eitaa logo
سفره های آسمانی
384 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
10هزار ویدیو
23 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . . 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
💯 سردار قاآنی مثل‌ شبح تو منطقه حرکت میکنه و ‏تناسبات منطقه رو جا به جا میکنه… ترس اسراییلی‌ها ‏ازش بخاطر اینه که اثرشو می‌بینن، خودشو نه… 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اگر نیاز باشد می‌بینید که قنادای ما هم موشک می‌سازند 🇮🇷😉 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرمعظم انقلاب:هرکارخواستی باماکردی😂ولی آخرش چه دعای زیبایی 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
📌بهائیت را بیشتر بشناسیم 🔥بهائیت کثیف ترین فرقه! بهائیت یک فرقه کاملا" شیطانی است که اکثر پیروان آن حرامزاده هستند و سیاهترین تفکر را دارند. و بشدت مورد حمایت اسرائیل و انگلیس است و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل زنی فاحشه بنام قره العین که سالها بین سران فرقه دست به دست می شده نقش مهمی در جذب زنان و به فساد کشیدن آنان داشته است 🔴 لواط برای فاعل شرعا" حلال، و برای مفعول تمرین تواضع و مستحب است! 🔴ازدواج با خواهر و مادر و خاله و عمه جایز است! 🔴 زنا و دزدیدن دختر مورد پسند قبل از ازدواج جایز و نشانه علاقه و جنم مرد است! 🔴شرب خمر و استعمال تریاک و حشیش جایز است! 🔴حجاب حرام و نشانه بردگی است! 🔴محمد(ص) خاتم(نگین) انبیا بوده و نه اخرین آنها، پس پیامبرانی بعد از او امده اند! 🔴امام زمان فردی به نام بهاءالله بوده و ظهور کرده اند و شهید شده اند! 🔴 تمام احکام قران باطل شده و اقای بهاءالله کتابی جدید به اسم بیان نازل کرده! 🔴هرساله مراسمی برپا می کنند به نام کلید اندازان طوریکه در پایان مهمانی کلید هرخانه قرعه به نام هر کس افتاد همسر آن خانه شب را در تمکین مردی دیگر است وآنها معتقدند اینگونه بر تعداد پیروان فرقه اضافه می شود 🔴 پدر می تواند از فرزندانش چه دختر وچه پسر تمتع جنسی برد و فرزند و مادر خانواده حق اعتراض ندارد ⭕️ تاریخ: فردی بنام علی محمد شیرازی معروف به باب حدود 110 سال پیش در شیراز ادعا کرد باب (راه رسیدن به ) امام زمان است بعد از مدتی ادعا کرد خود امام زمان است ⭕️بدستور امیر کبیر او را دستگیر و در میدان شهر تبریز فلک کردند و او در حضور علماء با دستخط خود نوشت که ادعایش دروغ بوده و مردم را فریب داده است توبه نامه موسس بهائیت الآن در موزه ایران باستان تهران موجود است. او پس از آزادی ادعا کرد پیامبر است و به او وحی می شود. این بار امیر کبیر او را دستگیر و در زندان چهریق ارومیه زندانی کرد. او در زندان شروع به نوشتن کتابی بنام بیان کرد. که گفت: جایگزین قرآن است. و سپس ادعا کرد که خدا در او حلول کرده و خداست. که امیر کبیر او را در تبریز تیر باران کرد. سپس فردی معتاد به حشیش، به اسم حسین علی نوری که خواهر زاده باب (بانام مستعار بهاءالله) بود. با تحریک انگلیس، در ابتدا ادعا کرد نائب امام زمان است، سپس گفت من امام زمان هستم و قبلا تقیه کرده بودم، و بعد گفت پیامبری با دین و کتاب جدید هستم؛ در نهایت هم مدعی شد که خداست! درحال حاضر مقدس ترین مکان بهائیان و مقر فرماندهی آنها به اسم بیت العدل در اسرائیل است. ⭕️ بهائیان در دوران پهلوی: تمام پست های کلیدی ایران قبل از انقلاب به دست این فرقه بود، و به نوعی شاه نوکر حلقه به گوش انها بود، پس ازین جهت، بدترین ضربه از انقلاب اسلامی را بهائیان خوردند، چون دستشان از منابع کشور کوتاه شد. 🔰 اقدامات بر علیه انقلاب: 🔹ترویج بی بند وباری از سنین کم با تاسیس مهد کودک. 🔸پیاده روی الزامی زیباترین دختران بهایی با بدترین حجاب ممکن در خیابان ها و مراسمات و محافل مذهبی، برای ترویج و عادی سازی بی حجابی. 🔹تأسیس شبکه من و تو برای القای حس عقب ماندگی به شیعیان ایران. 🔸همکاری گسترده با بی بی سی برای سم پاشی و شایعه پراکنی. 🔹شرکت گسترده در کودتای ٨٨ طبق دستورات رژیم اسرائیل. 🔸پهن کردن دام برای جوانان با برگزاری پارتی های مختلط با توزیع مواد مخدر و مشروبات الکلی. 🔹نفوذ در دستگاهای دولتی برای جاسوسی و خرابکاری و خیانت... 🔸تاسیس ارتش ٨۰۰۰ نفریِ سایبریِ فارسی زبانان اسرائیل!. 🔹ترویج فساد اخلاقی مثل همجنس بازی و تشویق جوانان به زنا در فضای مجازی با تأسیس کانال های مبتذل اخلاقی و منحرف سیاسی، مثل به سوی دموکراسی درتلگرام. 🔸فعالیت گسترده اقتصادی، با تأسیس عینک فروشی، ساعت فروشی و بوتیک های لوکس،مراکز کاشت ناخن و تتو ،پت شاپ،تاسیس داروخانه های غیر مجاز در شهرهای بزرگ. 🔹 عادی سازی و نگهداری سگ 🦮در منزل بعنوان یک فرهنگ روشنفکری و به بهانه حمایت از حقوق حیوانات که متاسفانه در بین اقشار ایرانی ترویج پیدا کرده و به یکی از راه‌های ترویج فرقه و فرهنگ بهائیان تبدیل شده و متاسفانه خیلی از شیعیان در ایران ناآگاهانه و بدون تفکر در اشاعه این فرهنگ فرقه ضاله بهائیت سهیم شده اند. چه بسا که سگ در شریعت اسلام حیوانی ذاتا نجس است و بودن آن در خانه موجب اشکال در نماز و روزه و دعا است و خانه همیشه نجس می باشد. 🔸. یارگیری و یا هدایت خانواده های بهائی به مشهد و قم جهت بر هم زدن جو این دو شهر مذهبی و سکولاریزه کردن این دو شهر امید است با پخش این مطالب در آگاه سازی ایرانیان و مسلمانان شیعه سهیم شده و راه ترویج این فرقه کثیف را مسدود نماییم. 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئویی که به عنوان محل دفن شهید سیدحسن نصرالله در بین کاربران عرب در حال انتشار است 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〽️ اهانت وزیر صمت روحانی به دکتر جلیلی و استیصال و توجیه تراشی درباره عدم تحقق وعده های پزشکیان: همین که کشور دستِ یک آدم عاقل افتاده، خوشحال باشید. آقای وزیر شرف داشته باشید و به ۱۴ میلیون ایرانی توهین نکنید . 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت زن نازا و معجزه خداوند و خداوند فرمود 👈🏻رحمت من بر سرنوشت او پیشی گرفت... 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️پاسخ جالب به شایعه اینترنشنال که گفته بود برای وعده صادق به ازای هر ایرانی یک میلیون و 600 هزار تومن هزینه شده رو تا آخر ببینید 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت196 –الو، راحیل جان... –سلام. –سلام عزیزم، الان کجایی؟ –تازه امدم توی اتاقت. –خوبه، مژگان داره میاد بالا، لطفا خودت رو بزن به خواب، میام برات توضیح میدم. خداحافظ. –باشه، خداحافظ. ازاین که راحیل اینقدر آرام بود و سوال پیچم نمی کرد، احساس آرامش می کردم و حرفهایم را راحت به او می زدم. گاهی از او هم فکری هم می گرفتم. شماره ی کیارش را هم گرفتم و خبر دادم که مژگان را به خانه آوردم. بعد رفتم بالا. وارد سالن که شدم کسی را ندیدم، از جلوی اتاق مادر که رد شدم صدای حرف زدن مژگان و مادر می‌آمد. آرام به طرف اتاقم رفتم. چراغ اتاق خاموش بود و جایی را نمیدیدم. چراغ قوه گوشی‌ام را روشن کردم و نورش را روی تخت انداختم. راحیل خواب بود. «حالا خوبه بهش گفتم فقط خودت رو بزن به خوابا...فکر کنم زیادی جدی گرفته.» بالشتی برداشتم و کنار تخت روی زمین انداختم. قبل از این که دراز بکشم خم شدم روی صورت راحیل و آرام گفتم: –خوابی؟ ناگهان چشمهایش را تا آخر باز کرد. دستهایش را به حالت چنگگ جلوی صورتش آورد و دهانش را هم حالت خوناشامی کرد. صدایی هم که اصلا به او نمی‌‌آمد از خودش درآورد، که من در لحظه احساس کردم قلبم ایستاد و هین بلندی کشیدم و بی اختیار به عقب پرت شدم و با دهان باز به او چشم دوختم. دیگر چشمم به تاریکی عادت کرده بود. دیدمش که بلند شد نشست و غش غش خندید. ازترس این که صدایش بیرون نرود دستش را جلوی دهانش گذاشته بود. از خنده‌اش من هم خنده‌ام گرفت ولی هنوز قلبم ضربان داشت. اصلا از راحیل انتظارش را نداشتم. همانجا روبرویش روی زمین دراز کشیدم و با لبخند نگاهش کردم. بعد از این که خنده اش بند امد گفت: –چی شد؟ خسته ایی؟ حرفی نزدم. با استرس نمایشی گفت: –آخ، آخ، میخوای تلافی کنی؟ بعد روبرویم زانو زد و کف دستهایش را به هم نزدیک کرد و گفت: –والا حضرت عفو بفرمایید، فقط محض خنده بود، تلافی کردن شما خیلی سخت تره. دستم را سمتش دراز کردم. –بیا. –اوه، اوه...این الان سکوت قبل از طوفانه؟ دستم را گرفت و روی زانوهایش راه رفت و فاصلمان را پر کرد. برق چشم هایش را می دیدم. گفتم: –خسته بودم، کلافه بودم، ولی تو با این کارت همه رو پر دادی رفت، ممنونم... بعد برایش ماجرای مژگان را، و این که چرا به او گفتم خودش را به خواب بزند را تعریف کردم. –آرش. –جانم. –میگم کاش یه کاری کنیم که اینا رابطشون خوب بشه. –چیکار کنیم؟ –نمیدونم. فقط می دونم اونا که با هم خوب باشن همه آرامش دارن. –اونا باید خودشون بخوان راحیل، واقعا توی رابطه ی زن و شوهر به نظرم فقط خودشون می تونن مشکلاتشون رو حل کنن. خمیازه‌ایی کشید و گفت: –چقدر سخته اینجوری زندگی کردن. –پاشو برو بخواب. بلند شد. روی تخت نشست و نگاهم کرد. –چرا تشک نداری. –تشک ها توی کمد دیواری اتاق مامان هستن، الانم که نمیشه رفت اونجا. با دلسوزی گفت: –پس تو بیا بالا، روی تخت بخواب من میرم روی زمین می خوابم. لباس راحتیهایم را برداشتم و همانطور که از اتاق بیرون می رفتم گفتم: –ممنون از لطفتون بانو، ولی راه بهتری هم هست. تا من لباس هام رو عوض می‌کنم شما به اون راه بهتر فکر کن، عزیزم. بعد از این که در سالن لباسهایم را عوض کردم دوباره برگشتم توی اتاق و دنبال بالشتم گشتم، ولی نبود. نگاهی به راحیل انداختم که دیدم خودش را به خواب زده و بالشت من هم کنار بالشتش جا داده. آرام کنارش دراز کشیدم و گفتم: –می دونم بیداری لطفا دوباره خوناشام نشی ها. از حرفم خندید و چشم هایش را باز کرد. دستش را در دستم گرفتم و روی سینه‌ام نگهش داشتم. –راحیل. نگاهم کرد. –عاشق شدن خیلی قشنگه، نه؟ سکوت کرد. چرخیدم طرفش و زل زدم به چشم هایش، او هم چرخید طرفم وته ریشم را نوازش کرد و گفت: –می ترسم به خاطر این بی خوابیها مریض بشی. یهو زدم زیر آواز. "من می خوامت بی حساب... من بیدارم تو بخواب... سرد بشه روتو بپوشونم... دستش را جلوی دهانم گذاشت. –هیس، هیس، الان همه بیدار میشن، آبرومون میره. همونطور که دستش جلوی دهانم بود گفتم: –نه بابا، الان اونا پادشاه هفتمن. به آرامی دستش را از روی دهانم برداشت و گفت: –شب بخیر، بعد سرش را توی سینه‌ام پنهان کرد. –شب بخیر عزیزم. آنقدر موهایش را نوازش کردم که خوابش برد. ✍ 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت197 راحیل با صدای الارم گوشی‌ام چشم هایم را باز کردم و فوری گوشی‌ام را خاموش کردم آرش تکانی به خودش داد و به زور چشم هایش را باز کرد چادرو سجاده توی کمده دستی به صورتش کشیدم و گفتم: می دونم عزیزم، تو بخواب سراغ کیفم رفتم. مسواک با نمک دریایی را که همیشه در یک قوطی کوچک داخل کیفم می گذاشتم را برداشتم وبه طرف سرویس رفتم. بعد از این که مسواک زدم و وضو گرفتم، باکمک نورِ کمی که از چراغ هالوژن آشپزخانه پخش میشد و سالن را روشن می کرد راه اتاق را پیش گرفتم همین که خواستم از سالن رد بشوم، چشمم روی کاناپه ثابت ماند. "مژگان چرا اینجا خوابیده،" دلم برایش می سوخت نمی دانم تقصیر کدامشان بود مژگان بلد نبود شوهرش را جذب خودش کند یا واقعا شوهرش مشکل داشت. ولی یک چیز را خوب می دانستم. این که مژگان از آن دسته زن‌هایی است که باید مدام مواظبش بود. حالا هم که شرایطش حساس است. در این دوران بارداری بیشتر به توجه شوهرش نیاز دارد، ولی کیارش خیلی در کارش غرق بود بعد از این که نمازم را خواندم، برای آرش دعا کردم. سرم را روی مهر گذاشتم و از خدا برایش عاقبت بخیری خواستم. با آرش همه چی خوب بود، تنها چیزی که آزارم می داد اعتقاداتش بود. بعد برای مژگان و کیارش هم دعا کردم شب دیر خوابیده بودم و عجیب خوابم می‌آمد سر از سجده برداشتم. چادر را تا کردم و زیر سرم گذاشتم و همانجا دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برده بود. وقتی بیدار شدم یک بالشت زیر سرم بود و یه ملافه‌ایی به رویم کشیده شده بود آرش روی تخت نبود. بلند شدم تخت را مرتب کردم و موهایم را برس کشیدم. صدایی از سالن نمی‌آمد، پس هنوز بقیه خواب بودند. نگاهی به ساعت انداختم نزدیک نه بود گوشی را برداشتم که به آرش زنگ بزنم، دیدم خودش زنگ زد سلام، صبح بخیر، آرش جان. سلام، عزیز دلم. صبح توام بخیر. راحیل جان، چرا بعد از نماز روی زمین خوابیده بودی، جیگرم کباب شد. آخه همچین قشنگ خوابیده بودی، ترسیدم بیام روی تخت بیدارشی. توام اونقدرعمیق خوابیده بودی که بالشت رو گذاشتم زیر سرت اصلا نفهمیدی. واسه این ملاحظه کاریاتم یه جایزه پیش من داری. الانم آروم و بیصدا آماده شو و بیاپایین که منتظرتم. تو دم دری؟ کجا رفته بودی؟ بیای خودت می بینی. فوری آماده شدم و سعی کردم خیلی آرام از سالن رد بشوم. مژگان هنوز روی کاناپه خواب بود، از فکر این که آرش از اینجا رد شده و او را با این لباس نامناسب دیده رگ غیرتم باد کرد. ولی باز پیش خودم گفتم: "انشاالله که ندیده، اگرم دیده حتما نگاهش نکرده." آرام در را باز کردم و بیرون زدم. همین که در خروجی را باز کردم یک دسته گل رز سرخ جلوی صورتم آمد. ذوق زده گلها را گرفتم و باقدر دانی نگاهش کردم. گلها را به بینی‌ام نزدیک کردم بو کشیدم و گفتم: ممنونم، خیلی قشنگه، کله‌ی صبح گل فروشیها رو ذوق زده می کنیا این همه گل ازشون می خری. خندید و دستم را گرفت و به طرف ماشین حرکت کردیم. دعاش رو به جون تو می کنند. "چقدر حس خوبیه، که یکی رو داری از صبح که از خواب بیدار میشه به این فکر می کنه که چطوری غافلگیرت کنه." در ماشین را برایم باز کرد تا بنشینم. نگاهی به اطراف انداختم کسی نبود. لپش را کشیدم و گفتم: بازم ممنونم. لبخند رضایتمندانه ایی قشنگی روی صورتش نشست. ماشین را حرکت داد و من فقط نگاهش می کردم. دلم می خواست جایی برویم که فقط خودمان دوتا باشیم و ساعتها کنار هم بنشینیم. آرش در همین مدت کوتاه چقدر من را بلد شده بود. دستم را اهرم چانه‌ام کرده بودم و نگاهش می‌کردم. از نگاه کردن به او سیر نمیشدم. با نگاه ناگهانی‌اش چشم هایم را غافلگیر کرد. غافلگیرکردن تخصصش شده بود. نگاهش آرامشم را به هم ریخت. جنس نگاهش قلبم را به تلاطم می‌انداخت. سرم را پایین انداختم، و او گفت: مگه از جونت سیر شدی اینجوری نگاه می‌کنی؟ چرا؟ به فکر این قلب منم باش دیگه، یهو دیدی از کار افتاد رفتم تو درو دیوار. حالا من هیچی خودت یه بلایی سرت میادا. البته من رانندگیم خوبه ها، نگاههای تو حولم می‌کنه. چه طور می گفتم که اگر من جای تو پشت فرمان بودم، حتما تا حالا توی در و دیوار رفته بودم. آنقدر که دوستت دارم. خب، قبل از صبحونه بریم پیاده روی یا بعدش؟ قبلش. باشه، بعد از صبحانه هم بریم یه کتونی برات بخرم بزاریم خونه ی ما، که هر وقت اینجا بودی بتونی بپوشی. نگاهی به کفشهایم انداختم، پاشنه سه سانتی بود ولی راحت بودم. با این کفشهام راحتم، توی خونه کفش پیاده روی دارم، خب اونارو میارم میزارم اینجا. نوچ، اونا بمونه خونه‌ی خودتون لازمت میشه، هفته ی دیگه‌ام که بریم شمال کنار دریا باید با من مسابقه‌ی دو بدی بهتره از الان تمرین کنی. با این کفشها که نمیشه.... 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•