eitaa logo
سفره های آسمانی
391 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
9.6هزار ویدیو
22 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنگ خنده در سازمان ملل با پزشکیان این چه جوری می‌خواد بره سازمان ملل حرف بزنه؟ قانونی نداریم به جای پزشکیان یک نفر دیگه تو سازمان ملل سخنرانی کنه؟ هایپورسونیک چیه؟ تهشم که ادَ بدَ کرد😐🤣 پرتابی که فرستادیم هوا دیگه چیه؟ 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصيه یک پلاستیک فروش یزدی به پزشکیان به صورت طنز اللهم عجل لولیک الفرج 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لقمه مدرسه مقوی🌯 🌮 نگو که هنوز مثل قدیما لقمه میگیری🥴 برای دلبندتون اینجوری لقمه بگیرید 😋😌 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♻️ تذکر رسایی به برخورد صدا و سیما با مجری برنامه افق 🔹 رسایی، نماینده مجلس، در تذکری به ریاست صدا و سیما نسبت به رفتار این سازمان با مجری برنامه "افق فلسطین" انتقاد کرد. 🔹 وی تاکید کرد که تلویزیون باکو بارها به مسئولین جمهوری اسلامی توهین کرده و اخیراً نیز ادعایی بی‌ارزش درباره خاک ایران مطرح کرده است. 🔹 رسایی اظهار داشت: "مجری شبکه افق در پاسخ به این توهین، حرف درستی زده بود، اما به دلیل عدم هماهنگی با مسئولین صدا و سیما از ادامه برنامه منع شده است. این در حالی است که این واکنش، وظیفه‌ مجری بوده و تصمیم صدا و سیما پیام اشتباهی به مخاطبان در آذربایجان ارسال می‌کند." 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
پرداخت یک ماه علی الحساب بابت متناسب سازی تیر ماه مشترکین محترم: به آگاهی شما عزیزان می رسانیم در اجرای ماده 7 تصویب نامه شماره 68969/ت62770هـ مورخه 01/05/1403 هیئت محترم وزیران، مبلغ 000/000/10 ریال بابت علی الحساب متناسب سازی تیر ماه 1403 در تاریخ 27/06/1403 به حساب مشترکینی که تا پایان سال 1402 بازنشسته/وظیفه بگیر/فوت شده اند، واریز گردید و در خصوص مستمری بگیران، این مبلغ بین تعداد مستمری بگیران هر خانواده تقسیم شد. قابل ذکر است به موجب جزء ( 1 ) بند ( ر ) ماده 28 قانون برنامه هفتم توسعه، فقط مشترکینی که تا پایان سال 1402 خدمت آنان پایان یافته است، در شمول متناسب سازی قرار می گیرند. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
❌ به خیر گذشت؟! 🔸نشست مطبوعاتی آقای پزشکیان پس از انتخابات، با ۷۰ روز تاخیر انجام شد، با این توجیه که حرفی برای گفتن داشته باشد. تیم مشاوران، دائما این دغدغه را داشته‌اند که وی درمواجهه بارسانه‌ها وپخش زنده چگونه حرف می‌زند. 🔸اکنون با دو ماه و نیم تاخیر، نشست مطبوعاتی با خبرنگاران برگزار شده است. از نظر اطرافیان، با وجود برخی اشتباهات لفظی و محتوایی و طفره از پاسخ به سوالات، این نشست به خیر گذشته! منتقدان هم آنقدر نجابت دارند که برخلاف افراطیون مدعی اصلاحات، به طعنه و تمسخر نپردازند. 🔸اما مسئله لاینحل در این میان، جای خود باقی است: دولتمردی که پیاپی می گوید "سر درنمی آورم"، "بلد نیستم"، "خیلی که خراب نکردم؟"، کدام کار را بلد است؟ قرار است چه زمانی سر در بیاورد و اِشراف پیدا کند؟ و برنامه و تدابیر او، به ویژه در زمینه اولویت های اقتصادی چیست؟ 🔸اولین نشست مطبوعاتی، نقطه عطف فعالیت یک مدیر است و نشان می دهد که چه آورده یا حرفی برای گفتن دارد. عناوین اصلی نشریات حامی نشان می دهد که آقای پزشکیان دیروز، تقریبا هیچ حرفی برای گفتن و تیتر شدن نداشت؛ برنامه و اولویت های اقتصادی که هیچ. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ برادری با آمریکا؟! فرض کنید آمریکایی‌ها اطراف ما، پایگاه نظامی نداشتند و ما رو هم تحریم نکرده بودند. آیا ما با کشوری که داره بمب‌های چند هزار پوندی به رژیم صهیونیستی میده و چرخ گوشت در نوار غزه درست کرده برادریم؟؟؟ برادری با حامی تمام قد رژیم صهیونیستی اونم وسط این معرکه‌ی نسل کشی😡😡😡 مشکل انفعال ما هست... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
18.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍داستان ابن سیرین و زن بدکاره ... برای تمام گناهانی که میدونستی گناهه ولی انجامش دادی ، طلب آمرزش از خدا کن و بنویس " آمین " منابع : مرتضی مطهری، داستان راستان، قم، انتشارات صدرا، 1374، چ 22، چ 1، ص 259 انصاریان، حسین؛ عرفان اسلامی: 8/ 255 نشر از تو ❤️ 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش موتور سواری 😁 ‌🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 85 ــ شما هیچ وقت به ضرر کسی راضی نمیشید. باتعریف هایی که آقاکمیل از شما کرد، فهمیدم شما برای من از سرم هم زیادید، ولی... سکوت کوتاهی کردو آرامتر ادامه داد: – بر من منت بگذارید بانو... انگار ذوقش دوباره برگشته بود. مکثی کردم و گفتم: – آقا آرش لطفا قبل از هر صحبتی خوب فکراتونو بکنید، لطفا برای یک روز هم که شده احساستون رو بزارید کنار با منطق به این موضوع فکر کنید. اگه شما بخواهید با کسی مثل من زندگی کنید ممکنه براتون سخت باشه ها، البته منظورم برای شما با این تفکر ممکنه سخت باشه. همینطور این سختی برای منم هست، حتی برای خانواده هامونم ممکنه سخت باشه. لطفا تا وقتی قرار بزاریم واسه حرف زدن همه ی جوانب رو بسنجید. بااجازتون من دیگه باید قطع کنم... ــ خیالتون راحت باشه. من فکرام رو کردم. ــ فعلا خداحافظ. ــ به خانواده سلام برسونید. خداحافظ. گوشی را روی تختم انداختم. نمی دانستم باید چکار کنم. هنوز خوب آرش را نمی شناختم، نمی دانستم خانواده‌اش چه تفکری دارند. هر چه فکر کردم به این نتیجه رسیدم که تنها راه، آشنایی بیشتروشناخت بیشتره. می دانستم ما هیچ وجهه مشترکی باهم نداشتیم، ولی حرفهای کمیل هم فکرم را مشغول کرده بود. آنقدر برای زندگی آینده‌ام در ذهنم برنامه داشتم، ولی نمی دانم چرا وقتی آرش را در کنارم تصور می کنم رسیدن به آنها را سخت و دست نیافتنی می بینم. نمی دانستم قبول کردن آرش درست است یا رد کردنش... نیت کردم هفته ی بعد سه روز روزه بگیرم تا خدا راهی را جلوی پایم قراردهد. روز سیزده بدر، خانواده‌ی خاله به خانه‌ی ماامدند. پدر سعیده مرد آرام و کم حرفی بود، برای کشیدن سیگارش گاهی بیرون می‌رفت و برمی گشت. چون می دانست مادرم به دود سیگار چقدر حساس است. سرش را با تلویزیون نگاه کردن گرم می کرد. سعیده یک خواهرو برادر کوچکتر از خودش داشت، که مدام سر به سر هم می گذاشتند و مارا می خنداندند. بعد از ناهار، همه با هم کمک کردیم ظرف ها را شستیم و جمع و جور کردیم. پدر سعیده به اتاق رفت، تا چرتی بزند. اسرا پیشنهاد داد اسم فامیل بازی کنیم. دوگروه تشکیل دادیم خانواده ماو خاله. مسعود برادر سعیده هم داور شد. بازی را از حروف های سخت شروع کردیم. اولین حروف را مسعود "ژ" انتخاب کرد. مادر دستش فرز بود و ما زودتر تمام کردیم. وقتی داور چیزهایی راکه آنها نوشته بودند را خواند، همه از خنده روده بر شدیم. مثلا: اشیا را نوشته بودند، ژاکت مصنوعی...اسرا گفت: – خاله جان ژاکت خودش شیء حساب میشه دیگه...خاله با خنده گفت: –مصنوعیش واسه محکم کاریه خاله. یااسم حیوان را نوشته بودند ژانگولر...اسرا همانطور که از خنده روی پایش میزد گفت: –خاااله...این که حیوان نیست، اداهای شعبده بازا یا اونا که میرن رو طناب رو میگن. خاله قری به گردنش دادو گفت: – وا اسرا خانم فکر کردی ما نمیدونیم حیون از "ژ" میشه"ژوژه" اگه درست می نوشتیم که اینقدر نمی خندیدید، ما خودمونو فنا کردیم خاله. اسرا ذوق زده رفت کنار خاله نشست و گفت: –من با گروه خاله اینا، سعیده تو برو با ماما اینا...اینجا بیشتر خوش می گذره... حدود یک ساعتی بازی کردیم که همه اش به خنده گذشت. بعد از آن خاله برایمان کلی از خاطرات بچگی‌اش با مادر تعریف کرد. حرفهای خاله که تمام شد، سعیده سرش را روی شانه ی مادر گذاشت و گفت: –خاله برامون شعر می خونی؟ مادر بوسه ایی روی موهای سعیده زدو گفت: – از هر کی می خوای بخونم برو کتابش رو بیار، تو کتابخونس خاله. سعیده رفت و با دیوان شهریار برگشت. مادر کتاب را باز کردو نگاه عمیقی به صفحه ی کتاب انداخت، بعد نفسش را بیرون دادوشروع کرد به خوندن کرد. شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم همه به کاری و من دست شسته از همه کاری همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم. مادر با لبخند نگاهی به جمع انداخت. همه تو حال و هوای خودشان بودند. کتاب را بست و بلند شد و گفت: – بچه ها برم براتون میوه بیارم. آقا یوسف هم از خواب بیدار شد و گفت: – چایی داریم؟ مادر از آشپز خانه گفت: – الان دم می کنم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 86 آرش فردای تعطیلات بست، نشسته بودم داخل محوطه ی دانشگاه وچشمم به در بودتا راحیل را ببینم، نیامد.باهم کلاس نداشتیم، ولی مدام چشم می چرخاندم شاید...شاید... دوستش سوگند امده بود، دلم می خواست سراغش را ازاو بگیرم ولی غرورم اجازه نمی داد. با فکر این که شایدبا خودش گفته امروز دانشگاه خبری نیست نیامده، خودم را آرام کردم. به هر سختی بود آن روز را گذراندم. فردایش می خواستم پیام بدهم که اگر دوباره نمی آید من هم نروم، ولی با خودم گفتم، شاید بهتره که صبر داشته باشم، همون چیزی که خودش خواست. امروز با هم کلاس داشتیم، روی صندلی نشستم و چشم به دردوختم. انتظارهم از دست من خسته شده بود این روز ها حرف به حرفش را با تمام سلولهای بدنم هزاران بارهجی می کردم و وقتی تمام میشدبا صبوری دوباره از نو شروع می کردم. گاهی سعیدچیزی می پرسید یا حرفی میزد ومن سعی می کردم کوتاهترین جواب را برایش انتخاب کنم. شاید حتی یک لحظه هم نمی خواستم حواسم ار انتظار پرت شود. با وارد شدن استاد، همه از جابلند شدیم. باخودم گفتم پس یعنی امروزهم نمی آید... آنقدر دلم برایش تنگ شده بودو فکرم پر از راحیل بود، که اصلا نمی فهمیدم استاد چه می گوید...هوای کلاس بدون راحیل انگار اکسیژن نداشت. سعید پرسید: چته آرش؟ تو این دنیا نیستیا. جوابش را ندادم. او هم شروع کرد به سربه سر گذاشتنم. درآن لحظه انتظاروشوخی چه خصومتی باهم داشتند نمی دانم فقط می دانم دیگر تحمل هیچ کدام را نداشتم. رو به سعید گفتم: دوباره تو بچه بازیت گل کرد؟ معترضانه گفت: خیلی خوب بابابزرگ کلاس... به خاطر فقط سه سال اختلاف سنی که من بابا بزرگ بودم. البته خودش هم سه سال پشت کنکور مانده بود. عرفان که ردیف پشت ما نشسته بود کله اش را از بین ما رد کردو رو به سعیدگفت: مگه چند سالشه بهش میگی بابا بزرگ؟ لبخندی زدم وآرام گفتم: بیست و هفت سال ناقابل. عرفان چشم هایش گردشدو گفت: واقعا؟ پس تا حالا کجا بودی؟ لبخندزدم. تو لباسام...وقتی نگاه منتظرش را دیدم ادامه دادم: جونم برات بگه پسرم، من کلا نمی خواستم وارد دانشگاه بشم، به نظرم بدون دانشگاه رفتنم میشه کارکردو پیشرفت کرد. ولی بعد از چند سال متوجه شدم، جامعه ما مدرک گراست، باید یه مدرکی داشته باشی هر چند که کارت هیچ ربطی به مدرکی که گرفتی نداشته باشه. عرفان خنده ی بی صدایی کردو گفت: پس عقل کل هم هستی بابا بزرگ. با اشاره به سعید گفتم: خودشم همچین کم بابا بزرگ نیستا...سه سال پشت کنکور بوده...دوباره چشم های عرفان گرد شدو گفت: پس چرا اصلا بهتون نمیاد، چیکار می کنید پوستتونو می کشید؟ هرسه خندیدیم. استاد که مطلبی را برای یکی از دانشجوها توضیح می داد نگاهی به ما انداخت وگفت: آقای سمیعی اونجا خبریه؟ سرم را پایین انداختم و گفتم: نه استاد. خدارو شکر از این استادگیرا نیست. بیست دقیقه ایی از کلاس گذشته بودومن امیدوارانه منتظر راحیل بودم. دیگر نمی توانستم در کلاس بمانم، جای خالی اش اذیتم می کرد.از استاداجازه گرفتم وبیرون آمدم. روی پله های خروجی سالن نشستم و به در چشم دوختم. چند دقیقه ایی نبود که نشسته بودم که راحیل از در وارد شد... باورم نمیشد، خیره به او از جایم بلند شدم. لبهایم به لبخند کش امد.با عجله می آمد وقتی از دور من را دید که بی حرکت نگاهش می کنم، سرعتش را کم کردو آرام به طرفم امد، من هم به پیشوازش رفتم و سلام کردم. از ذوق دیدنش انگار رفتارم دست خودم نبود. سرش را پایین انداخت و جواب سلامم را داد. همانطور که سعی می کرد چادرش راکه باد به بازی گرفته بود مهار کند پرسید: استاد نیومده؟ چرا امده، منم تا چند دقیقه پیش کلاس بودم. امدم بیرون ببینم شما میایید یا نه؟ بعد نگاهی به پایش انداختم و پرسیدم: راستی پاتون بهتره؟ من اون روز اونقدر ذوق زده شدم یادم رفت بپرسم. با تعجب نگاهم کردوگفت: ممنونم، خوبه. بعد انگار از حرفم خجالت کشیده باشه موضوع را عوض کردو گفت: فکر می کنید استاد اجازه بده برم کلاس؟ شما اولین بارتونه دیر می کنید، دلشم بخواد دانشجوی به این منظمی. از حرفم خجالت کشید و زیر لبی گفت: با اجازه. بعداز کنارم رد شد. آن لحظه فقط دلم می خواست تماشایش کنم. همانجا ایستادم و رفتنش را نگاه کردم. احساس می کردم زندگی بهم برگشته، انرژی گرفته بودم. همیشه با دخترا خیلی راحت بودم، با هم بیرون می رفتیم در حد رستوران وگردش رفتن، ولی هیچ وقت این حس را تجربه نکرده بودم. از وقتی راحیل امده بود، موقع برخوردبا آنها استرس و عذاب وجدان می گرفتم، مدام چهره ی راحیل جلوی چشم هایم می آمد. دیگر حتی دلم نمی خواست بادخترها دست بدهم ولی خب دست ندادن را هم اُفت کلاس می دانستم، شاید یک جورهایی عادت کرده بودم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 87 یک هفته ایی از تعطیلات گذشته بود و من منتظر بودم راحیل خبر بدهد، ولی او اصلا عین خیالش نبود. آخر خودم پیام دادم وگله آمیز خواستم که با هم صحبت کنیم. بعد از یک ساعت جواب داد: باشه فردا بعد از کلاس همون بوستان پشت دانشگاه. وقتی ساعتش را تعیین کرد، دیدم من آن ساعت کلاس دارم... ولی چیزی نگفتم. از این که خیلی زود قرار گذاشت و حرف دیگری نزد تعجب کردم... ترسیدم بگویم کلاس دارم دوباره ملاقاتمان عقب بیفتد. آخر شب دوباره پیام داد: من شاید کمی دیرتر بیام چون توی کتابخونه چند دقیقه ایی کار دارم. شما اون ساعت کلاس ندارید که؟ نوشتم: چرا کلاس دارم ولی نمیرم، مهم نیست. پس شما کلاستون رو برید، هروقت تموم شد بهم پیام بدید، من میام. آخه اونجوری نمیشه که، شما کجا میرید... کتابخونه...نگران نباشید من بلدم چطور از وقتم استفاده کنم. آن شب چشم هایم به هیچ صراطی مستقیم نبودند از خواب گریزان بودندوکتاب خواندن هم نتوانست خسته شان کند تا بالاخره دم دمای صبح بود که تسلیم خواب شدند. صبح وقتی چشم هایم را باز کردم و یادم افتاد، امروز با راحیل قرار دارم، مثل فنر از تخت پایین پریدم و آماده شدم. آنقدر خوشحالی‌ام به چشم می آمد که مامان گفت: چیه؟ کبکت خروس می خونه؟ دستش را بوسیدم و گفتم: مامان برام دعا کن، امروز روز خیلی مهمیه برای من. با تعجب پرسید: چطور؟ جایی میخوای استخدام بشی؟ لبخندی زدم و گفتم: خیلی مهمتر از این حرفها...کلمه ی خیلی را کشیده گفتم. مرموز نگاهم کردو گفت: قضیه چیه؟ همانطور که کفشهایم را می پوشیدم گفتم: شما دعا کن جوابش مثبت باشه، امدم همه چیزرو براتون تعریف می کنم. مامان با تعجب نگاهم کردو گفت: بدون صبحونه؟ دانشگاه یه چیزی می خورم. آن روز زیاد حواسم به کلاسهایم نبود، مدام در ذهنم آماده می کردم که چه چیزهایی بگویم که راحیل خوشش بیایدو یک وقت حرفی نزنم که پشیمان شود. بالاخره کلاسم تمام شدو پیام دادم. جواب داد: شما تشریف ببرید منم میام. چند دقیقه ایی منتظر روی نیمکت نشستم که آمد. از جایم بلند شدم و منتظر ایستادم تا برسد. آنقدر ماتش شده بودم که وقتی سلام کرد تازه به خودم امدم و جوابش را دادم. منتظر ماندم تا بنشیند، بعد من هم نشستم. بعد از چند ثانیه سکوت، وقتی نگاهش کردم دیدم زل زده به یکی از پاهایم که ناخداگاه تند تند تکانش می دادم. پایم را از تکون انداختم. نگاهی به صورتم انداخت و گفت: خوبید؟ لبخندی زدم و گفتم: مگه میشه در کنار شما بد باشم. سرش را پایین انداخت و گفت: استرس دارید؟ استرس واسه یه دقیقس... چرا؟ از این که خودش را بیخیال نشان می داد حرصم گرفته بود، گفتم: می دونید انتظار یعنی چی؟ منظورتون چیه؟ هیچی، فقط انتظار خیلی سخته، بعد اشاره ایی به پایم کردم و گفتم: آدم این شکلی میشه. معذرت می خوام، من قصد اذیت کردن شما رو نداشتم. باید فکر می کردم. باید مشورت می کردم. به خاطر عذر خواهی اش نگاه شرمنده شدم و گفتم: چند جلسه هم مشاوره رفتم. با چشم های گرد شده گفتم: مشاوره؟ وقتی سکوتش را دیدم پرسیدم: حالا به چه نتیجه ایی رسیدید؟ راستش چیزهایی که گفتند باب دل شما نیست. با شنیدن حرفی که زد قلبم ریخت، چشم هایم را به چشم هایش دوختم، جراتم را از دست دادم. می خواستم بپرسم نظر خودش چیست، ولی نتوانستم. عرقی را که روی پیشانیم نشسته بود را پاک کردم و سرم را بین دستهایم گرفتم. خم شدو به صورتم نگاه کردو گفت: حالتون خوبه؟ سکوت کردم. با ناراحتی گفت: نمی خوام اینجوری ببینمتون. وقتی ناراحت میشید، قلبم می گیره. از حرفش قلبم ضربان گرفت، سرم را بلند کردم وچشم هایش را غافلگیر کردم وگفتم: وقتی اینجوری باهام حرف می زنید مگه میشه بد باشم. از این بهتر نمیشم، بعد لب زدم، با تو توی جهنمم خوبم، راحیل، تو فقط با من باش...برای اولین بار دیدم که نگاهش را ندزدید. حاله ی اشک را در چشم هایش به رقص درآمد و برای سرازیرنشدنشان به نیمکت تکیه داد و سرش را بالا گرفت. برگشتم طرفش و با التماس گفتم: اونا مگه چی گفتن؟ خب وقتی من معیارام رو گفتم، گفتن به هم نمی خوریم. مگه چی بود معیاراتون؟ اگه مسائل مالیه که من هر چی بخواهید... نذاشت حرفم را تمام کنم گفت: نه موضوع... دوباره من حرفش رو بریدم و گفتم: مسائل مذهبی رو هم گفتم که هر چی شما بگید من... دوباره حرفم رو بریدو گفت: آخه این مسائل با گفتن من نیست شما باید خودتون اعتقاد داشته باشید. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: شما چرا فکر می کنید من آدم بی اعتقادی هستم؟ نه، منظورم این نیست بی اعتقادید، خب یه مسائلی هست که... راحیل نگو اینجوری، برای من هیچ مسائله ایی نیست که حل نشه. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
  آرامش آدم‌ها با ارزش‌ترین     حس دنیاست...    برایتان یک دنیا آرامش     و یک دنیا تندرستی     و یک عالمه     خوشبختی و برکت     از خدای بزرگ خواستارم... تا درودی دیگر بدرود      شبتون بخیر 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ حرف های نسنجیده پزشکیان که باعث زیاده خواهی دشمن آمریکایی شد! 🔻واکنش سخنگوی وزارت امورخارجه آمریکا به اظهارات مسعود پزشکیان 🔺خبرنگار: رئیس جمهور ایران دیروز گفت ما با آمریکای ها برادریم و آن‌ها باید دشمنی با ایران را خاتمه دهند و آمریکایی‌ها باید حسن نیست خود را در عمل نشان دهند. آیا شما در این باره نظری دارید؟ سخنگوی وزارت خارجه: 🔺قطعا ما با مردم ایران ارتباطات گسترده‌ای داریم و جامعه بزرگی از مردم ایران در آمریکا زندگی می‌کنند که به نظر ما این اتفاق بسیار بزرگی است. 🔺این برادری باید در عملکرد ایران نشان داده شود نه در گفتارشان. اگر آن‌ها می‌خواهند برادری با آمریکا یا سایر کشورها در جهان نشان دهند باید حمایت از گروه‌های ترروریستی را متوقف کنند و فعالیت های اتمی خود را متوقف کنند و از انتقال موشک به روسیه جلوگیری کنند و حقوق بشر را رعایت کند!! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
⭕️ لطفا در حد مسئولیت خودتان سخن بگوئید! 💢آقای پزشکیان لطفاً یه تذکر به گشت نامحسوس راهنمایی و رانندگی ♨️گشت منابع طبیعی ♨️گشت تخلفات ساختمانی ♨️گشت جهاد کشاورزی ♨️گشت سدمعبر بدهید که مزاحم مردم نشوند...!!! آقای رئیس جمهور اول شرح وظایف خود را یکبار بخوانید شما مجری قانون هستید نه بیشتر! مسئولیت نیروهای نظامی و انتظامی با شخص رهبری است. لطفا فقط در حیطه وظایف خودتان سخن بگوئید! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
⭕️روزنامه کویت تایمز از قول پزشکیان نوشته «ما [با آمریکایی‌ها] با هم برادریم» نسنجیده حرف زدن و نداشتن دانش سیاسی باعث همچین فضاحتی میشه! رئیس جمهوری داریم که باید آرزو کنیم کمتر حرف بزنه ✍ آقا مسعود باور کن اگر شما حرف نزنی کسی نمیگه لالی! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ادعای برادری با آمریکا کرده! شاید به فرموده‌ی امام راحل مغز پوسیده‌ است. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کودتای تک نفره | قسمت دوم 🔹قطب زاده از حضور در شورای انقلاب، تا چالش های مدیریت غیراسلامی صدا و سیما و حضور در وزارت خارجه 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: دم از رهبری می زنند اما با فتنه‌گران همکاری می‌کنند 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم را ببینید و تا می‌توانید منتشر کنید ، تا مردم بدانند قصد دشمن پلید در مورد کانون خانواده و ناموس مردم ایران چیست 🤲اللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج🤲 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
چه جواب حقی داده یکیش همین هادی حیدری که شده مجری نشست خبری پزشکیان حسین دارابی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
. ♻️ چرا باید اینترنتی ملی را جدی بگیریم پیجرهای ارتباطی اعضای حزب الله لبنان امروز در دست و جیبشان منفجر شده است. این درس عبرت بزرگ برای مسئولان ارتباطات و امنیت کشور. است. اگر روزی تلفن های همراه مسئولان در دستشان منفجر شد تعجب نکنیم. حکمرانی و بومی سازی وسایل ارتباطی را جدی بگیرید. اگر دیدید مسئولی یا رسانه‌ای با فضاسازی در برابر این واقعیت مقاومت می‌کند، تردید نکنید نفوذی است. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•