#پارت۳۱
#نزدیکهای دور
مراسم بله برون به خوشی تموم شد ،و قرار عقدو عروسی تو یه روز گذاشته شد،چون پدرم خیلی حساس بود،پیشنهاد داد یه صیغه محرمیت بخونیم ،تا برای خرید و آزمایش و ردیف کردن منزل اجازه داشته باشیم باهم بیرون بریم.
خواهر شاهین،شادی خانم برگشت همدان و گفت : چندروز قبل از عروسی برمیگرده.
یه واحد آپارتمان نزدیک خونه ی پدریم خریدیم،گرچه جمع و جور بود ،اما با پس انداز شاهین همینو میتونستیم بخریم ،پدرم میگفت: ناشکری نکنید ،یه خونه ی کوچیک که مال خودتون باشه بهتراز یه ویلاست که شمارو اجاره نشین کنه
پدرو مادرم تمام و کمال بهم جهیزیه دادن،یه روز شادی خانم زنگ زدو با مامان صحبت کردو گفت: شنیدم برای جهیزیه سنگ تموم گذاشتید دستتون درد نکنه
ولی خودتونو به زحمت ندارید ،وظیفه شاهینه که وسایل راحتی خانوادشو جور کنه ،اینطوری لوس میشه.!!
محبت مامانم قلیان کرد و گفت: شادی خانم این چه حرفی شاهین جان پسر خودمه ،برای بچه هام کردم،راه دور نمیره.
بعد که خداحافظی کرد گفت: از شادی خوشم اومد ،ندیده تشکر کرد،مثل بعضیا نیست که زحمت پدرو مادرو با کنایه و ایراد گیری
هدر میدن.
بالاخره روز عروسی شدو مهمونامون اومدن، از طرف ما کلی فامیل اومده بود ،از طرف داماد سرجمع از همدان ده نفر بودن که اومده بودن،بقیه دوستا و همکارای شرکتمون بودن، فرزاد و شراره هم بودن ،شراره یه لباس کوتاه و کاملا باز پوشیده بود، و رفتارش هم مناسب نبود،خیلی شوخی میکرد و دائم وسط بود،فرزاد هم تمام مدت نگاش روم بود و اذیتم میکرد،
بلاخره موقع صرف شام شد،در حالیکه یه سری از دوستای شاهین ،دور شاهین حلقه زده بودن،فرزاد خان از فرصت استفاده کرد و اومد جلو که تبریک بگه، تو چشمام خیره شدو گفت: مبارکه شاهینه
ورفت طرف رستوران تالار!!
از طرز برخورد و حرفش حالم بد شد،عقب عقب رفتم و رو مبل مخصوص عروس و دوماد نشستم.
دستم رو شیقه ام بود و ماساژ میدادم که شاهین اومدو پرسید: خوبی عزیزم؟!؟
سرمو بالا آوردن و گفتم: چیزی نیست،سرم درد میکنه!!
شاهین گفت: حتما گرسنه هستی ؟؟
از صبح آرایشگاه بودی ،ناهار درست و حسابی هم نخوردی!
و روکرد به خواهرش گفت: ما کجا باید شام بخوریم؟؟
شادی خانم در حالیکه یه گارسون صدا میکرد گفت: ببینم میزتون آماده است.
گارسون جلو اومدو گفت: میز شام عروس و داماد آماده است خانم.
بعداز شام و مراسم رقص کیک خوری،کم کم مهمونامون رفتن
وآخر شب تعدادی از مهمونامون مارو تا منزل همراهی کردن ،شب خوبی بود و فکر میکنم همه چی سرجاش بود وبه همه خوش گذشت،غیر از نگاهها و حرفهای نا مربوط فرزاد خان!
یه هفته مرخصی داشتیم و حسابی از موقعیتمون استفاده کردیم و گشتیم .
بعداز یه هفته ،یه روز صبح بیدار شدیم که بریم سرکار
داشتیم صبحونه میخوریم که به شاهین گفتم : دوست ندارم سر کار برم،نظرت چیه؟
گفت: میل خودته،هرطوری که صلاح می دونی عمل کن،اما قانونا باید بری و تقاضا بدی ،که مسلما تا جایگزینی نیروی جدید معمولا میمونن،البته بازم به خودت بستگی داره
خوب که فکر کردم،دیدم فعلا که منبع درآمد همسرم
همون شرکته،بهتره طوری تقاضا بدم که شرایط شاهینو خراب نکنم
وبا بی میی تمام همراه شاهین رفتم شرکت
وقتی موضوع رو به شراره گفتم:
یه طوری چشماش برق زد که تو دلم خالی شد،من داشتم همسرمو
درست موقعه ای که هنوز شراره چشمش دنبالشه تو شرکت تنها میذاشتم،مستأصل شده بودم،تصمیم گرفتم ،بمونم تا نیروی جدید جایگزین بشه،با پیشنهادم ،فرزادخان مخالفت کردو گفت: کسی نمیتونه مثل تو فرز باشه،مگر اینکه یکی روخودت تعلیم بدی
گفتم شراره خوبه!!
گفت: دلقک نمی خوام!!
وبلند شد و از اطاق خارج شد
روزها گذشت و من هنوز هم نتونسته بودم کسی رو پیدا کنم که مورد تایید فرزاد خان باشه ،هرکی رو که معرفی میکردم،با دوتا سوال نا مربوط رد میکردو میگفت : نه به درد نمی خوره
خیلی دلم می خواست ،یه بهونه دستم بیاد و دیگه نیام شرکت،کار شاهین هم طوری شده بود که کمتر شرکت میامد وبرای انجام کارهاش یه دستیار گرفته بود که
رابط بین شرکت و انبار شده بود.
از این موضوع فرزاد خان استقبال کرد،حتی یه ضیافت ناهار دونفره هم گرفت ،اما من بدونه توجه به نگاههای هرزه اش و کلمات بی شرمانه ناهارمو خوردمو تشکر کردم،بدونه اینکه نشون بدم ،کارهاش رو من تأثیر داشته،وحتی بدونه یه نیم نگاهی،. تا اینکه یه روز
از خواب که بیدارشدم،خدا جونم اون بهونه ای روکه دنبالش بودمو بهم داد😊😊
#نویسنده_فیروزه_قاضی
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال خونین دلان که گوید باز
دکتر علم الهدی همسر رئیس جمهور شهیدمان، دوسه روز پیش این کلیپ رو تو کانالشون گذاشتن😭
👊 قطعا این ملت #عاشق ، به کسی که توهین کنه به رئیس جمهور شهیدشون رأی نخواهند داد🌷🇮🇷
#یکی_مثل_رئیسی
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺برافراشتن تصویر رهبر انقلاب توسط جوانان آمریکایی در یکی از دانشگاههای آمریکا
نوشته روی تصویر:
🔹رهبر معظم دختران و پسران آمریکایی بهخاطرِ حمایتتان از شما تشکر میکنند.
🔹 خیلی ها می گفتند اصلا پیام رهبری به جوانان در غرب نرسیده است .
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
#پارت۳۲
#نزدیکهای دور
یه روز تا چشمامو باز کردم،چنان دلم بهم خورد که تا دستشویی خودمو به زور رسوندم.
پشت سرمنم شاهین دوید و اومد کنارم،کمرمو گرفت و گفت: چی شد عزیزم؟ بریم دکتر؟ چی شد یه دفعه.
دوباره دلم بهم ریخت و سریع رفتم تو دستشویی و درو بستم،یه شکهایی کرده بودم.اما دلم می خواست مطمئن بشم،بی حال اومدم بیرون و گفتم : من میرم خونه مامان اینا تو برو ،امروز نمیتونم بیام.
شاهین در حالیکه فو ق العاده نگران شده بود گفت: نه منم نمیرم چطور با این حالت تورو بذارمو برم؟؟
گفتم: برای اینکه خیالت راحت بشه منو ببر خونه مامان اینا خیالتم راحت،اگر بدتر شدم تماس میگیرم.
قبول کردو منو جلو خونه مامان پیاده کردو در حالیکه هنوز چشمای مهربونش نگران بود ،خداحافظی کرد.
وقتی به مامانم گفتم چه اتفاقی افتاده،سریع لباساشو پوشید و گفت بریم دکتر گفتم: الان نه بذار ببینم چی میشه شاید خوب بشم،مامان یه خنده ای کردو گفت: پاشو دختر حالا حالا خوب نمیشی
و خندید و رفت تا کفشاشو بپوشه
خانم دکتر فشارمو گرفت خیلی پایین بود.یه برگه آزمایش نوشت تا ببرم آزمایشگاه نزدیک مطب و گفت: چون ذکر کردم اورژانسیه
سریع کارتو راه میاندازن،
چند دقیقه بعد با برگه آزمایش پیش خانم دکتر برگشتیم ،خانم دکتر یه لبخندی زد و گفت: مبارکه خانم صالحی ،نی نی تو راه داری
مامانم بغلم کردو بوس بارونم کرد.
من یه نفس عمیق کشیدم و تو دلم گفتم : خدارو شکر ،از شر شرکت بی درد سر خلاص میشم،بعد دست گذاشتم رو شکمم و گفتم: حتما پسری که اینطوری غیرتی شدی؟
آره کوچولو؟
تا شب که شاهین برگرده چندین بار تماس گرفت و منم مطمئنش کردم که خوبم،نزدیک اومدن شاهین ،رفتم خونمون و منتظر شدم.
شاهین اومد خونه و بایه منظره دیگه روبه رو شد.
بوی غذا «البته مامان درست کرده بود»
روشن کردن شمعدونی شاه عباسی که فقط روز عروسیمون روشن کرده بودیم،ودیگه سرو وضع خودم ،که .
حسابی با لباس جدیدم تغییر کرده بود،یه آرایش ملیح هم کردم و موهامو رو روشونه هام ریختم.
شاهین با دهن باز نگام کردو گفت: خیریه ،امروز مصادف با چیزی بوده که من خبر ندارم.
خندیدمو گفتم: مهمون داریم،
با تعجب نگاهم کرد و
گفت: عه تهمینه جون کاش میگفتی ،میوه میگرفتم،میوه کمه
گفتم: مهمونمون نمیتونه میوه بخوره فعلا ،اون اومده که بمونه،و به شکمم نگاه کردم.
شاهین فریادی از سر ذوق کشید وگفت،: الهی قربونش برم،رو چشمای من قدم بزاره ،ومنو غرق بوسه کرد.
دیگه شاهین دست بردار نبود ،نمیذاشت تکون بخورم,فقط بهش گفتم: من تا سه ماه نمیتونم شرکت بیام« با اینکه دکتر حرفی نزده بود اما این خواست خودم بود»
شاهین گفت: من میگم اصلا نیا اگر ناراحت نمیشی،بیشتر استراحت کن.
هشت ماه بعد پسرم تو شورو شوق منو شاهین و بابا و مامان به دنیا اومدو اسمشو گذاشتیم
«سامان»
همه ی دوستان تبریک گفتن و تو جشن پسرمون شرکت کردن،الا شراره
اما برام مهم نبود،همینکه دیگه نمی دیدیمش کافی بود
#نویسنده_قیروزه_قاضی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ به #سخنان_غیر_واقعی ظریف درباره واکسن
محمد جواد ظریف: مدعی شد، ایران به دلیل آنکه میخواست واکسن ایرانی تولید کند اجازه ورود واکسن خارجی را نداد،
اما واقعیت چه بود؟
پیشنهاد میشود حتما حتما این ۵دقیقه را با دقت ببینید
🔺صفر تا صد چرایی #تاخیر_واکسیناسیون در ایران
⁉️ آیا واکسن ایرانی مانع از واردات شد؟
بازنشر سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی، نویسنده کتاب کرونا، چالش نظام سلامت
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f