eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.9هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
21.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 روایتی غم انگیز از یک فرزندشهید که هیچ وقت پدر را ندید 🔹️ در میان خانواده های شهدا ، فرزندان شهدایی داریم که هم از پدر و هم از مادر محروم شدند و سرپرستی نداشتند و خداوند سرپرستی آنها را برعهده گرفت. ◇ حسن(مجید) تقی پور که امروز جوان رعنا ، مومن و انقلابی است، در سالروز شهادت پدرش از خاطرات نداشته اش با پدر می گوید 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔻 با کلیک بر روی آدرس زیر ما را در صبحانه ای باشهدا دنبال کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 هنا آبادان صدایی ماندگار از خبرنگاری که «خون نگار جنگ» شد 🔹️ غلامرضا رهبر متولد ۱۳۳۶ درآبادان بود و پدرش خبرنگار و گوینده رادیو و تلویزیون بود و غلام‌رضا نیز زمانی که کودک بود برای اولین بار برنامه کودک رادیو نفت آبادان را اجرا کرد ◇ «غلام‌رضا» استعداد خاصی در زمینه گویندگی و خبر داشت به طوری که در مسابقات گویندگی آموزشگاه‌ها و مدارس استان خوزستان دو سال مقام اول گویندگی را به دست آورد ◇ در سال ۱۳۵۸ فعالیت رسمی خود را در صداوسیما از رادیو نفت آبادان آغاز کرد و با آغاز دفاع مقدس، خود را به مناطق جنگی رساند و به تهیه گزارش و خبر پرداخت. ◇ شهید رهبر در طول ۶ سال حضورش در مناطق عملیاتی بارها مورد اصابت ترکش‌ها قرار گرفت و مجروح شد اما این امر باعث نشد وی از جمع همرزمانش جدا شود 🔻 " هنا آبادان؛ اینجا آبادان؛ اینجا رادیو آبادان؛ صدای جمهوری اسلامی ایران ..." ؛ آبادانی‌ها این جملات را در دوران مقاومت و خون با صدای غلام‌رضا بسیار شنیدند و به حق شهید رهبر را «خون نگار جنگ» نامیده‌اند ◇ مدیر خبر رادیو آبادان و نماینده صدا و سیما در قرارگاه خاتم الانبیا (ص) در مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور از سوابق این شهید رسانه‌ای است که روز شهادتش با عنوان روز «بسیج رسانه» نامگذاری شده است. ◇ در ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ در حالی که با تیم خبری با نفربر برای تهیه گزارش به خط مقدم می‌رفتند مورد اصابت موشک هلیکوپتر قرارگرفته و همگی به شهادت رسیدند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔻 با کلیک بر روی آدرس زیر ما را در صبحانه ای باشهدا دنبال کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 پیام یکی از مخاطبین: سلام علیکم صبح شمابخیر من خانواده شهیدم خدامیدونه باسختی ازخونه بیرون میرم نیازبه پیاده روی دارم رغبت نمی کنم بیرون برم ازدیدن بی حیایی ها حالم بدمیشه قلبم ناراحته نمی تونم راحت نهی ازمنکر کنم درواقع زندانی خونه شدم نمی تونم ببینم مملکتی که به خاطرحفط ناموسش اینقدرعزیزامون شهید شدند حالا ناموس های همین کشور به حراج گذاشته شدن خدامیدونه حق ماهانیست توخونه دارم بایه جانباززندگی می کنم نیازبه روحیه دارم ولی نمی تونم بیرون برم حلال نمی کنم عاملین وضع موجود راپیش امام زمان ازشون شکایت می کنم به خاطر فیلم توکانال ازگلزارشهدادلم بیشترشکست این مطالب براتون نوشتم خداخیرتون بده ازمطالب استفاده میکنم روزی یه شهید ازکانال انتخاب می کنم کانال دیگه راه انداختم بادوستان متوسل به اون میشیم حلالم کنید 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔻 با کلیک بر روی آدرس زیر ما را در صبحانه ای باشهدا دنبال کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 ″گوگوری مگوری … بیا بغل عمو …″ 🔹 یکی از همرزمان شهید دین شعاری می گوید: مرداد سال ۶۶ بود و این بار عملیات در غرب کشور در حال انجام بود. ◇ بچه های گردان تخریب هم به وظیفه خطیرشان که خنثی سازی مین ها و باز کردن معبرها بود ادامه می دادند.. ◇ آن روزها خصلت فرمانده ها این بود که یا جلوتر یا دوشادوش نیروهایشان پای کار بودند و حاج محسن هم یکی از همان ها بود، ◇ و با اینکه به خاطر جراحتهای قبلی نمی‌توانست پاهایش را به راحتی خم کند و برای کار روی زمین بنشیند، از کمر خم می شد و شاخک های مین والمری را لا به لای انگشتانش قرار می داد و لبخندی بهش می زد و می گفت: – گوگوری مگوری … بیا بغل عمو … ◇ آن وقت شاخک را می‌پیچاند و چاشنی را درآورده و مین را خنثی می‌ کرد. ◇ این لحن حاجی برای همه بچه های لشکر آشنا بود و هر وقت که او شروع به خنثی سازی می کرد، بچه ها را به خنده وادار می کرد. ◇ آن روز هم مثل روزهای دیگر باز حاج محسن سر به سر مین ها می گذاشت و یکی یکی آنها را خنثی می کرد و مایه خنده بچه ها می شد. ◇ مجتبی هم با اینکه سرگرم بود اما مدام نیم نگاهی به حاجی داشت و دید که باز هم انگشتانش را لابه لای شاخک های والمری برده و تا مجتبی آمد جمله "گوگوری مگوری" حاجی را تکرار کند، ◇ صدای انفجار و دود غلیظ و آتش و ساچمه های فلزی بود که به اطراف پراکنده می شد، حرف مجتبی ناتمام ماند اما او منتظر بود تا حاجی باز هم بچه ها را بخنداند که پیکر غرقه به خونی را دید در حالی که صورتی برایش نمانده بود." 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada