop
📗 کتاب «آموزش مصور احکام» مطابق با فتاوای مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) 🖇 دارای جدیدترین مسائل شرعی و استفتائات از محضر مقام معظم رهبری قیمت:28000ت توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/ueoii 👥 @sn_shop
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب «آموزش مصور احکام» مطابق با فتاوای مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) 🖇 دارای جدیدترین مسائل شرع
👆👆 🌸6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97 🌸70% تخفیف پستی برای ارسال کتاب آموزش مصور احکام ویژه همه خریداران
فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب «آموزش مصور احکام» مطابق با فتاوای مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) 🖇 دارای جدیدترین مسائل شرع
👆👆👆 کتاب «آموزش مصور احکام» مجموعه مسایل و استفتائات پیرامون احکام عبادات است که با استفاده از تصاویر، جدول و اینفوگرافیک برای نخستین بار روانه بازار کتاب شد. ویژگی‌های کتاب به شرح زیر می‌باشد👇👇 1.بهره‌وری از منابع دست اوّل اساس کارگروه‌، بررسی دقیق منابع دستِ اوّلِ فارسی و عربی بوده که مورد تأیید دفتر مقام معظّم رهبری است؛ اَعَم از اجوبه الاستفتائات، استفتائات جدید، استفتائات موجود در پایگاه‌های اطلاع رسانی و استفتائات کتبی موجود. 2. غنی‌سازی مسائل و استفتائات در این مجموعه به منظور مسائل مورد نیاز مکلّفین بیش از 4000 استفتای جدید مورد استفاده گردیده و سعی شده بیشتر به بیان احکام تکلیفی «واجب و حرام» و احکام وضعی «باطل و صحیح» بسنده شود. 3. روان سازی متن روزآمدسازی واژه‌ها و یادکردهای فقهی، حذف اصطلاحات نامتعارف و استفاده از چارچوب‌های گوناگون با عنوان «توجّه»، «نکته» و «پرسش» برای توضیح برخی واژه‌ها و آشنایی مخاطب با برخی مصادیق احکام، از نکات در خورِ توجّه در این طرح است که برای نخستین بار صورت می‌گیرد. 4. استفاده از نکات اخلاقی، علمی و دانستنی‌های آموزنده گاه متناسب با موضوع، نکته‌ای خواندنی از زندگی اهل بیت‌ علیهم السلام و علمای ربّانی با عنوان «بیاموزیم»، همچنین حکمت و چرایی برخی از احکام یا نکته‌های آموزنده‌ی اخلاقی، نیز یادسپاری‌هایی برای پیشگیری از وسوسه در احکام آمده که به تشویق و راهنمایی خواننده می‌پردازد. 5. ارائه‌ی قانون کلی در موردی که حکم فقهی را میتوان به گونه قاعده‌ای کلی بیان کرد، مسأله را با عنوان «قانون کلّی» در کادر آورده‌ایم تا خواننده در موارد مشابه بتواند به آن مراجعه کند. 6. تصاویر و نقاشی های آموزشی از نو‌آوری‌ها و جاذبه‌های قابل توجه در این طرح، بهره‌وری از تصاویر و نقاشی‌های آموزشی دقیق و کارشناسی شده در کنار متن است. 7. طرّاحی شایسته امروزه توجّه به جذّابیت‌های بصری وهنری در کنار متن و گزاره‌های کتاب، از نکات بسیار مهم آموزش ، به ویژه ایجاد انگیزه برای مطالعه به شمار میرود؛ از این رو بهره‌گیری از افراد خلاّق، استفاده از جاذبه‌ها و طرح‌های هنری از جمله ویژگی‌های مهم در کتاب حاضر می‌باشد. 8. پیوندها به کار‌گیری پیوندها و ارجاعات مناسب که مخاطب میتواند برای دیگر پرسش‌های خود در موضوع مورد نظر، به سایر بخش‌های این مجموعه مراجعه کند. 9.چکیده خلاصه‌ای از مطالب هر بخش که در جمله‌هایی کوتاه و روان، ارائه شده است. 10.اصطلاح نامه‌ی احکام در پایان هرجلد، فصلی جدا‌گانه در شرح کوتاهِ اصطلاحات فقهی آمده است که در این کتاب شرح تعدادی از آنها را مشاهده خواهید کرد. از ویژگی‌های شاخص این کتاب ارائه اصطلاح نامه‌ای با معانی سلیس و روان از واژگان دشوار فقهی در پایان کتاب است.  👈برای تهیه و خرید کتاب آموزش مصور احکام برای روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 http://yon.ir/ueoii http://yon.ir/ueoii 🌸 6000 تومان بن هدیه برای خرید اولی ها با کوپن welcome97 🌸 70 درصد تخفیف پستی برای ارسال کتاب آموزش مصور احکام ویژه همه خریداران 👥 @sn_shop
📚 #کتابخوان باشیم. 👥 @sn_shop
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم #من_زنده_ام #فصل_اول #قسمت_پنجم👇👇👇
🌷من زنده ام🌷 دوباره بر می گشتم. زری، خدیجه،و منیژه و مهناز هم اضافه شده بودند. خدیجه و منیژه تماشاچی بودند و ما را تشویق می کردند. بعضی وقت ها هو می کشیدند و بعضی وقت ها هورا. توی همین صداها و بازی ها، صدای پسرها می آمد که می گفتند پسرا شیرن مثل شمشیرنف دخترا موشن مثل خرگوشن)) هیچ چیز نمی توانست بیشتر از این به من زور و قدرت بدهد. با سرعت شروع کردم به دویدن، آب تندو به آن بزرگی برایم کوچک شده بود اما هرچه نزدیک تر می شدم بزرگ و بزرگ تر می شد. پاهای کودکانه ام قدرت پریدن نداشتند اما برای اینکه به صفر سیاه و جعفر دماغ که دخترها را مسخره می کردند ثابت کنم می تونم، به جای پریدن به پرواز درآمدم و در همان حال صدای جلنگه ای به گوشم رسید که مرا به یاد مادرم و ننه بندانداز و در قفل شده انداخت. سراسیمه برگشتم. وقتی به در خانه رسیدم مادرم و همسایه ها و ننه بندانداز هنوز بودند. به در اتاق که رسیدم محض دلخوشی جیب هایم را گشتم. خیلی دلم می خواست کلید توی جیبم باشداما جیبم خالی بود. صدای مادرم را می شنیدم که با عصبانیت فریاد میزد: مصی کجایی؟ اگه دستم بهت برسه! در رو باز کن. کجا رفته بودی؟ دو ساعته همه رو کاشتی اینجا، مردم کارو زندگی دارن. نمی توانستم بگویم چه شده و کلید کجاست. بازی های شاهانه کار دستم داده بود. تنها چیزی که می تونستم به مادرم بگم این بود که بروم کلید را بیاورم. شتابان برگشتم سراغ کلید را از آب تندو گرفتم. دلم می خواست بلند بلند گریه کنم اما پسرها هنوز داشتند بازی می کردند. نمی خواستم جلوی آنها کم بیاورم. من با بغضی که فرو می خوردم سعی می کردم خودم را آرام نشان دهم. دوباره برگشتم پشت در. علاوه بر مادرم صدای همسایه ها هم درامده بود. ننه بند انداز هم سخت نیازمند دست به آب شده بود. تنها چیزی که می توانست به من کمک کند این بود که شروع کنم به بلند بلند گریه کردن. با گریه و زاری گفتم: کلید را گم کرده ام. برگشتن بچه ها و مردهای خانه نزدیک شده بود. بالاخره مادرم راضی شد همسایه ها را خبر کنم. اول از همه شوهر صغری خانم که منقلی و شیره کش محل و دست و پا چلفتی بود آمد جلو و دسته ی در را تکان داد. مثل اینکه دست جادویی داشته باشد تعجب کرد که چرا در وا نمی شود. بی حال و مشنگ گفت: احتمالا این در قفله ! همه زدند زیر خنده و گفتند: کشف کردی اوسا؟ دمت گرم آقا خلیلی، درست فهمیدی; در قفله ، کلیدش هم گم شده. با شنیدن این حرف، با عصبانیت صغری خانم را صدا زد و پرسید : اینجا اومدی چه کار؟ میخواست همانجا دادگاه تشکیل بده. خدیجه و منیژه که مادرشان داخل اتاق بود شتابان به خانه رفتند و پدرشان را آوردند. شوهر سکینه خانم زور بازوی خوبی داشت اما قفل خانه های شرکت نفتی با زور بازو هم باز نمی شد. اکبر آقاکه قلدر محله بود و فقط از تکان های سبیل پر پشتش می شد فهمید حرف می زند و اگر زیر لب چیزی می گفت شنیده نمی شد، به حرف آمده بود و می گفت حالا همه تون رفتین این تو چه کار؟ چرا در رو روی خودتون قفل کردین؟ وقتی می گن زن ها یه تخته کم دارن دروغ نمیگن. از پسر بچه های کوچه گرفته تا مردهای بزرگ هر کسی یک چیزی توی این قفل فرو می کرد تا زبانه ی آن را عقب بکشد و کارگشا شود.بابای جعفر دماغ با چاقو، بابای علی کتل با پیچ گوشتی و بابای صفر سیاه با چنگال. اما تا آقا نیامد تلاش هیچ کس کارساز نبود. بالاخره به هر ضرب و زوری بود در برابر چشمان بیش از پنجاه تماشاچی در باز شد و زن های همسایه که وقتی ننه بندانداز می آمد، رو می گرفتند و مراقب بودند کسی آن ها را سفید آب زده و خوشگل نبیند، در منظر همه ی همسایه ها نمایان شدند. از آن روز به بعد زن های همسایه از در خانه ما که رد می شدند بیشتر رو می گرفتند و پای ننه بندانداز از خانه ما بریده شد. بعد از آن دیگه، هر وقت ننه بندانداز را تو کوچه می دیدم توی باغچه قایم می شدم. باغچه ی حیاطمان پر از گل و گیاه بود. هرکس به سلیقه خودش در باغچه ی حیاط خانه اش درخت میوه و گل و گیاه می کاشت تا شاید تیغ گرمای پنجاه درجه را قابل تحمل کند و سایه بانی در حیاط برای نشستن و عصرانه خوردن و خوابیدن شبانه فراهم کند. ... @sn_shop
📗 کتاب ارمیا نحوه زندگی پس از جنگ پسری که سال‌های پایانی جنگ ایران و عراق را در جبهه گذرانده و پس از قبول قطعنامه به تهران بازگشته است... 299 ص|19000 ت خرید و توضیحات بیشتر: http://yon.ir/zvBJC