eitaa logo
صبح بخیر شب بخیر
14.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
9.3هزار ویدیو
93 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی حلال با ذکر صلوات (دلخواه )برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات و تبلیغات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخر هفته ات رنگین کمانی🌈 همراه با بارانی از عشق و شادی💖 تعطیلات خوش بگذره حسابی😎 شادی و لبخندت جاودانی🌹 ظهرتون بخیر ☀️ @sobhbekheyrshabbekheyr
 ⚘آرزو می‌کنم ⚘همه خـوبی‌های دنیـا ⚘مال شمابـاشه ⚘دلتون‌شـاد باشه ⚘غمی‌توی دلتـون‌نشینه ⚘خنده از لب‌قشنگتون پاک نشه ⚘و دنیـا به‌کامتون باشه... 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت13 اون قدر بامزه گفت که ترکيدم از خنده. بلند زدم زيرخنده که مامان اخم کرد و گفت: زهرمار ترسیدم! به چي مي خندي؟ نگاهم به برگه خورد که خنده م محو شد. به مامان نگاه کردم و گفتم: مامان! نگاه چي کار کردم. برگه رو جلوي مامان گرفتم که بلند خنديد و گفت: اين قطره ي اشکت هم، ُمهر نهاييته ديگه. بازهم خنديد. ابروهام رو بالا انداختم و لبم رو کج کردم و گفتم: بي اراده بود. حاال چي کارش کنم؟ - هيچي! قبول باشه. بازهم خنديد و دلش رو گرفت. صندلي رو عقب کشيد و روش نشست. خواستم برم پيش مامان بشينم که ليوان زير پام رو نديدم و انگشت کوچيک پام، محکم بهش خورد که آخم بلند شد و خم شدم روي پام. مامان ديگه قش کرد! کفري و عصبي گفتم: مامان! اين اين جا چي کار مي کنه آخه؟ مامان پهن شده بود روي ميز. گفت: ببخشيد ديگه! ليوان به اين بزرگي رو من نديدم! خنده م گرفته بود، ولي دلخور نگاهش کردم که گفت: بيا بشين برات اسپند دود کنم. از قديم گفتن تا سه نشه، بازي نشه. بيا بشين تا سومي ناقصت نکرده. آروم بلند شدم و روي ميز نشستم. مامان بلند شد و از کابينت، اسپند و جاش رو برداشت و روي شعله ي اجاق گرفت. صداي جلز و ولز داشت ديوونه م مي کرد؛ عاشق بوش بودم هميشه آرومم مي کرد. اسپند رو ازش گرفتم و گفتم: مامان! من مي رم دور اتاقم بچرخونمش. - باشه. تا تو بري، من هم نامه ت رو مي خونم. " باشه " اي گفتم و اسپند رو با دقت بردم توي اتاقم که يک وقت روي زمين نريزه. دور تا دور اتاق چرخوندم در آخر جلوي پوستر حرم نگه داشتم. روي هوا، اسپند رو دور پوستر چرخوندم و گفتم: بفرماييد! اين هم از اسپند شما. من برم، مامان تنها نباشه. شب ميام که کلي حرف دارم. لبخندي زدم و از اتاق بيرون اومدم. مامان روي ميز نشسته بود و توي برگه زوم بود. بي صدا کنارش نشستم و نگاهش کردم. مامان خوشگلي داشتم و خوشبختانه شبيهش بودم. چشم هاي مشکي و درشت داره، ابرو و موهاش هم مشکي بود و لب هاي پهني داره. پوستش هم که مثل خودم گندمي بود. چقدر مامانم رو دوست داشتم! محو نگاهش بودم که نگاهم کرد. آروم پرسيدم: چطور بود؟ - قشنگه عزيزدلم! حاال هم اگه درس نداري، بيا بهم کمک کن تا خونه رو قبل اين که بابات بياد، تميز و مرتب کنيم. لبخندي زدم و چشم هام رو به معني "باشه"، باز و بسته کردم. من و مامان بلند شديم و به جون خونه افتاديم. اون شب خيلي خوش گذشت؛ همه ش ادا بازي در آورديم و آهنگ خوندم و خنديدم. با خستگي اي که روي تنم بود، به اتاقم برگشتم و روي تخت ولو شدم. به فکر فرو رفتم و آهي کشيدم «هي، امام رضا! چرا من انقدر دوست دارم آخه؟« بلند شدم و برنامه درسيم رو جمع کردم؛ خداروشکر فردا امتحاني نداريم و راحت ميشه دو کلمه با الهام حرف بزنيم.... - توروخدا سوگل نگاه کن! معلوم نيست از کجا اين ها رو پيدا مي کنن. آخه من موندم اگه اين هايي که اين ها مي پوشن لباسه، پس ايني که ما مي پوشيم چيه؟ گنگ به الهام که امروز گوشي آورده بود و از صبح يک ريز داشت توي اينستا سرک مي کشيد و هي حرف مي زد، نگاه مي کردم که آخر وقتي ديد صدايي ازم در نمياد، نگاهم کرد - مردي؟ پوفي کردم و کلافه نگاهش کردم - چي مي گي الهام؟ سرم رفت! اون ماس ماسکت رو بنداز توي کيفت؛ الان يکي مي ره آمار ميده، بي گوشي ميشي ها. صاف نشست و صداش رو مردونه کرد: مادر نزاييده کسي که الهام رو لو بده! پدرش در میارم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت 14 خنده اي کردم و کتابم رو باز کردم. - مطمئني؟ به نظرت [اشاره اي به جاي يکي از بچه ها که آمار نفس کشيدنم رو هم به ناظم مي داد، کردم] سميه کجاست؟ الهام با ترس بلند شد و نگاهي به کلاس کرد. آب دهنش رو قورت داد - سوگل! اين دختره ي چشم سفيد کجاست؟ شونه اي بالا انداختم با بي خيالي گفتم: نمي دونم؛ شايد رفته دسته گل به آب بده! هراسون ازم خواست از جام بلند بشم تا بيرون بياد. از نيمکت بلند شدم، بيرون اومد و دنبالش رفتم. - کجا ميري الهام؟ - دنبال دختره ي چشم سفيد - تو که گفتي[ « صداش رو درآوردم ] مادر نزاييده کسي که الهام رو لو بده!» بري که چي بشه؟ - که نذارم راپورتم رو بده ديگه. جلوش وايسادم که نگاهم کرد. دستم رو جلو بردم. - جلوي سميه رو نمي توني بگيري! گوشي رو بده به من، ببرم بدم به خانوم صادقي نگه داره. آخر زنگ ازش مي گيريم. خنده اي کرد، دور و اطراف رو نگاه کرد و آروم از جيبش درآورد و توي جيبم گذاشت. - نه! خوشم اومد. مغز توام کار مي کنه ها. خنده اي کردم و با هم داخل اتاق پرورشي شديم. خانوم صادقي مشغول نگاه کردن چند تا برگه بود و متوجه ي حضورمون نشد. با الهام سلام آرومي کرديم که برگشت سمتون و لبخند زد - سلام دختر هاي گلم! چيزي مي خواين؟ الهام با دستش به دستم زد که يعني "تو بگو". آروم جلوتر رفتم. - راستش خانوم صادقي! الهام امروز گوشي آورده و يکي از بچه ها به ناظم گفته. الان اين گوشي رو آورديم بديم به شما تا دست خانوم (گليجی)ناظم نيوفته. خانوم صادقي لبخندي زد، دستش رو روي شونه م گذاشت و به هردومون نگاه کرد... - آي آي! پس گوشي آوردين؟ اين بار الهام جلو اومد و کنارم وايساد. - خانوم! من گوشي رو آوردم. مي خواستم يک چيزي به سوگل نشون بدم. با همون لبخندش گفت: عزيزم! کار درستي نکردي... نگاهم رو به ميز خانوم صادقي انداختم که توي يکي از برگه ها، اسم من نوشته شده بود. حواسم از حرف هاي خانوم پرت شد؛ بي اراده بين حرف هاشون گفتم: اين که اسم منه! برگه رو برداشتم و به خانوم نشون دادم که نگاهي بهش انداخت. سرش رو باال آورد گفت: سوگل عرفاني تويي؟ گنگ از اين که اسمم چرا توي برگه نوشته شده، نگاه کردم و گفتم: بله! من سوگلم الهام سرش رو جلوتر برد و به برگه نگاه کرد. با تعجب پرسيد: عه! اسم من هم که هست. الهام مقصودي. بعدش به من نگاه کرد. نگاهم رو از الهام به خانوم انداختم و گفتم: خانوم صادقي! اسم ما چرا اين جا نوشته شده؟ لبخندي زد، يکي از دست هاش رو روي شونه ي من و اون يکي دستش رو هم روي شونه ي الهام گذاشت و گفت: پس خبر خوبي براتون دارم...
هدایت شده از صبح بخیر شب بخیر
🏮جان این دختر بچه در خطر هست؛ با هر مبلغی که در توان دارید کمک کنید تا سریعا درمانشون رو شروع کنند! یکی از معتبرترین خیریه‌های مناطق محروم کشور؛ مجموعه‌ و مسجد حضرت قائم(عج) هست؛ حتما فعالیت‌هاشون رو دنبال کنید. اطلاعات بیشتر و ارتباط با خیریه👇 https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍰در این عصر زیبــا 🍒امیدوارم چشمانتون بدرخشد 🍰از بارقه های امید 🍒و لبانتون با لبخند مهر 🍰گشوده شودو کلامتون 🍒آراسته به مهربانی 🍰و نگاهتون به سمت 🍒محبت باشد زندگی به 🍰کامتون شیرین و گوارا 🍒عصر زیبا تون بخیر 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی؛ نمایشی است که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد! پس آواز بخوان اشک بریز بخند و با تمام وجود زندگی کن قبل از آنکه نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد! 👤چارلی چاپلین @sobhbekheyrshabbekheyr