#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم
واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟
مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی
تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم
ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر
تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم
ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم
میوه های لب تو روی زمین ریخته است
بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم
بت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی
حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم
شبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف!
قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم
سفره ات پهن شده در همه دشت، کریم
ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم
لشـــگر روبـرویت "آکله الاکبـــــاد" اســت
کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم
بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم
تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم
عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید:
تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرم
ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم
مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم
(مصطفی هاشمی نسب)
#مرثیه_علی_اکبر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
نقـش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را
از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را
داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت
حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را
مـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم
بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت را
دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت
حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت را
فریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است
از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را
از زیر بال وپر سرت بیرون گرفتی
باران تیر آمد وضو در خون گرفتی
گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم
از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایم
این خاک صحرا با صدایت خوگرفته
بـرخیـزازجـا تـا اذان گــویـی بـرایــم
هـر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر
بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبایم
از کـودکی مـنزلگهت آغوش من بود
حـالا شـدی در بـین صحرا فرش پایم
بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز
ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــم
نـور مـحـمـد بـین صحرا مـنجلی شد
درجای به جای کربلاپر از علی شد
ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن
در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کن
یکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبان در رکابت
هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کن
تـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـسـتی
بـرخـیـزودرمـیـدان قیامی حیدری کن
خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم
ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کن
درپیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا
برخیزودراین عرصه کاردیگری کن
روی لـبـت گـل واژه از آیـات حـق خورد
در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورد
در بین صحرا شد زمین گیری دچارت
امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقارت
داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده
از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارت
حالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عمه
در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مزارت
این دوروبر بوی گلاب ویاس پیچید
انگار زهـرا مـادرم شـد هم جوارت
در خاک وخون افتادنت دیگرروانیست
برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت
(مجید قاسمی)
#مرثیه_علی_اکبر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
درحنجره ی زخم زمین علقمه می سوخت
یک کرببلا خاک چه بی واهمه می سوخت
می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی
از مرثیه ی سرخ گلو زمزمه می سوخت
یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر
مشک وعلم و آب به یک سو -همه می سوخت
دیوان بلا مهلکه را تبرئه می کرد
پرونده احساس در این محکمه می سوخت
وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب
انگار که یک باردگر فاطمه می سوخت
زنجیر نگاهی گره می خورد به خیمه
هر ضربه که می خورد به فرقی، قمه می سوخت
درخیمه غم دلهره می کشت زنی را
آنگاه که کردند پراز خون بدنی را
برچشم گلی، هاله ای از خار نشسته
یا خار تنی بین نمکزار نشسته
نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید
خون دل زهراست که بربار نشسته
قدری کمکم کن که شوم راست ببینم
سقای حرم نیست، نه ...انگار نشسته
رخساره ی ماهم چقدر خاک گرفته
تصویر به چشمم چقَدَر تار نشسته
ای کاش که می شد سر آن تیر درآید
تیری که به چشمان علمدار نشسته
سردار سلحشور سپاه حرم من
پای سر تو چند خریدار نشسته
حالا که شکستی زفراقت کمرم را
بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را
(رضا دین پرور)
#مرثیه_حضرت_عباس علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت
چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند
امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت
بی دست آمدی به زمین صورتت شکست
پس درد عشق بر لب تو یا اخا گذاشت
چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت
شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار
مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت
آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت
دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت
قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد
اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت
دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی
یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت
وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت
اهل خیام دست به معجر شده، حسین
تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت
**
ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن
ذُخرُ الحسین ! نام تو را هم خدا گذاشت
دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت
یاد حسین، آب روی آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت
(محمود ژولیده)
#مرثیه_حضرت_عباس علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد
از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد
مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد
عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد
تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد
با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد
وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد
در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد
وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت
(سید پوریا هاشمی)
#مرثیه_حضرت_عباس علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنه ی کام امیر بود
مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود
یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود
با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد
ساقی نبود منجی طفل صغیر بود
دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست
مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود
نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود
مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود
همراه آب جان به کف مشک می سپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود
باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید
فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود
مرد رشید علقمه با عزم راسخش
می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود
از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود
لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود
(مصطفی متولی)
#مرثیه_حضرت_عباس علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
در خیمه گه نیافت چو در مشک آب، آب
آنگه سکینه کرد به سقا خطاب، آب
سیراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب
موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آب
عالم بسیل اشک نشست آن زمان، که گفت
سرچشمه ی حیات دو عالم به باب، آب
اذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد
فرمود، با محیط ادب، آنجناب، آب
عباس را به سینۀ بی کینه، زد شرار
شد تا به نهر علقمه در پیچ و تاب، آب
صف های سرکشان ز کف داده دین شکست
آنسان که گشت خیره ازین فتح باب، آب
در آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس
الماس نور یافته از آفتاب، آب
تا پیش لب ببرد کف آب را بریخت
از شرم شد به حضرت عباس، آب، آب
هر چند تشنه بود ولی تر نکرد، لب
دامن گرفت از پسر بوتراب، آب
لب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد
با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آب
بی دستی و، حفاظت مشک و، عناد خصم
گردد سیاه خانه صبرت، بر آب، آب
تا ماه را، عمود، هلالی نمود، ریخت
بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آب
تیری گذشت از سر شستی به سوی مشک
عباس را نمود از این غم کباب آب
اسرار قبر کوچک و، آن قامت رشید
افشا کند به عرصه یوم الحساب، آب
گوید سخن ز سوز جگرگوشه حسین
"حلاج"بگذرد چو زهر نهر آب، آب
(جعفر بابایی "حلّاج")
#مرثیه_حضرت_عباس علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni