هاشمی رفسنجانی : برید تو جلسه پیش امام، هرچی گفت بگید چشم بعد که اومدید کار خودتون رو بکنید
ظریف: جامعه جهانی از ما خواست پاسخ ترور هنیه را ندهیم اما به وعدهی آتش بس عمل نکردند
آقای ظریف یعنی شما بودید که به درخواست غربیها جلوی پاسخ ترور شهید هنیه رو گرفتید 😡
🌀 رسانه باشیم و در روشنگری لااقل یک نفر شریک باشیم .
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
⭕️ آقای پزشکیان ، به کجا چنین شتابان ؟!
🔺در ادامه خط انحرافی و مغایر با منافع ملی که جناب آقای پزشکیان از یک ماه قبل در پیش گرفته بود – دادن نسبت های خلاف واقع به رهبری نظام مبنی بر تأیید همه وزرای پیشنهادی ؛ انتصاب غیر قانونی برخی افراد به عنوان معاون رئیس جمهور در حالی که فرزندان آنها تابعیت کشور خارجی را دارند ؛ انتصاب برخی افراد با سابقه سیاه نقش آفرینی در فتنه های خائنانه 88 و 1401 ؛ به کارگیری برخی متهمین پرونده های مفاسد اقتصادی ؛ تضعیف نیروی انتظامی و منع آنها از برخورد با منکرات ؛ درخواست اثبات برادری آمریکا با جمهوری اسلامی ایران ؛ و ... – ایشان در سفر به نیویورک نیز این خط انحرافی را ادامه داده و در مصاحبه با رسانه های آمریکایی ، چنان اظهاراتی برضد منافع ملی و مغایر با مصالح جمهوری اسلامی ایران و تضعیف کننده جبهه مقاومت بر زبان جاری می سازد که تعجب و نگرانی همه دوستداران انقلاب اسلامی را به همراه دارد .
🔺آقای پزشکیان می گوید : «ما آماده ایم تمام سلاح های خود را کنار بگذاریم ، به شرط آنکه اسرائیل هم همین کار را بکند و یک سازمان بین المللی به منطقه بیاید و امنیت را تأمین کند !»
🔺آقای پزشکیان در مصاحبه با شبکه آمریکایی سی ان ان نیز می گوید : «حزبالله نمیتواند بهتنهایی مقابل اسرائیل که کشورهای غربی، اروپایی و آمریکا از آن دفاع، حمایت و تأمینش میکنند، بایستد»!
🔺به قدری این اظهارات ، نسنجیده ، ضد انقلابی و سخیف بود که آقای عراقچی فوراً در مصاحبه با یک رسانه داخلی ، بیان آن از سوی آقای پزشکیان را تکذیب کرد ! اما طولی نکشید که فایل صوتی و تصویری اظهارات آقای پزشکیان منتشر شد و مشخص گردید که با کمال تأسف ، این اظهارات صحت داشته و تکذیب آقای عراقچی خلاف واقع بوده است .
🔺جناب آقای پزشکیان ! اولاً این اظهارات شما خلاف آموزه های اسلامی و آیات قرآن است که مسلمانان را دعوت به مسلح شدن می کند و همچنین خداوند می فرماید که دشمنان دوست دارند تا شما سلاح تان را کنار بگذارید تا ناگهان بر شما حمله کنند و شما را نابود سازند .
🔺ثانیاً ، خلع سلاح جمهوری اسلامی همان چیزی است که آمریکا و رژیم صهیونیستی و متحدان آنها سالها برای انجام آن نقشه کشیده اند . یعنی جنابعالی دارید در راستای تحقق توطئه های شوم آنها گام برمی دارید .
🔺ثالثاً ، این اظهارات به منزله چوب حراج زدن به استقلال و امنیت کشور است .
🔺رابعاً ، چه کسی به جنابعالی این اختیار را داده که بحث خلع سلاح جمهوری اسلامی ـ که معادل نابودی آن می باشد ـ را مطرح کنید ؟ نه مقام معظم رهبری چنین اختیاری به شما داده ، نه شورای عالی امنیت ملی ، نه مجلس شورای اسلامی ، نه دستگاه قضایی و نه آحاد ملت شجاع و انقلابی ایران .
🔺خامساً ، حزب الله از حدود 40 سال پیش تا کنون ، در مقابل رژیم صهیونیستی مقاومت کرده و چند بار طعم شکست را به صهیونیست ها چشانده است . جنابعالی چرا آنها را تضعیف روحیه می کنید ؟ این اظهارات شما که درست در اوج جنایات رژیم صهیونیستی در لبنان و فلسطین بیان می شود ، پاس گل به صهیونیست های درمانده نیست ؟
🔺آنچه بر تلخی ماجرا می افزاید ، تلاش یک طرفه و التماس گونه ای است که برای ارتباط گرفتن با برخی دولت های غربی برای مذاکره انجام شد و با واکنش های موهن مواجه گردید . آقای پزشکیان در این رابطه طی یک مصاحبه مطبوعاتی در آمریکا گفته بود : «ایران آماده یک توافق هستهای جدید با ایالات متحده است .»
سخنگوی وزارت خارجه آمریکا در واکنش به ادبیات برادرانه ! آقای پزشکیان ادعا کرده « ایران باید برادری خود را نه در گفتار ، بلکه در رفتار و تغییر سیاست هایش در موضوعات هسته ای و موشکی و منطقه ای اثبات کند.»
رئیس جمهور فرانسه نیز که مواضع آقای پزشکیان را دلیل ضعف جمهوری اسلامی ایران تلقی کرده بود ، با اظهار اینکه «بهبود روابط دوجانبه تنها زمانی محقق میشود که سه شهروند فرانسوی که در ایران نگه داشته شدهاند، فوراً آزاد شوند» برای بهبود روابط ایران با فرانسه ، شرط می گذارد .
🔺به نظر می رسد این مواضع غیر انقلابی و برخی اظهارات ضد انقلابی ، از سوی برخی اطرافیان آقای پزشکیان که همراه ایشان به نیویورک رفته بودند ، به ایشان القا شده است .
🔺گویا این افراد می خواهند شرایط را به گونه ای به پیش ببرند که مجلس شورای اسلامی چاره ای جز بررسی طرح استیضاح آقای پزشکیان نداشته باشد .
🔺چنانچه آقای پزشکیان طی چند روز آینده حکم انتصاب غیرقانونی آقای ظریف را لغو نکند ، به ناچار جمعی از نمایندگان مجلس اقدام به شکایت قضایی از آقای پزشکیان خواهند کرد و آنگاه ایشان باید در دادگاه ، پاسخگوی اقدام خلاف قانون خود باشد
✍دکتر کامران غضنفری
نماینده مجلس شورای اسلامی
لطفا نشر حداکثری
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا هر چی پیامبر داشت فرستاد برای این قوم
ولی آدم که نشدن هیچ
اینم از اعتقاداتشون😒
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ جواب قرآن کریم به تلاش پزشکیان برای جلب نظر آمریکا و اسرائیل
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
30.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مامورنماهادستگیرشدند.
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴 ترامپ در خاطراتش میگوید که وقتی بحث ترور قاسم سلیمانی را مطرح کردیم نتانیاهو بسیار ترسید و گفت نباید اسم اسرائیل باشد.
🔹اسرائیل از مشارکت در ترور سردار سلیمانی انصراف داد، چون از هزینه ترور حاج قاسم بسیار ترس داشت که ایران چها میکند!
🔸اما پاسخ ضعیف و بی رمق جبهه مقاومت به ترور حاج قاسم نشان داد که ترور کردن و زدن سازمان رزم جبهه مقاومت هزینهای برای اسرائیل ندارد! پس یک به یک جلو آمد و ادامه داد...
🔻هنوز که هنوز است داریم تاوان عدم واکنش به ترور سردار سلیمانی رو میدهیم؛ اما هنوز هم خیلی از ما نفهمیدیم و نخواهیم فهمید!
✍ داوود مدرسیان
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
May 11
رمان
از سیم خاردار نفست عبور کن
قسمت 131
هنوز کارهایم کامل تمام نشده بود که مادر آرام کنار گوشم گفت:
شما برید بشینید. زشته روز اولی همش تو آشپزخونس.
وقتی روی مبل داخل سالن نشستیم، آرش گفت:
میشه بریم بیرون کمی قدم بزنیم؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفتم:
صبرکنید آماده بشم.
به چند دقیقه نکشید که با هم خیابانهای اطراف خانه را قدم زنان طی میکردیم.
آرش دستم را گرفت و عاشقانه نگاهم کرد و گفت:
هنوز باورم نمیشه، مال من شدی.
بعد نفس عمیقی کشید.
یه مدت سریه کلاسی میرفتم که در مورد قانون جذب و این چیزها بحث بود.
استاد اون کلاس میگفت، توی زندگی هر انرژی خوب یا بدی رو که بفرستید، همون رو دریافت می کنید و در مورد هر کسی اگر مثبت فکر کنید باعث رفتار خوب شما با اون میشه. همینطور برعکسش.
هر چی فکر میکنم قبل از اون ماجرای جزوه هیچ فکری در مورد تو نکرده بودم. نمیدونم چطور با یک نگاه به طرفت کشیده شدم. من اصلا به دخترهایی هم تیپ تو هیچ وقت فکر نکرده بودم، یعنی حتی تو رو سرکلاس ندیده بودم قبل از این که سارا بهت جزوهام رو بده. چطور به طرفت کشیده شدم.
چون قانون جذب میگه انسان هر چیزی رو که دوست داشته باشه با فکر کردن بهش میتونه به دست بیارتش. ولی در مورد تو همه چی یهویی به وجود امد. وقتی برای اولین باردیدمت کشش عجیبی به سمتت پیدا کردم. در حال که قبلش هیچ وقت از کائنات نخواسته بودمت. تو قانون جذب رو به هم ریختی راحیل. دیگه به این قانون اعتماد ندارم. خوشحالم که در مورد تو قانون جذب عمل نکرد.
بعد دستم را به طرف لبهایش بردو خواست ببوسد. آرام دستم را کشیدم و گفتم:
اینجا خیابونه.
دوباره دستم را گرفت و گفت:
بر طبق قانون جذب وقتی آدم احساس خوبی داره، اون موقع بهترین لحظات زندگیشه.
فکر میکنم من الان اون لحظه از زندگیم رو طی میکنم.
تو چی راحیل؟ مثل من اون حس خوب رو داری؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد:
اگه اینطوره، پس چطور در هر شرایطی حواست به... به... مثلا به اذان گوشیت هست. چرا هیچ خوشی باعث نمیشه ازیادت بره که بهش بیتوجه باشی؟
با تعجب نگاهش کردم و کمی فکر کردم که چه بگویم. پرسیدم:
استادتون چطور آدمی بود؟
شانه ایی بالا انداخت و گفت:
خوب بود. اکثراخیلی شادو شارژ بود.
چه خوب، یعنی اعتقادی نداشت تو این دنیا رنج و سختی هم هست؟
چرا؟ ولی میگفت با فکرهای خوب افکار منفی از بین میره.
خب منظورش از اون افکار خوب چی بود؟
فکر کردن به خوشیهای زندگی دیگه، که توی هر آدمی فرق میکنه، مثلا یکی وقتی به پولدار شدن فکر میکنه خوشه، یا کسی که به عشقش نرسیده، فکر کنه که رسیده، خوشه.
اصلا همین فکر کردن هم برای رسیدن بهش کمک میکنه و باعث شادیش میشه.
به نظرم قانون جذبی که تو میگی خوبه ولی تک بعدیه.
چیزهایی که استادت گفته لذتهای زودگذره که انسان بالاخره ازشون خسته میشه.
آدمها از همهی این چیزهایی که گفتی بالاخره خسته میشن. اینا چیزای کمیه.
مامان همیشه میگه لذتهایی هست که آخر نداره و برای رسیدن بهشون باید یه رنجهایی بکشیم.
که همون رنجها هم خودش یه جورایی لذت داره.
متعحب نگاهم کردو پرسید:
چطوری؟
مامان میگه مثلا کسی که حواسش به حجابش هست، از همسرش لذت بیشتری میبره.
میگه حجاب داشتن یه رنج کوچیکه، که باعث یه لذت بزرگ میشه.
ولی به نظر من حجاب رنج نیست.
آرش نفسش را بیرون دادو گفت:
مامانت چقدر سختش کرده. فکر نکنم اینجوریام باشه.
خب میشه از همین نمازی که پرسیدی شروع کرد. من در هر شرایطی یادم نمیره که نمازبخونم. چرا؟
لبخند زدو گفت:
اینو که من پرسیدم تازه برام عجیب تر اون موضوع مهریته فکر نمیکنی زیادی..مکثی کردو لبهایش را بیرون دادو نگاه با مزهایی بهم انداخت و لبخند زد.
چیه؟ میترسی حرفت رو بزنی؟ تازه یادم نرفته ها اون روز قرار بود بگی داییم بهت چی گفته، ولی زدی زیر حرفت.
راستش اون روز از گفتن موضوع مهریت اونقدر غافلگیر شدم که کلا نشد جوابت رو بدم.
داییت اولش یه سری بازجویی کرد و بعد نتیجهی تحقیقاتش رو که در مورد من انجام داده بود رو گفت، آخرشم توصیه هایی در مورد تو بهم کرد. تنها چیزی که لازم باشه بهت بگم این که ازم قول گرفت، هیچ وقت مجبورت نکنم کاری روکه دوست نداری رو انجام بدی. منم بهش این قول رو دادم.
بینمان سکوت شد من در فکر قولی بودم که دایی از آرش گرفته بود. میدانستم دایی هم خیلی نگران آیندهی من است. ولی هیچ وقت از تحقیقاتی که کرده بود چیزی بهم بروز نداده بود.
آرش نگاهم کردو گفت:
راستش اولش وقتی جریان مهریهات رو ازت شنیدم بیشتر از این که برام عجیب باشه حسودیم شد و ناراحت شدم.
باتعجب پرسیدم:
واقعا آخه چرا؟
برای این که زمانی که من دارم بال بال میزنم که همه چی رو جور کنم که ما به هم برسیم، تو به فکر چیز دیگه ایی هستی.
راحیل، تو واقعا بهم علاقه
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان
از سیم خاردار نفست عبور کن
قسمت132
از حرفش کمی جا خوردم و تپش قلب گرفتم.
همانجا ایستادم، او هم ایستاد. خجالت را کنار گذاشتم و در چشمهایش نگاه کردم. چطور میگفتم که خیلی دوستش دارم. آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم به خودم مسلط باشم و گفتم:
–من از قانون جذبی که گفتید چیزی سردرنمیارم. ولی شاید این بار روی شما عمل کرده باشه، چون خیلی قبل از این که شما متوجهی من شده باشید.
من شما رو دیده بودم و اون کششی که ازش حرف زدید در من بوجود امد. سرم را پایین انداختم و دنبالهی حرفم را گرفتم:
–وقتی شما هم از علاقتون گفتید، متوجه شدم که خدا داره امتحانم میکنه.
شاید خدا مارو سر راه هم قرار داده تا ببینه بازم به قراری که باهاش گذاشتم پایبندم. چون گاهی وقتی انسان به چیزهایی که توی ذهنش غیر قابل باوره میرسه، ممکنه از هیجانش، قول و قرارش یادش بره.
آخه با توجه به حرفهایی که قبلا گفتید، غیر ممکن بود که شما هم به من علاقمند بشید.
ذوق را در چشم هایش دیدم. مهربان پرسید:
– کدوم قرار؟
شروع به قدم زدن در آن خیابان خلوت کردیم و گفتم:
–اذان.
وقتی قیافهی متعجبش را دیدم، ادامه دادم:
–یادتونه اون بازی کامپیوتری رو گفتم؟
–خب؟
–خدا اونقدر مانع سر راه آدمها قرار میده، تا نتونن به قرارشون برسن. مثل همون بازیهای هیجان انگیزو گاهی هم ترسناک.
ولی آدم ها باید زرنگ باشن، اونی برندس که پیچ و خم راهها رو بهتر بتونه پیدا کنه.
این مهریهایی که گفتم، تنها راهی بود که به ذهنم رسید، برای رسیدن به قرارم با خدا.
میخوام به خدا ثابت کنم که من فقط از روی شکم سیری و خوشی نیست که دستورش رو گوش میکنم. روزهایی توی زندگیم بوده که برام سخت بوده، یا مشکلاتی داشتم که سر قرار رسیدن برام واقعا مشکل بود. ولی خب همیشه یه راهی پیدا میشه، تا آدم به هدفش برسه. این رسیدن سر قرارم اصلا مانعی نیست برای دوست داشتن عزیزان. بلکه حتی یه پلکانه برای بیشتر علاقمند شدن.
همانطور که کنارم قدم برمیداشت، نگاهم کرد. هنوز متعجب بود. دستهایش را در جیبش قرار داد و نفس عمیقی کشید.
–یعنی به نظر تو زندگی یه بازیه؟
–میشه اینطور هم گفت، یه بازی گاهی، پیچیده. البته من اینطور تعبیرش میکنم. چون همیشه دنبال راه حل هستم. شاید بشه گفت یه معماست.
فقط فرقی که هست، توی نتیجشه. شاید بعضی بازیها نتیجهایی نداشته باشن، وفقط محض سرگرمی درست شده باشند.، ولی زندگی اینطور نیست. یعنی نباید باشه. نباید از سر سرگرمی زندگی کرد.
این دنیا با همهی سختیهاش یه نتیجهی عالی داره...
صدای زنگ گوشیاش باعث شد سکوت کنم.
از صحبتهایی که با فرد پشت خط کرد فهمیدم که با مادرش صحبت میکند.
بعد از قطع تماس با خنده گفت:
–نمیدونم چرا مامانم امشب نگرانم شده. خب ادامه ی حرفت رو بزن.
با لبخند گفتم:
–میخواهید ادامهی بحث بمونه برای بعد. زودتر برید تامامانتون نگران نشه.
دستم را گرفت و نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
–اینجا پرنده هم پر نمیزنه، چه محل خلوتی دارید. بعد بوسهایی روی دستم زد.
–خوش به حال مامانم با این عروس گلش..
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
رمان
از سیم خاردار نفست عبور کن
قسمت 133
شنبه هنوز پایم به دانشگاه نرسیده بود، سوگند جلویم سبز شدو بغلم کردو تبریک گفت.قبلا برایش همه چیز را تعریف کرده بودم و تبریک گفته بود، ولی به قول خودش هیچ چیز حرف زدن رو در رو نمیشه.
به سر تا پایم نگاهی کردو گفت:
بالاخره کار خودت رو کردی نه؟
به افق خیره شدم و لبخندزدم.
بوسه ایی از گونه ام کردو گفت:
ان شاالله خوشبخت بشی عزیزم.
در محوطه سارا را دیدم، سلام دادم و احوال پرسی کردم، خیلی سرد جواب دادو پیشمان نماندو رفت. نگاهی متعجبی به سوگند انداختم و گفتم:
حالش خوب نیست؟
سوگند شانه ایی بالا انداخت و گفت:
اینم معلوم نیست چشه، نه به اون که هر وقت بهم زنگ می زنه سراغ تو رو می گیره و میگه از راحیل خبر داری یا نه، نه به این که اینجوری باهات احوالپرسی می کنه.
از تو حال من رو می پرسه؟ خوب چرا به خودم زنگ نمی زنه؟
سوگند کیفش رو از روی دوشش سر داد روی دستش و گفت:
چی بگم والا، آدم که از دل دیگران خبر نداره، فقط خدا می دونه.
به سالن که رسیدیم آرش را دیدم که با دوستهایش مشغول صحبت بود. با دیدن ما فوری به طرفمان امدو سلام کرد و دستش را دراز کرد طرفم برای دست دادن. با تردید دستم را جلو بردم. دستم را محکم گرفت و فشار داد، کمی دردم امد ولی سعی کردم به روی خودم نیاورم.
سوگند با لبخند به آرش سلام دادو تبریک گفت و به طرف کلاسش رفت.
آرش آنقدر مهربان نگاهم کرد که یک لحظه زمان و مکان را فراموش کردم و غرق نگاهش شدم.
با فشاردوباره ایی که به دستم وارد کرد آخی گفتم و اخمی کردم.
خنده ایی کردو گفت:
درد گرفت؟ به خاطر این بود که دیر کردی و تلفنتم جواب ندادی و نگرانم کردی خانم.
ببخشید دیشب دیر خوابیدم. گوشیمم جا گذاشتم خونه. بعد نگاهی به دستهایمان که در هم گره خورده بود انداختم و گفتم:
میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟
شما جون بخواه، چرا خواهش، شما دستور بفرمایید.
میشه توی دانشگاه دستهای هم رو نگیریم.
باتعجب گفت:
ماکه محرمیم.
درسته، ولی همه که نمی دونند.
بعدشم دانشگاه محیطش با جاهای دیگه فرق می کنه.
دستش را شل کرد و منهم آرام دستم را از دستش بیرون کشیدم. درآخرین لحظه فشاری به دستش دادم. لبخندی زدو به طرف کلاس راه افتادیم.
نزدیک کلاس که شدیم گفت:
پس حالا که گوشیتم جا گذاشتی سر یه ساعت مشخصی که می گم بیا کنار ماشین، تابا هم بریم. یه وقت اگه ندیدمت از الان بگم، که دوباره زیر پام علف سبز نشه.
بعد از قرار گذاشتن وارد کلاس شدیم. چند تا از پسرها با دیدن ما شروع به صوت وکف زدن، کردند. کمکم بقیه ی بچه ها هم همراهیشان کردندو کلی کلاس را شلوغ کردند. من که اصلا انتظارش را نداشتم هاج و واج مانده بودم. ولی آرش انگار زیاد هم جا نخورده بودو با خنده و شوخی همراهیشان می کرد. همه باهم بادا بادا مبارک باد می خواندند.
آرش کنار گوشم گفت:
کی چند دقیقه پیش می گفت، همه که نمی دونند؟
همانطور با بهت نگاهش کردم و گفتم:
چطوری تو این فرصت کم به همه خبر دادید؟
یعنی خبر اسوشیدت پرس باید بیاد از شما...
دختر ها دیگه نگذاشتند حرفم را تمام کنم، دورم جمع شده بودند و تبریک می گفتندو سربه سرم می گذاشتند.
یکی از بچه ها که من اصلا سنمی با او نداشتم گفت:
رحمانی، از وقتی شنیدم تو با آرش نامزد کردی شاخام خیلی اذیتم می کنه. آخه چطوری میشه؟ آرش باهمه ی دخترها می گفت و می خندید و خوش و بش می کرد اِلا تو، من حتی یه بارم شمارو باهم ندیدم اونوقت چطوری آخه...جلل الخالق.
من فقط لبخند زدم ولی سوگند یه فیگور فیلسوفانه ایی به خودش گرفت و گفت:
اگر عشق، عشق باشه، اصلا نیازی به حرف زدن نداره.
بچهها همه باهم خندیدند.
همان موقع استاد وارد شدو همه سرجاهایشان نشستند.
آرش ماشین را روشن کردو راه افتاد. هنوز چند دقیقه ایی نگذشته بود که گفت:
موافقی بریم پارک؟
باشه.
نگاهی به من انداخت ودستم را گرفت، از حرکت ناگهانیاش تعجب کردم و این از نگاه تیز بینش دور نماندو گفت:
اینجا که مجازه نه؟
تبسمی کردم و گفتم:
اختیار من دست شماست، اگه منم گاهی چیزی می گم، فقط یه نظره، تصمیم گیرنده همیشه شمایید آقا.
نگاهش رنگ تعجب گرفت و ماشین را کنار زد و دستم را رها کردوترمز دستی را محکم کشیدو گفت:
چی گفتی؟
من هم با استرس گفتم:
حرف بدی زدم؟
دوباره دستم را گرفت و بوسه ی محکمی رویش نشاندو گفت:
نه، فقط من زیاد جنبه ندارم، حداقل موقعی که دارم رانندگی می کنم، از این حرفها نزن.
خندیدم و گفتم:
آهان، حالا منظورتون رو فهمیدم.
اخم شیرینی کردوگفت:
اینقدرم شما، شما نکن.
وقتی سکوتم را دید دنباله ی حرفش را گرفت و گفت:
اینجوری که میگی احساس راحتی نمی کنم.
سرم را پایین انداختم.
فکر کنم کمی زمان ببره.
🍁بهقلملیلافتحی پور🍁
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•