eitaa logo
صبح بخیر شب بخیر
14.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
9.4هزار ویدیو
93 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی حلال با ذکر صلوات (دلخواه )برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات و تبلیغات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷امام رضا علیه السلام : هرکس نمیتواند کفاره ی گناهش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد. 📗عیون اخبارالرضا ج۱ ص۲۹۴
🔴 مشترک ماه شعبان‌المعظم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃 🌻🍃 🍃 ✨✨ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعِ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلائِکَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ أَهْلِ بَیْتِ الْوَحْیِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْکِ الْجَارِیَةِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ ترکها الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِینَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً کَثِیرَةً تَکُونُ لَهُمْ رِضًی وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَدَاءً وَ قَضَاء بِحَوْلٍ مِنْکَ وَ قُوَّةٍ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبِینَ الْأَبْرَارِ الْأَخْیَارِ الَّذِینَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ وَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ وِلایَتَهُمْ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْمُرْ قَلْبِی بِطَاعَتِکَ وَ لا تُخْزِنِی بِمَعْصِیَتِکَ وَ ارْزُقْنِی مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ نَشَرْتَ عَلَیَّ مِنْ عَدْلِکَ وَ أَحْیَیْتَنِی تَحْتَ ظِلِّکَ وَ هَذَا شَهْرُ نَبِیِّکَ سَیِّدِ رُسُلِکَ شَعْبَانُ الَّذِی حَفَفْتَهُ مِنْکَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سَلَّمَ یَدْأَبُ فِی صِیَامِهِ وَ قِیَامِهِ فِی لَیَالِیهِ وَ أَیَّامِهِ بُخُوعا لَکَ فِی إِکْرَامِهِ وَ إِعْظَامِهِ إِلَی مَحَلِّ حِمَامِهِ اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَی الاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیهِ وَ نَیْلِ الشَّفَاعَةِ لَدَیْهِ اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعا وَ طَرِیقاً إِلَیْکَ مَهْیَعا وَ اجْعَلْنِی لَهُ مُتَّبِعا حَتَّی أَلْقَاکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَنِّی رَاضِیا وَ عَنْ ذُنُوبِی غَاضِیا قَدْ أَوْجَبْتَ لِی مِنْکَ الرَّحْمَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ أَنْزَلْتَنِی دَارَ الْقَرَارِ وَ مَحَلَّ الْأَخْیَارِ 🍃 🌻🍃 🍃🌻🍃 🌻🍃🌻🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨💜ظهرتون بخیر دوستان ✨ما با نفس سلامت ای دوست 💜خوشیم از گرمی هر کلامت ✨هرچند که افتخار دیدارت نیس 💜با زنگ خوش پیامت خوشیم ✨سلامتی همه دوستان عزیز ✨💜ظهرتون پرگل 💜✨ @sobhbekheyrshabbekheyr
💜🌸 💜🌸 قسمت بعدم لبخند معنا داری زد و بلند گفت: _خداحافظ عزیــزم😉😊 و رو به عباس گفت: _خداحافظ آقای یا...🙊 سریع گفت: _یعنی آقای عباس و بعد ازمون دور شد، نفسی از سر آسودگی کشیدم داشت کم کم لو میداد منو😬 عباس هنوز لبخند میزد .. از چی خنده اش گرفته این بشر .. چادرمو مرتب کردم و گفتم: _کاری داشتین که اومدین دم دانشگاه سری تکون داد و گفت: _بله، میخواستم مجددا معذرت خواهی کنم و اینکه ناهار دعوتتون کنم😊 - من که دیشب گفتم تقصیر من بود اصلا، دیگه ناهار لازم نیس😊 - نه نه ... خب میخوام کمی بیشتر باهاتون حرف بزنم در همین موردی که تو🐚⃟📌¦ پیامتون اشاره کردین، گفتم که حضوری باید باهاتون صحبت کنم - باشه، فقط باید به مامانم بگم در حالیکه در ماشین رو باز می کرد گفت: _خودم با مادرتون حرف زدم خبر دارن شما ناهار نمیرید خونه☺️ با تعجب نگاهش کردم پس کلا هماهنگ کرده اومده😟🙈 ، یاد اون روز تو پارک افتادم که بهم گفته بود برای حرف زدن با من از محمد اجازه گرفته،😌👌 آخه این چقدر می تونست متشخص باشه!!! 😍 سوار ماشین شدیم و راه افتادیم .. . . ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💜🌸 💜🌸 قسمت نگاهم به بیرون بود،👀 به خیابون ... به آدمایی که میومدن و میرفتن، هر کدوم مشکلات خودشونو داشتن، اصلا چرا مشکل داشتن؟؟؟؟ انگیزه و هدفشون از زندگی چی بود ... چی می خواستن از این دنیا .. 💰پول؟؟ ⚖مقام؟؟ ⛹تفریح؟؟ 🏃دنبال چی بودن؟؟؟ چرا انقدر سرشون گرم بود، گرمه هیچی!! . چشمامو رو هم گذاشتم تا دست از این فلسفه بافیام بردارم نگاهی به عباس کردم و برای اینکه سر صحبت رو باز کنم پرسیدم: _در چه موردی می خواستین باهام صحبت کنین .. در حالی که سعی داشت تمام حواسشو به رانندگیش بده گفت: _در مورد جواب مثبت تون، راستش واقعا من اینجوری فکر نمی کردم. باز گفت جواب مثبت!!😔 احساس پشیمونی داره بهم دست میده😒 . پرسیدم: _چه جوری؟!!! +همین که بعد ازدواج مادرم راضی بشن به رفتنم، فکر می کردم بدتر میشه و ازدواج پاگیرترم میکنه😊 نفسم رو بیرون دادم که بیشتر شبیه آه بود ...😣 نیم نگاهی بهم انداخت و پرسید: _به نظرتون الان راضی میشن؟؟ شونه هامو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم: _نمیدونم، نمیدونم واقعا، همه چیزو باید بسپارین به خودش👌 - به کی؟؟ - به همونی که انقدر بی تابین که برین پیشش کمی مکث کردم و گفتم: _خدا رو میگم😒 با تعجب گفت: _خدا!!😟 - اره دیگه، مگه دنبال شهادت نیستین، خب شهید هم میرسه به خدا، کنار خدا قرار میگیره، میشه اولیاء الله ...😒 چیزی نگفت، کمی به سکوت گذشت نمی دونستم به چی داره فکر میکنه، اما من تو ذهنم شهادتی رو ترسیم می کردم که شاید هیچ وقت نصیب من نمیشد ...😣😢 بعد چند لحظه سکوت گفت: _و شما چی؟؟؟😊 ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💜🌸 💜🌸 قسمت سوالی نگاش کردم که گفت: _منظورم اینه که چرا دارین بهم کمک می کنین،من اصلا قصد ندارم زندگی تونو خراب کنم، اما شما به خاطر من دارین بهترین روزای زندگی تونو که میتونستین کنار کسی که دوستش دارین بگذرونین دارین صرف من می کنین😟 یه کم نگاهش کردم، این عباس بود، آره، مثل همیشه هم عطر یاسش رو کنارم حس میکردم،😒 همه چیز که سرجاش بود .. پس چرا دنیا برام یه جوره دیگه شده بود .. ✨یه رنگ دیگه ..✨ انگار تو این دنیا بجز و به هیچ چیز فکر نمی کردم، ... بهم می گفت روزامو با کسی بگذرونم که دوستش دارم .. مگه من داشتم همین کارو نمی کردم!!😒 دوباره نگاهمو👀 به بیرون کشیدم و گفتم: _شما خودخواهین آقای عباس!😒 با تعجب نگاهی بهم انداخت و بعد کمی مکث گفت: _خودخواه؟!!!😟 هنوز نگاهم به دنیای بیرون از ماشین بود که با دنیای درونم متفاوت بود، خیلی هم ، درون من داشت دنیایی دیگه شکل می گرفت، دنیایی که خودم هم نمیشناختم، دنیایی که داشت منو ازم می گرفت ... - خودخواهین چون فقط خودتونو میبینین، چرا فکر می کنین من آرزویی ندارم،😒منم مثل شما جوون و پر احساسم،... منم عاشق خدام، خدایی که مثل شما بی تاب دیدارشم .. اما .. سرمو بیشتر به سمت پنجره کشیدم که نبینه اثرات بغض😢 رو تو چشمام - اما شما دارین به مقصدتون میرسین و منم که قول دادم تمام تلاشمو بکنم تا رسوندن شما به هدفتون،😢ولی شما چی؟! نمی خواین به من تو به این کمک کنین ... کمی مکث کردم بغضِ تو گلوم آزارم میداد: _شما سختی های راه، گرما، سرما، تشنگی، گرسنگی و زخم و درد جنگ رو تحمل می کنین برای رسیدن به شهادت .. 😢اما من که یه دخترم چی؟!😢 من باید چکار کنم، چجوری آروم کنم این دل بی تابم رو ..کدوم راه رو برم تا به خدا برسم، از کجا برم، راهمو از کجا پیدا کنم ...😒شایدم، شایدم باید برای رسیدن به خدا تنهایی و رنج هایی رو تحمل کنم که میدونم سفید میکنه محاسن یه مرد رو!! بعد کمی مکث که سعی میکردم بغضِ تو گلوم رو مهار کنم و از ریزشش روی گونه هام جلوگیری کنم گفتم: _غم انگیزه آقای عباس، نه!.. مردایی که و هایی که و ...😣 ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس