eitaa logo
سفره های آسمانی
389 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
9.2هزار ویدیو
22 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 خبرنگار تا این اندازه عقب مانده کجا دیده اید؟! ✍ محمدرضا عادلی ؛ خبرنگار اصلاح طلب که پوشش و زبان و بیانش تداعی گر غرب زده های ابله و‌عقب مانده است می گوید؛ آمریکا با تمام امکانات در کنار صهیونیست ها ایستاد اما روسیه در کنار ما نَایستاد! آخر سر هم به نیابت از غربی ها به پوتین توهین کرد! توهین به پوتین به درک،اما چرا سخنگوی وزارت خارجه به او نگفت آخه آدم ابله !اسراییل تولید آمریکا و فرزند نامشروع غرب در منطقه است و حیات او صدرصد به حمایت آمریکا متوقف و طبیعی است که کنار او باشند. اما مگر و عظیم دست ساز روسیه است یا از اقمار وابسته به آن کشور ؟! مگر ایران در دفاع از خود به دیگران متکی است ؟! ایران نه تنها خود را در میانه طوفان‌ها حفظ کرده است حتی به کمک روسیه هم رفته تا او را در برابر غرب حمایت کند. پس این روسیه است که محتاج ما است نه بر عکس ! دوماً؛ تاکنون چند بار روسیه توسط اوکراین مورد حمله موشکی قرار گرفته و ایران هر دو کشور را دعوت به خویشتنداری کرد،اکنون چرا روسیه باید اتفاق مشابه علیه ایران را محکوم کند؟! سوماً؛ آمریکا که این قدر اهل وفا است چرا در برجام با اینکه ایران ( دولت غربگرای روحانی ) تمام تعهدات برجامی خود را پیش پیش انجام داد،اما آنها عهدشکنی کردند و نه تنها تحریمی لغو نکرد بلکه ظریف را هم تحریم و تحریم ها را نیز دو برابر کرد ؟! آخه چرا این قدر شما سفله و فرو مایه اید،که هرچه بیشتر از سوی غرب مورد تجاوز قرار می گیرد بیشتر شیفته و شیدای غرب و آمریکا می شوید. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همه تحلیل کردید خدا قوت یکبار هم از زاویه نگاه قرآن به وقایع امروز نگاه کنید 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم جدید از وعده صادق ۲ و فرود موشک‌های بالستیک ایرانی در پایگاه نواتیم همون طور که میبنیدید اونقدر سرعت موشکا زیاده که موشک‌های پدافندی بدون رهگیری خودکشی میکنن از فرداش صهیونیست‌ها تصاویر ماهواره‌ای پایگاه نواتیم رو شطرنجی کردن که کسی نفهمه چه بلایی سرش اومده 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سید حسن نصرالله که اینگونه شهید شد، اگر اینها ردی از امام زمان پیدا کنند چه می‌کنند؟؟ 🔹سخنان جالب حجت الاسلام امینی خواه رو بشنوید! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثر یک سلام بر حسین علیه‌السلام بعد از آشامیدن آب، در روز قیامت! 🎙 (ره) 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنین سربازان وطن در برج میلاد محسن شریفیان سرپرست گروه لیان در کنسرت شب گذشته‌: 🔹متاسفانه در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که اگر هنرمندی درباره «وطن» و عشق‌اش به سرزمین مادری حرف بزند، «مزدور» خطاب می‌شود. 🔹من یک مزدورام که امروز میخواهم برای وطنم بخوانم و ساز بزنم. 🔹 وطن خط قرمز ماست و در این روزهای ملتهب، متاسفم که حتی هنرمندان تاثیرگذار از اینکه بخواهند شهادت سربازان بی ادعای ارتش را تسلیت بگویند، هراس دارند. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماز اول وقتش سخته ولی از لعنش بترس! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسایی که از اسرائیل طرفداری میکنن باید به حلال بودن نونی که خوردن شک کنن... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
⭕️ مایک پومپئو (وزیر خارجه دولت ترامپ) گفته: ترور سردار سلیمانی کار درستی بود و اگر جو بایدن اینو قبول نداره از بپرسه!! ♨️ اولا چرا باید درست بودن ترور حاج قاسم از ظریف پرسیده بشه؟! 🔴دوما چرا باید وزیر خارجه سابق امریکا و وزیر خارجه اسبق ایران ورئیس شورای راهبردی دولت فعلی راجع‌ به همچین موضوعی باهم ، هم نظر باشن؟! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
حضرت آیه الله مجتهدی تهرانی فرمودند : خوابیدن در پای منبر : یکی از خطبای تهران می فرمود :همیشه شخصی را می دیدم که در جلسات متعدد پای منبر من می آید ، لذا من هم نمی توانستم مطالب تکراری را بگویم ، روزی به او گفتم امیدوارم صحبتهای من برای شما مفید باشد و باعث تضییع وقتتان نباشم زیرا شما را می‌بینم که الحمدالله مقید به شنیدن صحبتها و احادیث این حقیر هستید . او گفت :بله ، مدتی است که دچار بی خوابی شده ام و دکتر هم توصیه کرده است که سعی کن بیشتر استراحت کنی وبخوابی ، اما با این وجود خوابم نمی برد ولی در پای منبر شما نمی دانم چگونه است که از همه جا بهتر می خوابم ؟ درآن موقع متوجه شدم که این شخص برای خوابیدن می آید نه برای درک مطلب . ظاهرا منبر ی ها ، هم کار پدر را می کنند چون نصیحت می نمایند ، وهم کار مادر را چون لالایی می خوانند. کتاب آداب الطلاب ص 438 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام  آمدم برای خواستگاری.... عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...! جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عموگفت:در شهر (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند... جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر  و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر  (مدینه) شد... به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت. گفت:ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی ...؟! جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟! جوان کافر گفت :آمده‌ام سرش را برای عمویم  که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی ...!! جوان کافر گفت :مگر علی را می‌شناسی ...؟! جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..! جوان  کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟! جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...! جوان کافر گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!! مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!! خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان کافر گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! جوان عرب گفت:پس آماده باش.. جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید. جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! (بنده‌ی خدا) و پرسید نام تو چیست...؟! گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد... عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید  اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد... جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟! جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم... مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!! جوان کافر گفت :مگر تو کی  هستی ...؟! جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را  شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی  پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام  علی‌بن ابیطالب... ▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ... ▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتی‌است گرفتار انواع بلاها و بیماری‌ها و ...شده‌ایم ترا به حق همان غلامت قنبر دست‌های ما را هم بگیر... هر چقدر از روایت لذت بردی، ارسال کن. بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام )صلوات...🍃 ‏ خبرداشتید که نشر فضائل مولا امیرالمؤمنین علی ع کولاک میکنه! محشره!! پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید اگه  فضائل علی علیه السلام رو بگویی ، گناهان زبانت پاک میشود ، اگر بشنوی گناهان گوش هایت، و اگر بخوانی از روی نوشته، گناهان چشمانت، پاک میشود. حالا این فضیلت مولا علی ع را بخوانید و هم ارسال کنید تا در ثواب نشرش شریک باشید. افتخار کنید که شیعه علی ع هستید. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 عجب سکانسی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅دیدار با امام زمان عج - علامه حلی سخنران شهید کافی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔹یادتونه یه عده غرب زده می‌گفتند وقتی در اروپا بارون میاد آسفالت خود به خود بارون رو به خودش میکشه بخاطر همین هم سیل راه نمیفته اما مثل اینکه آسفالت خیابونای اسپانیا تقلبی از آب دراومده و بارون رو به خودش نکشیده!!! تا الان هم ۱۵۵ نفر بخاطر سیل جونشون رو از دست دادن 🔅دیدار با امام زمان عج - علامه حلی سخنران شهید کافی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
❌️تعداد قربانیان "بدترین سیل قرن" در شرق اسپانیا به 155 نفر افزایش یافت 🔅دیدار با امام زمان عج - علامه حلی سخنران شهید کافی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 293 –نه خانم، قبلا پرداخت شده. سعیده به داخل ساختمان رفت و گفت: –چیه ماتت برده، بیا دیگه دستم افتاد. از در آپارتمان که داخل شدیم فوری سبد را روی کانتر گذاشت. –وای سنگین بودا، از دست افتادم. اسرا ذوق زده خودش را به سبد رساند. –وای، اینجا روببین، چقدرقشنگه، این همه گل نرگس!...کی داده؟ –سعیده گفت: –معلوم نیست، بی نام ونشونه، یکی واسه راحیل فرستاده. مادر با تعجب به من و بعد به گلها نگاهی انداخت وگفت: –بین گلها رو قشنگ نگاه کنید ببینید کارتی، یادداشتی چیزی نداره. من و اسرا مشغول نگاه کردن شدیم. اسرا باصدای بلند گفت: –عه، پیدا کردم، پشت این برگ بزرگه چسبونده. بعد کارت را از از برگ جداکرد. سعیده باتعجب گفت: –حالا چه سِر مخفی، خب مثل بچه‌ی آدم همین جلو می‌چسبونددیگه... با یه حرکت کارت را از اسرا گرفتم. –چرا اینجوری می کنی خواهر من، می خواستم بهت بدم دیگه، بعد رو کرد به مادر. –مامان فکر کنم زیادی ذوق کرده ها، چون این همه گل نرگس رو یه جا ندیده. کارتی که اسرا کشفش کرده بود از کارتهای تبریک کوچکتر بود. دورتادورش را گلهای رنگی چاپ شده بود و داخلش یک برگه‌ی تا شده چسبیده بود. فوری بازش کردم و با خواندنش نفسم گرفت. هرچه می خواندم ضربان قلبم تندتر میشد، انگار قلبم ما بین همه‌ی رگهای بدنم تقسیم شد. همه‌ی تنم باهم متحد شده بودند و می‌کوبیدند. صداها قطع شد، احساس کردم همه چشم شدند. سعیده کنارم امد و آرام پرسید: –چی شده وَسرکی به کاغذ داخل دستم کشید. کاغذ را به دستش دادم و به اتاق برگشتم. سعیده دنبالم امد و گفت: –ببخشیدنمی خواستم سرک بکشم، رنگت پرید حول شدم. روی تخت نشستم. –اصلامهم نیست سعیده، برام بخونش. سعیده نگاهی به کاغذ دستش انداخت. –از طرف کیه؟ مگه خودت نخوندیش؟ –بخونی متوجه میشی... می خوام صدباربخونمش...برای تموم شدن لازمه...نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده بود، بی صدا شکسته بودم. دیگر دلم نمی خواست ضعیف باشم. سعیده شروع کرد به خواندن. راحیل، کنار دریا یادت هست؟...شمردن صدفها؟...تو "دارم" را شمردی ومن "دوستت" را...تعدادشان را که جمع زدیم شدسیصدوشصت وچهارتا...یعنی تمام گلهایی که در سبد جمع شدند. نمی دانم چرا ما با هم جمع نشدیم، دلم می خواست این سبد را روز عقدمان تقدیمت کنم، همان سورپرایزی که قبلا گفته بودم. امروز به جای تو کس دیگری کنارم نشست و عقد کردیم. "راحیل، دیگر هیچ چیز اینجا خوب نیست. راست می گویند عمق عشق درهجران مشخص می‌شود. جای خالی خوبی‌هایت هر روز در گوشمان فریاد میزند. سعیده عصبانی کاغذ را برگرداند و با صدای لرزانی ادامه داد: موسیقی تنهایی‌هایم صدای اذان شده، چون بلافاصله تصویر تو، خودش را به چشم هایم می رساند و آن نگاهت که با استرس از من می خواست جایی را برای به آرامش رسیدنت پیدا کنم. نماز تنها چیزیست که مرا به تو می‌رساند. هیچ گاه ترکش نمی‌کنم. راحیل، اندوه نداشتنت همیشه بامن است ...خوشبختیت آرزویم است وهمیشه برایت دعا می کنم... بعد از عقد مادر همه چیز را برایم تعریف کرد. گفت که چطور التماست کرده تا کنار بکشی. همه‌ی ما در حق تو بد کردیم. هیچ وقت خودم را نمی‌بخشم. من همیشه به خاطر رفتار خانواده‌ام شرمنده‌ی تو بودم. حالا حداقل دیگر شرمنده‌ی آن چشم‌های معصوم نیستم. راحیل من لیاقتت را نداشتم. خوشبخت زندگی کن. "آرش" سعیده بغض کرد و برگه را روی زمین پرت کرد و گفت: –که چی بشه...مثلا می خوادبگه خیلی عاشقه، میخواد بگه خیلی فداکاره؟ خیلی خانواده دوسته؟ بعدکم‌کم صدایش بالارفت. اون اگه دوستت داشت یه کم تلاش می کرد، یه کم به خودش زحمت میداد...بغضش ترکید و دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد. گریه‌ام نگرفت، به برگه‌ایی که روی زمین افتاده بود چشم دوخته بودم. سعیده مرا در آغوشش کشید و گفت: –چرا بهش بد و بیراه نمیگی؟ چرا هیچی نمیگی؟ اون خیلی نامرده. خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و گفتم: –سعیده، بیا واسه این گلها یه فکری کنیم، حیفه... –جاش توی سطل آشغاله. اشکهایش را با پشت دستم پاک کردم. – وقتی میشه یکی روخوشحال کنیم چرابندازیم سطل آشغال... عصبانی تر شد. –نکنه می خوای سبد به این گندگی وسنگینی روببری ملاقات مریض. –چیزی نگفتم و به نامه‌ی آرش نگاه کردم. نامه را برداشت وتکه تکه‌اش کرد و زیرلب آرش را به باد فحش گرفت. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 294 بلندشدم وازاتاق بیرون رفتم. مادر و اسرا روی مبل نشسته بودند و در خود فرو رفته بودند. انگار حرفهای سعیده را شنیده بودند. تا مرا دیدند دلسوزانه نگاهم کردند. رو به مادر گفتم: –مامان یه چیزی میدی بخورم. احساس ضعف دارم. مادر فوری از جایش بلندشد و دستم را گرفت: –احتمالا فشارت افتاده، بیا روی کاناپه دراز بکش. اسرا دوید و بالشتی برایم آورد. دراز کشیدم. سعیده هم به ما ملحق شد و نگران نگاهم کرد. مادر برایم قاشقی عسل آورد. –راحیل جان کم‌کم این عسل رو بخور. –مامان. –جانم.–می خوام این سبدگل روبه یه جایی هدیه بدم، کجا خوبه؟ مادر با تعجب نگاهش را بین من وسبدگل چرخاند و مکثی کرد و گفت: –خب، می تونی بدی خیریه، یا امام زاده ایی جایی ببری، خیلی بزرگه اونجا همه ازبوش لذت میبرن. بعدکمی فکرکردوادامه داد: –اون حسینیه‌ی شهدای گمنامی که دو سه هفته پیش با هم رفته بودیم هم میشه برد. همان شهدای گمنامی را میگفت که یک بار هم با آرش رفته بودم. همانطور که عسل را می‌خوردم نگاهی به سعیده انداختم. آرام شده بود. شرمنده گفت: خودم میبرمت. مادر لبخندی زد و گفت: آفرین دختر وزنه بردار من. بهترین کار رو می‌کنی و بعد خم شد و موهایم را بوسید. سعیده و اسرا گنگ به من و مادر نگاه کردند. فقط من منظور مادر را می‌فهمیدم. سعیده آهی کشید و غمگین نگاهم کرد. بعد به طرف اتاق رفت، اسرا هم به دنبالش رفت. بعد از چند دقیقه که حالم بهتر شد مادر برایم یک فنجان گل گاو زبان اورد و گفت: این رو هم با عسل فراوون بخور کاری را که گفته بود را انجام دادم و به طرف اتاق رفتم. بچه‌ها روی تخت نشسته بودند. سعیده کاغذی را که پاره کرده بود را با ناخنهایش ریز ریز می‌کرد و دانه دانه با انگشتهایش گوله می‌کرد و پرتابش می‌کرد. با دیدن من گفت: بهتر شدی؟آره، فکر کنم مامان باید از اون معجوناش اول یه فنجون به تو میداد. سعیده دوباره عصبی شد آره من نمی‌تونم مثل تو بی‌خیال باشم. باید یه بلایی سر اینا بیارم انتقامی چیزی، باید اون مادر آرش تقاص پس بده. اسرا گفت: اتفاقا بهتر که اینجوری شد، زودتر فهمیدیم چه جور آدمایی هستن روبروی سعیده روی تخت نشستم و گفتم: تقاص از این بیشتر که همه‌ی عمرشون عذاب وجدان دارن، مگه نخوندی، آرش نوشته بود هیچ وقت خودش رو نمیبخشه، با شناختی که من از مادرش دارم، اونم عذاب وجدان داره، شاید خب اونم چاره‌ایی نداشته، دلش می‌خواست خودش نوه‌اش رو بزرگ کنه، می‌ترسید بلایی سرش بیاد. برای مژگان تقاص از این بزرگتر که مادر شوهرش بهش اعتماد نداره و مدام مثل بچه‌ها مواظبشه، یا این که این شوهرشم اخلاقش مثل قبلیه سعیده با تعجب پرسید: یعنی چی؟ آخه مژگان فکر می‌کرد اگه شوهرش عوض بشه همه چی درست میشه در حالی که باید اخلاق خودش رو درست کنه. من مطمئنم آرش اون رفتاری که با من داشت رو هیچ وقت با مژگان نخواهد داشت و این بزرگترین زجر برای یک زنه البته من نمیخوام اونا زجر بکشن، ولی خود کرده را تدبیر نیست. آدما چوب بی‌عقلی خودشون رو می‌خورن بعد زمرمه وار گفتم: شاید منم بی عقلی کردم.بلند شدم و گفتم: من حاضر بشم بریم سوارماشین شدیم، باهن وهن سبد را پشت ماشین گذاشتم. سعیده لج کرده بود و کمک نمی کرد.همین که راه افتادیم پرسید: این قضیه عددسیصدوخرده اییه چیه؟ صدایش هنوز غم داشت. حالش بد بود شانه ایی بالا انداختم و گفتم: خوندی که تعدادصدفهاست، بعد برایش به طور خلاصه و کلی قضیه را تعریف کردم. جوری که به دور از احساس باشد. ولی باز سعیده بغض کرد خب حالا چرا به تعداد اونا گل فرستاده؟ چه میدونم، ول کن دیگه باهمان بغضش گفت: باچهارتا گل مثلا میخواد خودش رو راحت کنه؟ یا میخواد بگه حتی روز عقدمم به یاد توام؟ بغضش را فرو داد حالا که دارم فکرمی کنم می بینم اسرا درست گفت، اصلاخیلی هم خوب شد این وصلت اتفاق نیوفتاد اینا با این خود خواهیاشون یه عمر میخواستن تو رو عذاب بدن. واقعا هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست. اون آرش بی عرضه هرروز می خواست سرهمین شُل بازیهاش یه جوری حرصت بده اصلا توکلا به اونا نمی خوردی سعیده میشه بس کنی؟سعیده دیگر حرفی نزد. سعیده ماشین را نزدیک مزارها پارک کرد و خودش دورتر ایستاد. سبد را روی مزارها گذاشتم و همانجا نشستم و دعا خواندم پیر مردی که مسئول رسیدگی به حسینیه بود جلو آمد و پرسید: خانم، گل رو ببرم داخل، اینجا باد و بارون خرابش میکنه بلند شدم و گفتم:هر جور صلاح میدونید.زیر لب دعایم کرد و سبد گل را برداشت و رفت. سوار که شدیم سعیده گفت: باید میبردی سر قبر داداشش میزاشتی در چشمانش براق شدم و سکوت کردم به خانه که رسیدیم وسایلش را جمع کرد و قصد رفتن کرد. وقتی از او خواستم بماند گفت: حال من از تو بدتره، تو نیازی به موندن من نداری.همین که خواست از دربیرون، برود مادر دستش را گرفت سعیده قراره شب بیاییم خونتون، بمون با هم میریم. https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 295 سعیده هیچ وقت روی حرف مادر حرفی نمیزد. مادر سعیده را به اتاق خودش برد. در سالن نشستم و فکر کردم چرا سعیده اینقدر حالش بدشده است. دوباره صدای سعیده بلند شد که به مادر حرصی می‌گفت: آخه خاله اون از من که یک سال و نیم به زندگیش گند زدم و بیچاره مجبور شد بچه داری کنه، راحیل اصلا بلد نبود چطوری بچه رو بغل بگیره، مجبور شد خیلی چیزا یاد بگیره. خیلی اذیت شد. اینم از نامزدش که انگار نه انگار که بدبختش کرده، واسه خودش داره زندگی می‌کنه و براش گل می‌فرسته. خودشون کم اذیتش میکنن فک و فامیلاشونم از اون ور، اون فریدون که الهی بمیره، مدام تنش رو میلرزونه، بیچاره همه جا باید با بادیگارد بره، اصلا اگه این کمیل نبود کدوم مردی تو فامیل از کار و زندگیش میزد و مواظب راحیل میشد؟ دایی؟ یا بابای من؟ خاله راحیل چه گناهی کرده، چرا باید همش... مادر حرفش را برید و گفت: چرا فکر می‌کنی همه‌ی اینا تقصیره آرشه؟ فکر کردی راحیل نمی‌تونست راحت تر زندگی کنه، در مورد نگهداری از ریحانه نمی‌تونست بی‌خیال باشه؟ بگه اصلا به من چه؟ فوقش خالم و خانوادش میوفتن تو قرض و قوله، یا اگه نشد سعیده یه مدت میره زندان. خودش رو انداخت جلو چون تو رو دوست داشت، چون خانوادش براش مهم بودن. واسه دوست داشتن باید هزینه کنی، باید زحمت بکشی، باید ثابت کنی، خشک و خالی میشه؟ اگر آرشم از راحیل گذشت فقط به خاطر خانوادش بود، به خاطر قلب مادرش، به خاطر بچه‌ی برادرش، و آرامش روح برادرش مجبور شد. با این حال اگه راحیل می‌خواست می‌تونست جلوش رو بگیره، می‌تونست نسبت به همه بی تفاوت باشه و آرش رو وادار کنه از خانوادش دست برداره، این گذشت و جدایی نشونه‌ی علاقس. اینا بدبختی راحیل نیست، در اوج عشق و علاقه گذشتن نشونه‌ی خوشبختیه، راحیل قبل از این که مادر آرش بیاد و التماس کنه تصمیمش رو برای جدایی گرفته بود، ولی شک کرد که نکنه جلوی ظلم فریدون ایستادگی نکرده، امدن مادر آرش و التماس‌هاش مطمئنش کرد که اشتباه نکرده. من مطمئنم الان راحیل اونقدر که از ناراحتی تو ناراحته از مشکلاتی که براش پیش امده ناراحت نیست. شماها مثل خواهرید. این روزا باید کمکش کنی تا از این سختیها عبور کنه. سعیده لطفا از این که فقط نوک دماغت رو ببینی دست بردار. مادر کم‌کم صدایش بالا میرفت. بلند شد در اتاق را بست و سعی کرد آرامتر صحبت کند. دیگر صدایشان زمزمه وار می‌آمد. بلند شدم و وارد اتاق خودم و اسرا شدم، اسرا باجزوه و کتابهایش سرگرم بود. روی تختم دراز کشیدم و در خودم جمع شدم. سرم درد گرفته بود. احساس داغی در پشت پلکهایم می‌کردم. چشم هایم را نتوانستم باز نگه دارم. سرم سنگین شده بود. نمی‌دانم چقدر گذشت که صدای اسرا را شنیدم که می‌گفت: مامان توی خواب ناله می کنه و حرف میزنه. دست خنک مادر را روی پیشانی‌ام احساس کردم. تب کرده، هذیون میگه. چشم هایم را باز کردم. خوبی دخترم؟ سردمه مامان. مادر همانطورکه ازاتاق بیرون می رفت گفت: –بچه‌ها چندتا پتو روش بکشید تا من بیام. هوا تاریک شده بود. سعیده دو تا پتو رویم کشید و کنار تختم نشست و از زیر پتو دستم را گرفت و سرش را پایین انداخت. –راحیل، رفتارامروزم خوب نبود، ببخش که ناراحتت کردم. –از سرما می‌لرزیدم. خم شد و لپم را بوسید. ازخودم جدایش کردم. –مریض میشی. سعیده دوباره بغض کرد. –آخه چرا تب کردی؟ چرا اینطوری شدی؟ بازم داری میلرزی که... دوباره پتو بیارم؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. سعیده رو به اسرا گفت: –یه پتو دیگه بیار. اسرا که مات ما شده بود با بغض به سعیده نگاه کرد. –بفرما، حالش بد شد، حالا خیالت راحت شد؟ سعیده بغضش ترکید و با گریه گفت: –الان وقت این حرفهاست؟ داره میلرزه. اسرا تو رو خدا زود باش. اسرا فوری برایم پتوی دیگری آورد. مادر با لیوان معجونی وارد اتاق شد. به سعیده نگاهی انداخت. با مهربانی گفت: –چیز مهمی نیست. نگران نباش. فقط بدنش ضعیف شده. برو دست و صورتت رو بشور و بعد زنگ بزن به مامانت بگو راحیل مریض شده نمی تونیم بیاییم. سعیده از اتاق بیرون رفت. مادر نگاه شماتت باری به اسرا انداخت و گفت: –شنیدم باهاش چطوری حرف زدی. امشب پختن سوپ برای خواهرت با توئه، با سبزی تازه و لیمو ترش تازه، خودت میری سبزی میخری و پاکش میکنی، بعدشم خردش میکنی. اسرا با اعتراض گفت: –مامان من فردا امتحان دارم. –به خاطر همین کمترین تنبیه رو برات در نظر گرفتم. تا دفعه‌ی بعد با بزرگترت درست صحبت کنی. اسرا سر به زیر از اتاق بیرون رفت. سعیده همانطور که روسری‌اش را مرتب می‌کرد وارد اتاق شد. چشمهایش قرمز بودند. –خاله، مامان گفت شام رو میاره دور هم بخوریم. گفت میخواد بیاد دیدن راحیل. من میرم بیارمشون. –باشه برو عزیزم. فقط اسرا رو هم تا سر کوچه برسون هوا تاریکه، میخواد سبزی بخره. باشه پس بعد از خریدش برشمی‌گردونم خونه بعد میرم. https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بخشش گناهان هنگام وضو دو راهکار فوق العاده ساده اما معجزه 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴بانوی ارومیه‌ای خودروی خود را به جبههٔ مقاومت اهدا کرد 🔹امروز در ‎نماز جمعه ارومیه بانویی که حاضر نشده نام و تصویرش منتشر شود، خودروی خود را به مردم ‎غزه و لبنان اهدا کرد و پیاده به منزل خود برگشت. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زیبـا دعـــا میکنم شبتون پـرامـید عشقتون خــدا زندگیتـون پویـا و لحظہ هاتون پراز آرامش باشہ خــدایـا بـهتـریـن هـا را نصـیـب دوستـان و عــزیـزانـم بگـردان شبتون بخیر 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام... صبحم بنامتان ارباب 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
سلام امام زمانم💞 📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... 🌱 سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. 🌱سلام برتو و بر بهار آمدنت اللهم‌ عجل‌ لولیک‌ الفرج 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
❣﷽❣ 🌼 به رسم هر روز صبح 🌼 🌼السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌼سلام بر حسین ع 🌼السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🌼 دعای عصر غیبت امام زمان عج 🌼 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 🌼 السلام علیــک یا امـام الـرئـــوف 🌼ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ دعای مخصوص حفظ ایمان در آخر الزمان 🌼« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.) دعـــاے پــر فیــۻ قـــرآن 🌼 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوش‌مصنوعی و متحرک کردن عکس‌های زمان ناصرالدین شاه 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈• ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرایشگر حرفه‌ای مردانه فقط ایشون جهت نوبت دهی به ادرس زیر مراجعه کنید واقعا دنبال ادرس هستی😂😂😂😂 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 آفتی که روزی‌هایِ مادی و معنوی ما را می‌سوزاند! استاد_شجاعی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•