«او این زندگی موهوم را، اغلب با نخی نازک و نزدیک به گسستن به هزار تدبیر ظریف، به دنبال میکشید.»
از جذاب ترین لحظات امثال من
زمان حضور طُ بود
موافق با تمام دیوانگی هایم ، تمام بالا و پایین های روحی
تمام جوگیری های بی موقع و بی وقت
تصمیم هایی که خپل نبود و هرکدام فرسنگ ها
با دنیای واقعی فاصله داشت
انسان درکنار اشخاصی مثل طُ بافت جدیدی
از رشد و زنده بودن را تجربه میکند...
چقدر دلتنگم برای لحظاتی که گذشت...
برای کسی که نیست...
4_5992562302384100771.mp3
7.89M
-شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟!
+آره، ولی به دلشون ننشستم.
-یعنی چی؟
+یعنی قبلا یه نفر به دلشون نشسته بود...
_دیالوگ؛ شبهای روشن.
احتمالا تعداد زیادی از رفقا و عاشقان و دوستداران را در زندگی اش داشت...
اما وقتی تنها و غمگین و ازرده بود ...
وقتی کسی با تمام وجود به او آسیب میزد ...
فقط خودش را داشت.
خودی که به اندازه کافی نتوانسته بود شکسته هایش را در زندگی زجر آورش به هم بچسباند تا خود کاملی باشد، خود ناقص شکسته تنها:)