eitaa logo
صبح تازه دم ( عاطفه جوشقانیان)
477 دنبال‌کننده
175 عکس
28 ویدیو
0 فایل
ای صبح زودم! رفتی و من خواب ماندم.. عاطفه جوشقانیان @joshaghanyan مجموعه شعر: _صبح تازه‌دم، انتشارات شهرستان ادب گردآوری: _زیر یک سقف _قسم به عشق، به نام تمام مادرها
مشاهده در ایتا
دانلود
العذاب هو أن تبكي اليوم و بعد الفراق، لأجلِ الذكرياتِ الّتي ضحكتَ  فيها يوماً ما! شکنجه آنست که بعد از فراق، خاطره ای که در آن خندیده بودی، امروز تو را به گریه می‌اندازد... اما الفراق هو العذاب.. @sobhetazedam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نزدیکترین خاک به قبر مطهر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) با فاصله ۴ متر از مزار .. در تربت خانه کرمان که در روز عاشورا سرخ شده و قطره خون از آن چکیده. «یا من جعل الله الشفاء فی تربته..» @sobhetazedam
عصر شعر یک کاروان ستاره با حضور: دکتر انسیه سادات هاشمی صدیقه سادات علوی زهرا نظری مهتا صانعی رقیه خلف زاده عاطفه جوشقانیان با اجرای: دکتر سمانه خلف زاده زمان: شنبه ۲۰ مرداد ماه ساعت ۱۷_۱۹ مکان: قم، خیابان هنرستان، بعد از خیابان شهید تراب نجف‌زاده، پلاک ۲۴۵، موسسه رسانه‌ای فکرت @sobhetazedam
هدایت شده از جهان بانو
عصر شعر یک کاروان ستاره 🔹به گزارش پایگاه خبری تحلیلی جهان‌بانو خانم عاطفه جوشقانیان، دبیر ادبی کارگروه شعر بانوان ستاد اربعین قم گفت: ستاد شعر اربعین با همکاری موسسه رسانه‌ای فکرت و رسانه رحیل با هدف هم‌افزایی عرصه‌ی شعر و ادب عاشورا و بانوان حرم درصدد برگزاری این برنامه برآمد تا عرض ادبی به ساحت بانوان حرم و مخدَرات آل‌الله باشد. ▫️گفتنی است در محفل شعر یک کاروان ستاره، بانوان شاعر قم به شعر خوانی پرداختند و در مصیبت عزای بانوان حرم اشک ریختند. 🖇 سروده‌های بانوان شاعر در این محل را در سایت جهان بانو مطالعه کنید 📢جدیدترین اخبار زنان ایران و جهان در پایگاه خبری تحلیلی جهـــــ🌐ـــــــان بانـــو | @jahanbanou_ir |
هدایت شده از شعر هیأت
💠 غبار بهشت «ماجرای شیعه شدن خلیعی شاعر با عنایت امام حسین(علیه‌السلام)» 🔹 پدر و مادرش ساکن موصل بودند و در زندگی‌شان به ظاهر چیزی کم نداشتند جز فرزند. دیدن اولاد همسایه‌ها حسرت چند سالۀ مادرش را بیشتر می‌کرد. برای همین نذر کرد اگر خداوند به آن‌ها فرزندی عنایت کند، او را در راه حسین(علیه‌السلام) قرار دهد اما نه برای خدمت در این مسیر، بلکه برای آزار و قتل زائرانی که به زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) مشرف می‌شدند. از خانواده‌ای ناصبی غیر از این انتظار نمی‌رود. ناف این جماعت را با کینۀ علی(علیه‌السلام) و آل علی و مریدان علی بریده‌اند. گذشت تا لطف عام الهی شامل آن‌ها شد و خداوند پسری را در دامانشان گذاشت. جمال‌الدین روز به روز قد می‌کشید و بزرگتر می‌شد. حالا دیگر جوانی شده بود که در کنار انجام کارهای روزمرّه، دستی هم بر آتش شعر داشت و گاه گاهی در خلوت خود ابیاتی می‌سرود. روزی که مادرش احساس کرد جمال‌الدین می‌تواند از عهدۀ آن نذر برآید، ماجرا را با او درمیان گذاشت و از او خواست تا آن وعده را عملی سازد. 🔸 همواره کاروان‌هایی بودند که از منطقۀ جبل عاملِ شیعه‌نشین و برخی مناطق شام عازم زیارت سیدالشهدا(علیه‌السلام) می‌شدند و در مسیر خود از موصل عبور می‌کردند. جمال‌الدین ناچار برای ادای نذر مادر به دنبال یکی از آن کاروان‌ها رفت اما برای انجام آن فریضۀ شیطانی عجله نکرد. نمی‌دانم دو به شک بود که آیا دستش را به خون مظلوم آلوده کند یا این‌که می‌خواست مطمئن شود نیت کاروان، زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) است، تا بی‌گدار به آب نزده باشد. هرچه بود تا منطقۀ مسیّب که نزدیک کربلا قرار دارد کاروان را تعقیب کرد. بیش از ۹۰ فرسخ، حدود ۵۰۰ کیلومتر در طریق الحسین(علیه‌السلام) راه طی کنی آن هم به نیت سوء قصد به جان زائران حسین(علیه‌السلام)! چه حکایت غریبی‌ست! 🔹 با مشاهدۀ عبور کاروان از فرات، خاطرجمع شد که آن‌ها به زیارت حسین(علیه‌السلام) می‌روند. همان‌جا بار سفر زمین گذاشت تا هنگام بازگشتن کاروان نذر مادرش را قربة الی الله ادا کند. آن روزها و ساعت‌ها فرصت خوبی بود تا خنجرش را صیقل دهد، برای خودش شعر بخواند و به خیلی چیزها فکر کند؛ به خودش، به نذر مادرش، به عذاب وجدانش، به زائران حسین(علیه‌السلام) به کربلا. اوقات نفس‌گیری بود. در همین فکرها بود که خوابش برد. در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و او را می‌برند تا به خاطر عقاید باطلش راهی جهنم کنند. هرچه التماس کرد فایده‌ای نداشت و او را در دوزخ انداختند. بین شعله‌ها غوطه‌ور بود اما احساس سوختن نمی‌کرد، گویا زبانه‌های آتش بر بدن او بی‌اثر بود! در آن هول و ولا ناگهان صدای مهیبی از قعر جهنم بلند شد: «من اجازه ندارم تنی را که غبار راه کربلا بر آن نشسته، بسوزانم...» آری آن گرد و خاک برخاسته از کاروان، بر سر و روی او نشسته بود. همان غبار بهشتی حائلی شد بین او و آتش. مگر جهنم می‌تواند بهشت را بسوزاند؟ حاشا و کَلّا! 🔸 پس از عمری دشمنی با اهل‌بیت پیامبر(صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه‌و‌آله) از خواب غفلت بیدار شد. خدا خواست که بیدار شود تا حجتی باشد بر هم‌مسلکان سابقش تا حسین(علیه‌السلام) را بشناسند. حجتی باشد بر ما که غبار طریق الحسین(علیه‌السلام) را دست‌کم نگیریم، تربت کربلا که جای خودش را دارد. این رؤیای صادقه باعث شد خوابی که مادرش برایش دیده بود بی‌تعبیر و عقیم بماند. خاصیت اعجاز حسین(علیه‌السلام) این است که هر سِحری را باطل می‌کند. با حالی آشفته به حرم رفت و این دو بیت را سرود: اِذا شِئتَ النّجاةِ فَزُر حُسينا لِكَی تَلقى الاِلهَ قريرَ عَينِ فَاِنَّ النارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسماً عَلَيهِ غُبارُ زوارِ الحسينِ اگر به دنبال رستگاری هستی پس حسین(علیه‌السلام) را زیارت کن تا خداوند متعال را با چشمی روشن ملاقات کنی. پس همانا جسمی را که بر آن غبار راه زائران حسین(علیه‌السلام) نشسته باشد، آتش نمی‌سوزاند. 🔹 جمال‌الدین از باورهای اجدادی‌اش برگشت اما دیگر پای برگشتن از کربلا را نداشت. او مجاور حرم کربلا شد و برای جبران لطفی که در حقش شده بود اشعار بسیاری در ستایش خاندان رسالت خصوصا سیدالشهدا(علیه‌السلام) سرود. این شاعر اهل موصل، صله‌ای از حضرت دریافت کرده است که حسرت هر شاعری‌ست؛ صله‌ای که تخلص شعری او را نیز رقم زده است. روزی رو به ضریح ایستاده بود و یکی از قصایدش در مدح حضرت را می‌خواند، ناگاه پرده‌ای که از در آویزان بود از جایش کنده شد و بر شانۀ او افتاد، کسانی که شاهد ماجرا بودند، پردۀ حرم را هدیه و خلعتی از طرف اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) به جمال‌الدین ‌دانستند. از آنجا بود که این شاعر قرن هشتم به خَلیعی یا خِلَعی مشهور شد و اشعارش را به این تخلص، متبرک می‌کرد. ✍🏻 🌐 shereheyat.ir/node/5954@ShereHeyat
وَإنْ ضَاقَ عَنكَ القَوْلُ فالصَّمتُ أوسَعُ و اگر گفتار بر تو تنگ شد، سكوت وسيع‌تر است… @sobhetazedam
🔹دست خالی برنگردی🔹 می‌روی دریا دل من! دست خالی برنگردی از میان دردها با بی‌خیالی برنگردی خاطر آشفتۀ من! می‌روی یادت بماند تا سر و سامان نیابی این حوالی برنگردی با تو نامی و نشانی از اسیران بلا نیست از بیابان‌ها اگر با خسته‌حالی برنگردی با نسیم اشک و آهت پر بزن تا آستانش تا نسوزد آتش عشق از تو بالی برنگردی خانۀ ما کربلا و دوریِ از خانه تا کی! می‌شود آیا به خانه چند سالی برنگردی؟ ماهی تنگ بلورم! ای دل بی‌تاب و تنگم می‌روی و کاشکی از آن زلالی برنگردی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5713@ShereHeyat
Fadaeian_Shab08Moharam1402_08.mp3
16.67M
فقط تو می‌تونستی این دلا رو دوباره مهربون کنی @sobhetazedam
🎧 کتاب شعر صوتی جمع مستان ▪️ اشعار اربعینی شاعران آیینی 📖 بازخوانی ۴۰ شعر آیینی به مناسبت اربعین 📎 دریافت رایگان 📢 @ Avayam_ir | آوایَم @sobhetazedam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🔸گزیده‌ای از شعرخوانی خانم عاطفه جوشقانیان در برنامه«عصر شعر یک کاروان ستاره» 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وب | ایتا | تلگرام | اینستاگرام گریست در همه جا تا فرات را نگریست.. @sobhetazedam
هدایت شده از 🔻رضا رضایی
🔺۲۷ موکب‌دار در جنگ با اسرائیل موکب‌دارانی که در خط مقدم، اربعین را سپری کردند... لینک یادداشت: https://eitaa.com/reza_rezaei78/118
هدایت شده از 🔻رضا رضایی
🔺۲۷ موکب‌دار در جنگ با اسرائیل داستان تکه‌دهنده اربعین امسالم 🔻در ابتدای مسیر پیاده‌روی با مرد میان‌سالی روبروشدم که عکس شهدا را میان زائران پخش می‌کرد. گرافیک عکس‌ها به چشمم آشنا آمد. شهدای لبنانی بودند که وسط گل و سبزه نشسته‌اند؛ شهدای «طریق‌ القدس». مرد میان‌سال که کمی ریش و مو سفید کرده‌ بود به همراه دو جوان دیگر این عکس‌ها را به کوله زوار می‌زدند و برای شهدا در زیارت اربعین، نائب می‌گرفتند. اسم شهدا را به روی تصاویر ننوشته بودند ولی آن مرد میان‌سال اسم تک‌تکشان را از بَر بود. شهیدی که تصویرش را برداشتم نامش «فران» بود. 🔻خداروشکر مرد میان‌سال که نامش ابوالحسن بود فارسی بلد بود. اسم هیئتشان :خدام‌الرضا (ع)» بود. پرسیدم موکب دارید؟ گفت: موکب سیار داریم. ما سه نفر در طریق می‌چرخیم و عکس رفقای شهیدمان را بین زوار توزیع می‌کنیم. گفتم: چرا ۳ نفر؟ گفت: موکب ما ۳۰ نفر بود. از آن ۳۰ نفر فقط ما سه نفر آمده‌ایم. بقیه درگیر جنگ هستند و نتوانستند این اربعین بیایند؛ درگیر جنگ با اسرائیل وگرنه موکب ما هر سال برپا بود. 🔻ابوالحسن با لحنی این جملات را می‌گفت که انگار دارد از یک اتفاق ساده معمولی حرف می‌زند. آیا حواسش بود که همین جملات ساده او چه حرف‌ها و درس‌ها در سر دارد؟ این خبر برای من خیلی شوکه‌کننده بود که ۲۷ موکب‌دار اربعینی در خطوط مقدم، مشغول جهادند و به موکب امسال نرسیده‌اند. ابوالحسن اما طوری این داستان را در یک جمله ساده که انگار از رفیقت سراغ رفیق دیگرت را بگیری و او بگوید: چند روزی سفر و سیاحت رفته. طوری این جملات را بیان کرد که «انگار» دارد جهاد را زندگی می‌کند. «انگار» غلط است؛ آن لحن «قطعا» معنایش همین است؛ «جهاد را زندگی می‌کنند.» به این حالشان غبطه خوردم که زندگی را در جهاد بنا گذاشته‌اند و خود در جهاد مستقرند. جهاد، به زندگی رنگ‌وبوی دیگری‌ می‌دهد. همین اخیرا هم فیلمی از مداح لبنانی اهل مقاومت «حسین خیرالدین» دیدم که در حرم امیرالمومنین نشسته بود و شِکوه می‌کرد از فراق دوستان و هم‌هیئتی‌هایش که پارسال بودند و امسال در بینشان نیستند. آن‌ها شهید شده بودند. همین‌قدر زنده و پویا و دردسترس. 🔻زائران واقعی ایاعبدالله و شیعیان حقیقی امیر‌المومنین(ع) این‌هایند که مصداق آن حدیث حضرتند که فرمود: «وُطِّنوا انفسکم علی الجهاد» (جان‌هایتان را در جهاد متوطن کنید) مبنای زندگی‌شان است. شادی شهدای طریق‌القدس صلوات https://eitaa.com/reza_rezaei78
از عناوین جهان، خادمی‌ات ما را بس..😭 الحمدلله ممنونتم مولا جان❤️ بهترین صله عمرم بود. بماند به یادگار اربعین ۱۴۰۳ کربلا علیه السلام @sobhetazedam
| ☑️ مخاطبین گرامی رسانه فکرت برای دسترسی آسان به فایل‌های برنامه «عصـر شعـر یک کاروان ستاره» می‌توانید از منوی دسترسی زیر استفاده نمایید. 🗾 پـوستـر نشست 📸 گـزارش تصویری کلیپ یک: ▪️شعرخوانی خانم مهتا صانعی کلیپ دوم: ▪️شعرخوانی خانم صدیقه علوی کلیپ سـوم: ▪️شعرخوانی خانم زهرا نظری کلیپ چهارم: ▪️شعرخوانی خانم عاطفه جوشقانیان کلیپ پنجم: ▪️شعرخوانی خانم سمانه خلف‌زاده 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وب | ایتا | تلگرام | اینستاگرام @sobhetazedam
اللهم نَوِّر قلوبنا باالقرآن.. به بهانه تاکید مقام معظم رهبری به تامل و انس بیشتر با قرآن در جمع دانشجویان در روز اربعین: نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت خدا را یاد کرد از خلقت انسان برایم گفت «الم اعهد الیکم یا بنی آدم» برایم خواند از آن عهدی که آدم بست، _آن پیمان_ برایم گفت برایم یک به یک تاریخ انسان را ورق می‌زد به یاد نوح بود از کشتی و طوفان برایم گفت به ابراهیم و عیسی و به اِل‌یاسین سلامی کرد به نور حق پناه آورد و از شیطان برایم گفت هم از حق گفت، از موسی و از هارون مثال آورد هم از باطل، که از فرعون و از هامان برایم گفت «محبت زنده زنده دفن شد با دختران در خاک» زمین را زیر و رو کرد از غم پنهان برایم گفت سپس «ان الذین آمنوا» را بر زبان آورد نگاهی سوی مولا کرد از ایمان برایم گفت مرا خوف و رجای حرف هایش جذب خود می‌کرد که آیه آیه از تکویر و الرحمان برایم گفت هزار و چندصد سال است در دل حرف ها دارد شکایت کرد و از عصیان و از نسیان برایم گفت سراسر شوق بودم سِیر در آیات عالم را سراپا گوش بودم آنچه را قرآن برایم گفت https://eitaa.com/sobhetazedam
بسم رب الحسین علیه‌السلام (بخشی از صفرنامه آقای حسن بیاتانی) یک زهیر چهل و چهار ساله است. نوجوان که بوده با پدرش شبانه مشعل به دست و مخفیانه از راه نخلستان راه می افتادند، به طرف مخفی گاهی که میزبان قبلی، زوار اربعین را تا آنجا رسانده بود. زوار را همان شبانه تا منزل خودشان می آوردند و پذیرایی می کردند تا دوباره شب بشود. شب که می شد زوار را دوباره از راه نخلستان تا شط می بردند. آنجا زوار را سوار قایق می کردند و در تاریکی به آن طرف شط می رساندند و تحویل میزبان بعدی می دادند. بعد از چند سال حالا به قدری که بتوانیم برای هم خاطره تعریف کنیم زبان هم را یاد گرفته ایم. حالا زهیر از خاطراتش می گوید. از اینکه توی همان سالها دو بار گیر بعثی ها افتادند. یک بار بعثی ها او و پدرش را تا حد مرگ کتک می زنند. یک بار هم دستگیر می شوند و وسط راه مدد امام حسین فراری شان می دهد. زهیر می گوید خانه ی ما فقط همین ساختمان پشتی بود که الان محل پذیرایی خانم هاست. می گوید این زمین لب جاده را با زحمت زیادی توانستیم بخریم که زائرهای بیشتری را به خانه بیاوریم. :: دلم می خواهد زودتر صبح بشود که اینها را برای خانمم تعریف کنم. هنوز یکی دو ساعت به اذان صبح مانده که خانم پیامک می دهد بیداری؟ می گویم بله می گوید می توانی یک دقیقه بیایی پشت در؟ از کوچه کناری به طرف ساختمان پشتی می روم. از لای در منتظر رسیدن من است. می گوید خواب دیدم... گوشه ی همین حیاط یک حوض پر آب بود حوض انگار به یک چشمه یا آبراه وصل بود. چشمه ای که می رسید به کربلا زائر ها یکی یکی لب حوض می آمدند و می پریدند توی آب. همین که می پریدند انگار ماهی می شدند و شناکنان می رفتند تا حرم امام حسین... @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
درباره زهیر و پدرش و حوض آبی که از خانه شان راهی به کربلا داشت پارسال اینجا نوشته بودم... امسال پیاده روی را کمی دیرتر از هر سال آغاز کردیم. خانم پا درد داشت و مثل هر سال نمی توانست راه بیاید. زنگ زدیم به زهیر تا خاطرجمع شویم وقتی به منزلشان می رسیم، آنها راهی کربلا نشده اند. زهیر حال و احوال کرد و گفت امشب هم هستیم. تا منزلشان دویست عمود راه بود و رسیدن به آنجا آن هم توی گرما طاقت فرسا بود. چند دقیقه بعد زهیر زنگ زد و پرسید کدام عمود هستید؟ دارم با ماشین می آیم دنبالتان. یک ساعتی طول کشید تا زهیر از بین جمعیت مشایه به ما برسد. با خوشحالی دیده بوسی کردیم و سوار شدیم. احوال ابوزهیر را پرسیدیم که این یک سال نگران اخبار سلامتی اش بودیم. گفت پدرم سحر بیست و هفت ماه مبارک در سجده ارتحال کرد. ناراحت شدیم و تسلیت گفتیم. وقتی رسیدیم، خانه آن خانه سابق نبود. کاملا کوبیده شده بود و بنای نیمه کاره ساختمان موکب بزرگ تر به چشم می خورد. تنها چیزی که کامل شده بود حمامات بود که الحق خیلی بهتر از سابق بود. جلوی در ورودی یک تابلو نصب شده بود و نوشته شده بود موکب عبدالله الرضیع خدمت زوار الحسین علیه السلام شرف لنا عکس و نام مؤسس موکب یعنی پدرش هم روی تابلو بود شیخ نجاح الطفیلی زهیر گفت این اسم را پدرم خودش روی موکب گذاشته بود. الحمدلله که با رفتن یک موکب دار پیر، این علم روی زمین نمانده بود و زهیر داشت میراث پدری اش را که خدمت به زوار اربعین بود توسعه می داد. در راه برگشت تماس گرفتم و از زهیر اجازه گرفتم که برای بنای نیمه کاره موکبشان که به خاطر هزینه ها همچنان نیمه کاره مانده بود تبرعات جمع کنم. این شماره کارت بنده است و اختصاص به نذورات فرهنگی دارد:
6037997376460078
حسن بیاتانی اگر نذری و نیتی دارید برای اقامه موکب نیمه کاره عبدالله الرضیع علیه السلام می توانید به اینجا واریز کنید و اطلاع دهید. در این خانه حوضی هست که به کربلای ابی عبدالله علیه السلام متصل است. @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
طریقی که ما می رویم طریق مقتدایی هاست. توی خیلی از خانه ها نام مقتدا روی پسربچه هاست. یکی دو سال پیش که مقتدا مواضع ضد ایرانی داشت به وضوح نگاه سنگین و نیش و کنایه ها را می شد حس کرد. امسال ولی داستان فرق می کرد. به وضوح نگاه ها به ایرانی ها مثبت شده بود. این جمله را چند بار در طریق شنیدم که ایرانی ها شرف ما و شرف شیعه هستند. از جمله از ابوعلی که شبی میهمانش بودیم و اولین باری بود که با او آشنا می شدیم. بارها و بارها از ما می پرسیدند که بعد از اربعین؟ یعنی پاسخ ایران به اسرائیل بعد از اربعین است؟ و منتظر جواب ما نمی شدند و این وعده را حتمی می دانستند. در منزل سید محمد پیرمردی اهل حکمت از اهالی ناصریه مهمان بود که نامش را فراموش کرده ام می گفت کاش ایرانی ها متوجه موقعیت امروز خود باشند و حواسشان باشد که امروز کیان و پناه شیعه هستند و کاش با دعواهای داخلی و اختلافات شیعه با شیعه این موقعیت حساس را تضعیف نکنند. با خودم گفتم به قدر بضاعت پیامش را منتقل کنم... @telkalayyam
هوالمحبوب به غم اسیر و به محنت دچار بعد از تو ببین چگونه شدم بی قرار بعد از تو نه اشتیاق سفر دارم و نه میل خبر مرا به عالم و آدم چه‌کار بعد از تو؟ فضای شعرم از آن شب که رفتی افسرده ست جهان من شده تاریک و تار بعد از تو من: آنکه آینه ای پر غرور، پیش از این من: اینکه پنجره ای پر غبار، بعد از تو! دل و دماغ ندارد برای شور و نشاط چه آمده سر این روزگار بعد از تو؟ بگو نیاید اگر قصد تو نیامدن است به کار من نمی آید بهار بعد از تو....... خط: جناب آقای بهنام کردلو @sobhetazedam
وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمࣲ  دنیا هدفش چیست و فرجام کجا؟ آغاز کجا هست و سرانجام کجا؟ معیار اگر خُلق محمد باشد دینداری ما کجا و اسلام کجا؟ صلی الله علیه و آله و سلم @sobhetazedam