هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 معرفی | #سرمشق_فاطمی
حضرت آیتالله خامنهای: باید فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) اسوه باشد، الگو باشد در همهی جهات، از جمله در حرکت بزرگ اجتماعی و انقلابی و مبارزاتی ما. ۱۴۰۰/۱۱/۰۳
▪️ قابل استفاده در تولید محصولات چندرسانهای در ایام #فاطمیه
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت مادر!
دستم را به پرچمت میگیرم
شبیه رزمندهها..
که دلشان گرم بود به سربند یازهرا(س)
گرمایِ دست مادر گرم میکند یخِ دنیا را...
الحمدالله که مادرمی..
#ایران #فاطمیه #یازهرا
#لعن_الله_ظالميك_يازهراء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨 تفسیر قطره ای آیه ۱۲۸ سوره مبارکه آل عمران، استاد قرائتی
🌨 توصیه میشه حتما حتما این فیلم یا فایل صوتی #تفسیر قطره ای آیه رو (از نرم افزار #قرآن ی حبل المتین) ببینید یا بشنوید.. خلاصه مطلب: هیچ گناهکاری از لطف خدا و امید به توفیق توبه، مایوس نشود.. امر به معروف و نهی از منکر در جای خود واجب است ، اما هیچ کس حق "قضاوت" فرد گناهکار ندارد ، چه بسا در نهایت او توبه کند و عاقبت بخیر شود و مومن ۸۰ ساله اهل کار خیر در آزمون و فتنه ای رفوزه و عاقبت به شر شود..!
@sobhe_zohuor
هدایت شده از معیار
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
📝 گزارش میدانی از آشفته بازار دلار!
❄️🌹❄️
✅ دلالها دارن میگن ۴٢! من بهت میدم ٣٧ و دویست!!
#فاطمیه | #ثامن | #جان_فدا
🆔http://rubika.ir/meyar_pb
🆔http://eitaa.com/meyarpb
مرقد نورانی عبدالغفار خویی 👆
کسی که بخاطر دفاع از حریم حضرت زهرا (س)، لایق دیدار امام زمان (عج) شد.
.
و اما ماجرای بسیار دلنشین ایشون 👇
.
در قبرستان دارالسّلام شیراز قبریست معروف به: قبرِ سرباز امام زمان (عجّ)؛
که با گذشتِ دهها سال ازعمرِش؛هنوز گذر زمان نتوانسته طراوتش را از بین ببرد، در حالی که تمام قبرهای اطراف آن با گذشت زمان فرسوده؛ متروکه وقدیمی شده اند.
آری؛ این قبر متعلق به جوانی است اهل خوی آذربایجان ؛که در زمان رضاخان به خدمتِ سربازی فراخوانده میشود ولی با درست عمل کردن به دستورات خداوند متعال؛ و فرمایشاتِ قرآن و اهلبیت (علیهم السّلام) موردِ لطف و عنایاتِ عجیبِ آقا امام زمان (عج)و مادرشان حضرت فاطمه (س) قرارگرفته و الگوی زیبا و کم نظیری برای همه شیعیان و خصوصا جوانان میگردد.
مردمِ متدیّن و اصیلِ شیراز؛ او را بنام سربازِ گمنام می شناسند و بر سرِ قبرِ او حاضر شده (و حتی برخی از علمای بزرگ قم) ؛ عرضِ حاجت میکنند و ماجرای زندگیِ این سربازِ گمنامِ امام زمان، در بین ایشان معروف است.
.
نویسنده کتاب مسجد مقدس جمکران؛آقای عبدالرّحیم سرافراز شیرازی سرگذشت زندگی ایشان را اینگونه نقل می کند :
.
در زمان مرحوم حاج شیخ محمّد حسین محلّاتی(جدّ مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدّینِ محلّاتی) شخصی با لباس کهنه و یک کوله پشتی وارد مدرسه خانِ شیراز (که جزء مدارِسِ حوزه علمیّه بوده) می شود و از خادمِ این مدرسه علمیّه ؛اطاقی می خواهد.
خادم به او می گوید: باید از مدیرِ اصلیِ مدرسه درخواستِ اتاق بکنی و من کاره ای نیستم.
مدیرِمحترمِ مدرسه هم در برابرِ درخواست آن شخص می گوید:
اینجا مدرسه علمیّه است و تنها به طلبه های علوم دینی ؛اتاق وحجره می دهیم. او هم می گوید: این را میدانم ولی در عین حال؛عاجزانه از شما اتاقی می خواهم که فقط چند روزی در اینجا بمانم و زود زحمت را کم کنم.
مدیرِ مدرسه ناخودآگاه؛ به اراده الهی در برابرِ درخواستِ این شخصِ تازه وارد؛ تسلیم میشود و دستور میدهد که به او اتاقی بدهند؛ تا او استفاده کند و در رفاه باشد.
بالاخره مهمانِ تازه وارد؛ داخلِ اتاق میشود و درب حجره را به روی خود می بندد و با کسی هم رفت و آمد نمی کند.
از طرفی خادم مدرسه هم طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کرده وخودش هم بعد از سرکشی به اطراف و داخل مدرسه؛ برای استراحت به اتاقش رفته و می خوابیده است.
.
ولی همه روزه صبحِ بسیار زود، که از خواب بر میخواسته؛ مشاهده میکند که در باز است !!!
پیرمردِ خادم شبِ بعد با دقّتِ بیشتر درِ حوزه علمیه را قفل میکند ولی باز هم فردا صبح با درِ باز مواجِه میشود.
این جریان تا سه روز ادامه پیدا میکند و بالاخره متحیّر و سرگردان میگردد (چون بجز خودش و مدیرِ مدرسه، کسی کلید نداشته).
او به ناچار، قضیه را به مدیرِ مدرسه می گوید.
مدیر هم به خادمِ مدرسه میگوید امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور؛ تا خودم قضیه را پیگیری کنم.
اللّه اکبر !!!!
فردا صبح باز هم مدیر می بیند که ،درِ مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است...
و همگی بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخصِ تازه وارد؛ به مدرسه آمده؛ افتاده است به او مظنون می شوند.
خلاصه موضوع را پیگیری میکنند و متوجه می شوند که درست است؛ و کسی که بدونِ داشتنِ کلید، شبها از مدرسه بیرون می رود همان شخصِ تازه وارد است.... مدیرِ مدرسه با خودش می گوید:
حتما در کارِ این مرد ؛ِسِرّی هست ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد.
او روزها نزدِ آن شخص رفته و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها را برایش بشوید و تقاضا میکند که با طلاب رفت و آمد کند،
اما او از همه اینها اِبا می کند(قبول نمیکند)و میگوید من نمیخواهم مزاحم کسی بشوم و برای انجامِ کارهایم نیز به کسی نیازی ندارم.
مدتی بر این مِنوال می گذرد تا اینکه یک شب، خودِ این شخص؛ آقای محلاتی و مدیرِ مدرسه را به حجره اش دعوت می کند و به آنها می گوید:
چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم؛ فقط خواهش میکنم مرا در محلّ خوبی دفن کنید.
او قصّه زندگی اش را اینگونه تعریف میکند:
اسم من عبدُالغفّار؛مشهور به مشهدی جونی؛ اهل خوی و سرباز هستم.
من وقتی که در ارتش خدمت سربازی را می گذراندم، یک روز؛ بخاطرِ کاری پیش فرمانده مان رفتم و تقاضایم را گفتم.
افسرِ فرمانده ما که خودش مسلمان نبود و میدانست من شیعه هستم؛ شروع به جسارت و بی احترامی نمود و مرا تحقیر میکرد.
در آخر هم نه تنها کارم را راه نینداخت بلکه با کمالِ بی شرمی؛ به حضرتِ فاطمه زهراءسلام اللّه علیها؛ جسارت و بی احترامی کرد،.
من هم که تا آن لحظه سکوت کرده بودم؛ ناگهان از خود بی خود شدم و دنیا پیش چشمم تیره و تارشد.
گفتم تا الان هرچه به خودم بی احترامی کردی و تحقیرم کردی؛ تحمل کردم اما حالا که به سروَرِ زنانِ دو عالم و مادرِ سادات؛حضرت زهراء سلام اللّه ع