اَسرارِ خیلی رسمی
بی شک ساختن فیلم با مضمونِ نقدِ سیاسی آنهم در کشور مبدا موردِ نقد بسیار سخت است. و قطعا در کشورهایی که نهادهای امنیتی پیچیده تر و مخوف تری دارند به مراتب سخت تر. انگلستان با داشتن قریب به ۱۰ نهاد امنیتی یکی از این کشورهاست. GCHQ و Mi6 از مخوف ترین نهادهای امنیتی جهان بشمار می روند. فیلم سینمایی "اسرار رسمی" "Official Secret" نمونه بارزی است از یک فیلم سیاسی که خفقان و قدرت سرویس های امنیتی را به زیبایی به تصویر می کشد. مهمتر اینکه چگونه سیاست مداران صاحب نفوذ، فاسد و آلوده با استفاده از اطلاعات و زنجیره ی ارتباطات افراد، می توانند سیاست گذاری های کثیف خود را پیش ببرند. فیلم "اسرار رسمی" به داستان جاسوسی می پردازد که در بخش شنود و تجسس از مقامات رسمی دیگر کشورها در GCHQ کار می کند. در همان ابتدای فیلم از او "کاترین گان"، خواسته می شود گزارشش را از تجسس درباره ی یکی از سیاست مداران چینی زودتر ارائه کند، زیرا وزارت خارجه قصد مذاکرات تجاری دارد و به این اسناد نیاز دارد. سپس به او ماموریت داده می شود تا با جاسوسی از زندگی اعضای غیر دائم شورای امنیت، از آنها نقطه ضعف هایی پیدا کنند که بشود با استفاده از نقاط ضعف آنها، اعضای شورای امنیت را تهدید کنند تا از قطعنامه آمریکا و انگلیس برای حمله به عراق حمایت کنند. کاترین که روحیه ضد جنگ دارد و بنا به جایگاه اطلاعاتی اش می داند که آمریکا و انگلیس در مورد سلاحهای کشتار جمعی عراق دروغ می گویند، تصمیم به افشاگری می گیرد. بی تردید پُز آزادی بیان و کلید واژه جنگ غیر قانونی و جنگ قانونی، دست آویزی بوده که با استفاده از آنها فیلمساز توانسته فیلمش را بسازد. و سپس با کثیف نشان دادن "تونی بلر" نخست وزیر وقت، انگلستان، دامن ملکه را از این ننگ پاک کند. اما به هر حال برای انسان های نکته بین، همین میزان از اطلاعات هم می تواند آگاه کننده باشد که چطور با دروغ هایی مثل سلاح کشتار جمعی و حقوق بشر، کشورهای ضعیف تر را مجبور به مذاکره می کنند و چطور با همین روش آنها را خلع سلاح و سپس استعمار می کنند. یادمان باشد بعد از صدام نفت عراق برای ۹۹سال تحت استعمار ایالات متحده آمریکا قرار گرفت، آنهم باید دروغی که با جنگ رسانه ای آن را به دنیا حقنه کردند. در جایی از فیلم، دو مامور از دوستان کاترین به او می گویند که قرار است به لندن بروند تا فارسی یاد بگیرند، و فیلمساز از این طریق به مخاطب القاء می کند که پروژه ی بعدی پرونده سازی برای ایران است (پرونده های دروغینِ هسته ای، حقوق بشر و حمایت از تروریسم). فیلم یادآوری می کند که "مارگارت تاچر" هم با استفاده از همین روش یک کشتی آرژانتینی را غرق، و جنگ فالکلند را به راه انداخت. در سوی دیگر هفته نامه "آبزرور Observer" و روزنامهنگارهای آن قرار دارد که در دو جناح موافق جنگ و مخالف حنگ در تلاش هستند تا قصه جلو برود. جنگ شروع می شود و افشاگری کاترین چیزی را عوض نمی کند. در فیلم تلاش کاترین برای نجاتِ همسرِ مسلمان اش که ناخواسته درگیر پرونده افشاگری او شده و حالا برای زهر چشم گرفتن از کاترین می خواهند او را از انگلیس اخراج کنند، این القاء را صورت می دهد که گویا کاترین با این کار مشغول نجات مسلمان است. فیلم در حالی از کاترین گان ، جاسوس سرویس امنیتی GCHQ یک قهرمان می سازد که، در کپشن انتهای فیلم می نویسد که در چهار سال ابتدای جنگ، قریب به یک میلیون نفر از مردم عراق توسط نیروهای آمریکایی و انگلیسی کشته شده اند. فیلم، خوش ساخت و خوش ریتم است و بازی های قابل قبولی در آن به چشم می خورد. بسیاری از نکات سیاسی و امنیتی فیلم در این مجال نمی گنجد و دیدنِ با بصیرتِ این اثرِ خوب سینمایی را توصیه میکنم. سهیل سلیمی
Keira Knightley اسرار رسمی تحلیلی بر فیلم اسرار رسمی SOHEIL SALIMI سهیل سلیمی فیلم سیاسی انگلیس سلاح کشتار جمعی حقوق بشر Official Secrets
سهشنبه 15 مهرماه سال 1399
@SOHEILSALIMI
@SOHEILSALIMI
@SOHEILSALIMI
@SOHEILSALIMI
حرکت مارپیچِ کاسبان تحریم به سمت کاسبی سیاسی
می نویسم برای آیندگان. یک کودتای سیاسی در آمریکا شکل گرفت و "دونالد ترامپ" بدون پشتوانه ی جمهوری خواهان و با حمله گسترده و همه جانبه دموکرات ها از کاخ سفید بیرون رانده شد. شاید یکی از بهترین مصداق های این تعریف قطع سخنرانی رئیس جمهور مستقرِ ایالات متحده توسطِ "سی ان ان" بود و حذف توئیت هایش توسط "توئیتر". اما اکنون که انتخابات سال دوهزار و بیست ایالات متحده به پایان رسیده و "جو بایدن" رئیس جمهور آمریکا شد. همزمان قیمت دلار و خودرو در ایران سقوط آزاد کرد و کمرگ ها باز شدند و مواد اولیه به کارخانجات رسید. حال یک سوال مطرح می شود. چه ارتباطی میان کودتای سیاسی آمریکا و کودتای اقتصادی در ایران وجود دارد. وقتی هنوز "جو بایدن" هیچ اختیار قانونی برای ابلاغ دستورالعملی برای بهبود روابط یا وخیم تر کردن روابط با ایران ندارد، چرا قیمت دلار که اهرم اصلی فشار اقتصادی آمریکاست کاهش پیدا می کند؟ جواب برای انسان هوشمند بسیار روشن است. برخی سیاستمدارانِ لیبرالِ ایرانیِ عاشق آمریکا، در واقع پیاده نظام دولت آمریکا در ایران هستند. آنها با بالا بردن قیمت ها و بستن گمرگ ها و ایجاد قطحی تصنعی این توهم را ایجاد می کنند که تحریم های آمریکا تاثیرگذار است و اگر دولتی هم جهت با تفکرات آنها بر سر کار بیاید، مشکلات اقتصادی کشور هم از میان برداشته می شود. تحریم های آمریکا از سویی و اجرای قوانین لیبرالیسم اقتصادی و نئولیبرالیسم اقتصادی در ایران در واقع یک کودتای اقتصادی بوده و هست. اما این ها چه کسانی هستند. کافی ست سری به کیوسک های روزنامه فروشی ها بزنید تا ببینید که روزنامه های سبز و بنفش، یعنی حامیان رسانه ای... جریان آنگلوفیل های ایران حامی این گفتمان هستند. این ها که خود کارتل های بزرگ اقتصادی را در چنگ دارند، با ایجاد قحطی مصنوعی سودهای کلانی از گران فروشی می برند و سپس با ایجاد ارتباط آمریکایی و واگذاری ارکان قدرت اقتصادی کشور به غربی ها، احتمالا حق دلالی بسیاری از کالاهای تحریمی را کسب می کنند و در این صورت کاسبان تحریم همین ها هستند. فارغ از لجبازی های سیاسی که بین مردم عوام رواج دارد، نبود حافظه تاریخی هم بسیار دردآور است. مردم فراموش می کنند که بارها با همین ترفند از اعتماد و رای آنها سو استفاده شده است. "کاسبان تحریم" مطمئنا باید رابطه خوبی با تحریم کنندگان داشته باشند تا بتوانند در روند اجرای تحریمها سود ببرند. بی شک آنها که از دهه شصت بر طبل مذاکره با آمریکا می کوبند و همواره تمام مشکلات کشور را به تحریم های آمریکا گره می زنند، اصلی ترین کاسبان تحریم هستند. در واقع لیبرل ها در زمان تصدی دولت های جمهوری خواه در ایران به کاسبی و درآمد زایی از تحریم ها مشغول هستند و در زمان حضور دموکرات ها در آمریکا پای خود را از گلوی مردم بر می دارند و مشغول کاسبی سیاسی و طراحی و اجرای توافقنامه های پُر از ضرر مشغول می شوند که شاید برجام مهمترین این توافقنامه ها باشد. بر اساس اعلام مرکز تحقیقات استراتژیک و دکترینال، "اندیشکده یقین" در صورت حذف تمام تحریم های آمریکا علیه ایران تنها پنج درصد از مشکلات اقتصادی کشور حل خواهد شد. نقیض این مطلب یعنی اینکه نود و پنج درصد اقتصاد ایران توسط همین دارودسته اصلاح طلب و یاران شان به گروگان گرفته شده است. بجای آن پنج درصد که بخاطرش همه چیزمان را می خواهند به تاراج بدهند، طالب آن نو و پنج درصدی باشیم که از ما دریغ می شود. لیاقت انسان ایرانی با پیشینه ده هزار ساله، کاسه لیسی تمدن متوحش غرب نیست. التماس تفکر. سهیل سلیمی . هفده آبان یک هزار و سیصد نود و نه
@SOHEILSALIMI
جای خالی دکترین و راهبرد
برای ایجاد تحول محتوایی و ارتقای کیفیت و قدرت سیما، ابتدا باید به تعریف مشخصی از این مفاهیم دست یافت و سپس، یک نقشه راه و چشمانداز مشخص برای عملیاتی ساختن تحول درانداخت. اما معاونت سیما چگونه میتواند به این مهم دست یابد؟
سهیل سلیمی، نویسنده و کارگردان سینما و تلویزیون در گفت وگو با گزارشگر کیهان، طراحی یک دکترین را نیاز ضروری رسانه ملی برای تحول میداند و میگوید: «متأسفانه سیما در سطح مدیریتی، یک مشکل عمده دارد؛ ما فاقد یک دکترین رسانهای جامع هستیم. به همین دلیل هم وقتی مدیر سیما از تحول محتوا سخن میگوید، دقیقا مشخص نیست که چه تحولی را مد نظر دارد. پیشنهاد این است که صداوسیما متولی طراحی یک دکترین رسانهای بشود؛ آن هم دکترینی که با نیازهای فرهنگی ما هماهنگ باشد. به طور طبیعی، نیازهای فرهنگی ایران با ژاپن، آلمان و... متفاوت است. هر کشوری نیازهای فرهنگی و رسانهای خاص خودش را دارد که دکترین رسانهای پاسخگوی آن نیازها یا آرمانهاست. دکترین رسانهای، مشخص میکند که مجموعه رسانهای کشور باید به کدام سمت برود؛ این دکترین، جلوی آسیبها و کج سلیقگیها را هم میگیرد. وقتی این دکترین تعریف شود یک سری استراتژی به وجود میآید؛ برنامهها هم -مثلا سریالها- تاکتیکهایی برای عملیاتی ساختن این استراتژیها هستند. تحول محتوای سیما، هدف بسیار بزرگ و مهمی است، اما به این شرط که اینگونه دیده شود، نه اینکه از سطح دکترین و استراتژی و تاکتیک پایین بیاییم و تغییرات را در سطح تکنیک انجام دهیم!» تطبیق برنامهها با نیازهای روز جامعه یکی از محورهای تحول در هر رسانهای، کاربردیتر کردن برنامههاست؛ یعنی هر برنامهای بتواند به نیازهای روز همه یا بخش قابل توجهی از مردم پاسخ بدهد. سهیل سلیمی، کارگردان فیلم «فرشتگان قصاب» به طور خاص به «تلنتها» و به اصطلاح برنامههای استعدادیابی سیما (مثل «عصر جدید»، «اعجوبهها» و... که اتفاقا پربینندهترین برنامههای سالهای اخیر سیما هستند) به عنوان مصداقی از کم توجهی به نیازهای روز جامعه در برنامه سازی اشاره میکند و میگوید: «مشکل اصلی اغلب این برنامهها این است که کارکرد در آنها مطرح نیست وصرفا تقلید مطرح است. در غرب اگر برنامهای در قالب تلنت یا استعدادیابی اجرا میشود به این دلیل است که از این طریق بخشی از نیروهای مورد نیاز خود را تامین میکنند و به نوعی با این برنامهها شغل ایجاد میشود. به عنوان مثال، آنها حجم زیادی کنسرت دارند و به خوانندههای متعددی نیازمند هستند که از طریق برگزاری مسابقات استعدادیابی، این نیاز را تأمین میکنند. اما در سیما، صرفا افرادی مثلا با توانایی خوانندگی یا پشتک زدن در آتش و... هنرنمایی میکنند، بدون اینکه مشخص شده باشد جامعه امروز ما اصلا به افرادی با این توانمندیها نیاز دارد یا نه؟ بنابراین، یکی از محورهای تحول محتوا در سیما این است که برنامههایی مثل «عصر جدید» ابتدا به سمت شناسایی نیازهای جامعه بروند و سپس برای تأمین این نیازها، دست به کشف استعداد بزنند، در غیر این صورت، فقط توهم موفقیت را القا میکنند. ضمن اینکه تولید برنامههایی این چنین با تقلید و کپیبرداری از روی برنامههای خارجی، نوعیاشتیاق برای تماشای نمونههای غربی را بین مردم تشویق میکنند و عملا موجب افزایش مراجعه و بازدید برنامههای خارجی میشوند!» ۱۶ آبان ۱۳۹۹
@SOHEILSALIMI
خلاصه کتابِ "تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره آمریکا پیش از کریستف کلمب" اثر دکتر حمید شفیع زاده
خلاصه کتاب وزین "تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره آمریکا پیش از کریستف کلمب" اثر تحقیقی دکتر حمید شفیع زاده
بی تردید یکی از عجیب ترین مواردی که در ایران به صورت مداوم با آن روبرو می شویم، عدم آگاهی مردم در سطوح مختلف از تاریخ ایران زمین است. زن و مرد و پیرو جوان و با سواد و بی سواد هم ندارد. یک عدم آگاهی فراگیر و عمیق و نهادینه شده در میان مردم موج می زند.این نادانی جمعی حاصل عدم مطالعه و تحقیق پیرامون ایران از سوی مردمی است که گاهی برای فخر فروشی و پُز روشنفکری، صد بار کوروش و داریوش را از قبر بیرون می آورند و از کتیبه ای که اساسا نمی دانند چه شکلی داشته است، جمله گفتار نیک پندار نیک،... را لق لقه ی زبان می کنند. اگر به دنبال آگاهی هستیم باید مطالعه کنیم، آنهم تطبیقی و تحقیقی. یکی از بهترین کتاب هایی که می توان با افتخار به معرفی آن اقدام نمود، کتاب؛ "تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره آمریکا پیش از کریستف کلمب" اثر دکتر حمید شفیع زاده است. در زیر خلاصه کتاب را از وبلاگ آقای منصور بنبایی کارشناس ارشد جغرافیا، آورده ام. این خلاصه اطلاعاتی حداقلی است که شما عزیزان را با این کتاب مهم که بنظرم هر ایرانی باید آن را بخواند، آشنا بسازد.
خلاصه: شواهد و دلایل بسیار زیادی وجود دارد که نشان می دهد بعضی از قبایل سرخپوستان آمریکا از ایران باستان به آن سرزمین مهاجرت نموده اند. اروپاییان استعمارگر در بدو ورود به سرزمین آمریکا به خوبی این مطلب را متوجه شدند و پس از فتح آن سرزمین سعی کردند که تمام آثار و شواهدی که نشان می دهد سرخپوستان آمریکا از سرزمین ایران باستان به آن سرزمین آمده بودند را نابود کنند. برای همین صدها شهر و قلعه و آثار باستانی به دلیل وجود طرح ها و شکلهای که نشان دهنده منشا بومیان آمریکا میباشد به عمد تخریب شد شهرهای زیبایی که از نظر عظمت و زیبایی و تمیزی صدها سال از اروپا جلوتر بود. برای اینکه دروغگویی غربی ها را در زمینه کشف سرزمین های جدید از جمله قاره آمریکا و استرالیا را ثابت کنم چند نقشه از صدها نقشه که در نزد این جانب می باشد را به شما نشان می دهم.
Johannes_Blaeu_-_World_map_1664
Hondius_Vera_Totius_Expeditionis_Nauticae_Francis_Drake_1580
همان گونه که می دانید غربی ها مدعی هستند که قاره استرالیا را برای اولین بار آقای جیمز کوک در سال 1772 کشف نموده است، ولی صدها نقشه قدیمی وجود دارد که نشان می دهد صدها سال قبل جیمز کوک استرالیا کشف شده بوده است. همچنین اولین بار نقشه آمریکا در کتبی که جغرافیادان شهیر مسلمان المسعودی در کتاب صوره الارض خود ترسیم نموده، در سال 934 میلادی دیده می شود. یعنی 600 سال قبل از کشف آن به وسیله اروپاییان.
در واقع باید بگوییم که غربی ها تا سال 1800 میلادی قادر به نقشه کشیدن نبوده اند و هرچه نقشه دارند از کپی نقشه مسلمانان می باشد نصف النهار مبدأ تا سال 1836 از نصف النهار ایران که از کوه دنا می گذشته و با اصفهان و تهران در یک خط بوده است می گذشته که با عدد90 در نقشه ها مشخس است. همچنین نقشه آمریکا در نقشه ی چینی که متعلق به زانک هی دریانورد مسلمان چینی می باشد 50 سال قبل از کشف قاره آمریکا به وسیله غربی ها وجود دارد و قاره استرالیا 320 سال قبل از کشف آن به وسیله غربیها.
همچنین در نقشه ای که مربوط به قزوینی جغرافیدان شهیر ایرانی می باشد قاره آمریکا و استرالیا دیده می شود. این نقشه از تمام جهان می باشد که متعلق به سال 1399 میلادی می باشد و در آن قاره آمریکا 100 سال قبل از اروپائیان و قاره استرالیا 370 سال قبل از اروپائیان به خوبی مشهود می باشد.
این شامل صدها منطقه دیگر از جمله قطب شمال و جنوب شبه جزیره کالیفرنیا و سرچشمه نیل و…. هم می شود پس به خوبی متوجه می شوید که غربیها در مورد کشف سرزمینهای ناشناخته دروغ بسیار می گویند. اما شباهت های فرهنگ ایران و سرخپوستان آمریکا. در ابتدا باید بگوییم که سرخپوستان آمریکا از نظر علم و فرهنگ در سطح بالایی بوده اند. از نظر ریاضیات – معماری پزشکی و نجوم و سیستم های آموزشی در هنگام اشغال یعنی در قرن 16 با اروپای قرن 19 برابری می کرده اند. در سرزمین بولیوی در ناحیه تیاهواناکو محوطه باستانی می باشد که آنقدر شبیه پرسپولیس می باشد که گویی دارای یک معمار بوده اند.
همه ما سرخپوستان را با کلاه پردار آن می شناسند. در تصویری که ضمیمه می باشد تصویری از کاخ آشور نیپال در شهر نینوا به نمایش گذشته شد که به خوبی می بینید کلاه پردار در ایران باستان وجود داشته است.
همچنین در سکه های دوران هخامنشی شما کلاه پردار را به خوبی می بینید.
همچنین در قبایل پوئبلو که در کشور آمریکا مکزیک و جنوب کانادا زندگی می کرده اند زندگی شبه ایرانی به همان شکل با همان آداب و سنن دیده می شود. جالبتر اینکه بسیاری از قبایل پوئبلو (روستای) بخصوص در کشور امریکا مسلمان بوده و از نظر علم و فرهنگ در سطح بالای بوده اند و چون ملاها و روحانیون لباسی که شامل عمامه و عبا بوده می پوشیده اند.
مادر ابراهم (ابراهیم) لینکلن از قبایل سرخپوست مسلمان امریکا می باشد.
آثاری از نام حضرت محمد(ص) که در کشور آمریکا پیدا شده و عکس مادر مسلمان ابراهم لینکلن زنان سرخپوست قبایل پوئبلو شدیداً به حجاب مقید بوده اند.
به جز چند قبیله مسلمان بقیه قبایل سرخپوست به جز یک قبیله که ماه پرست می باشند از آئین میترائیسم یا همان مهرپرستی که دین ایرانیان باستان می باشد پیروی می کنند. قبایل اینکا از نظر قیافه و رنگ پوست و آداب و سنن و اساطیر و دین و روشهای زندگی شبیه ایرانیان می باشند. اینکاها خود را فرزند خورشید می دانستند و می گفتند که از شرق آمده اند. در تمام کشور ها و مناطق قاره امریکا و بخصوص کشور های پرو کلمبیا امریکا مکزیک پاناما برزیل، گواتمالا، هندوراسی، السالوادور، نیاکاراگوئه، بولیوی، شیلی، آرژانتین، صدها مکان جغرافیایی می باشد که برگرفته از نامهای ایرانی و یا پسوندهای زبان فارسی قدیم می باشد. برای نمونه رودخانه تیگره که نام قدیم رودخانه دجله می باشد نمونه آورده می شود. و منطقه جلال آباد در آرژانتین.
نامهایی چون بابک، دارا، جمیل تپه، تپه تیتان و یا با پیشوند گودال مثل شهر گودال خار در کلمبیا بر می خوریم. صد کلمه فارسی مانند کلمه آری – مار و … در میان سرخپوستان آمریکا دیده می شود. سمبل فروه یا فروهر در تمدن آزتک بسیار دیده می شود. در سرتاسر آمریکا قنات های آب که پیش از کلمبو ساخته شده وجود دارد که به وسیله ایرانیان مهاجر ساخته شده است.
در کلمبیا مردمی زندگی می کنند که شکل زندگی آنها بسیار شبیه عشایر بختباری با همان لباس همان نوع زندگی میباشد جالب اینکه نام این قوم آرواکو به معنی آواره کوه می باشد (کسانی که در کوه زندگی میکنند).
در پاناما در کنار کانال استراژیک پاناما و در کلمبیا در دو سوی اقیانوس آرام و اطلس قومی زندگی می کنند که زندگی آنها بسیار شبیه به زندگی (لباس، حجاب، هنرهای دستی، اداب و رسوم) سواحل نشینان بندر کناوه در خلیج فارس می باشند جالب اینکه نام این قوم “کنا” می باشد که بسیار شبیه به نام بندر کناوه (کنا +وه) می باشد.
محل زندگی اقوام ایرانی” کنا” در کشور پاناما و کلمبیا (رنگ سبز).
زنان قوم کنا
در جنوب شیلی در منطقه پاتاکونیا چهار قبیله ایرانی از ایران باستان به نام های ثریا، کاوشکار، یمنی و سلکنام زندگی می کنند که تصاویر آن ضمیمه می شود متاسفانه بسیاری از این اقوام مورد استعمار شدید غربیان قرار گرفته و باقی مانده این اقوام در اوایل این قرن قتل عام شدند فقط تعداد اندکی از آنها در جزیره ولینگتون شیلی زندگی میکنند.
کشتار اقوام ایرانی کاوشکار و… در جنوب شیلی. در سرتاسر قاره امریکا به جز کانادا و چند ناحیه دیگر پراست از صدها زیگورات (هرم) از جمله در پرو زیگوراتی وجود دارد که بسیار شبیه زیگورات چغار زنبیل در هفت تپه می باشد، جالب اینکه بومیان به این محل “برج”می گویند.
عکس زیگوراتی در پرو که شبیه چغارزنبیل می باشد و بومیان به آن “برج”می گویند. همچنین کشیشی ایتالیایی به نام پدر کرسپی که 50 سال در میان بومیان آمریکا زندگی می کرده پس از اینکه توانست اعتماد بومیان سرخپوست را جلب کند با صدها قطعه اهدایی سرخپوستان روبرو شد که نشان می داد آنها از سرزمین ایران باستان به آنجا آمده اند.
عکس دو عدد از صدها اشیائی که سرخپوستان فقیر اکوادر به پدر کرسپی اهدا نموده اند که از نشان های ایران باستان می باشد. خود پدر کرسپی شدیداً اعتقاد داشت که بومیان امریکا از سرزمین بابل به این ناحیه آمده اند. از نظر علم ژنتیک، ژن بومیان آمریکای شمالی و جنوبی با ایرانیان بسیار شبیه است.
تشابه ژن ایرانیان و بومیان امریکا. همچنین در تاریخ 8/5/89 هیئتی علمی از آلمان به دیدن این حقیر آمد که آنها هم پی به همین موضوع برده بودند و برای بدست آوردن اطلاعات این حقیر دو روز در اصفهان با اینجانب بحث و مباحثه نمودند. نام و مشخصات ارشد آنها بدین قرار می باشد MARCO ALHELM همچنین سفیر بولیوی در ایران هم همین عقیده را دارد. به احتمال زیاد مهاجرت ایرانیان باستان به آمریکا از 4000 سال پیش شروع شد و این ارتباط تا 300 سال پیش هم وجود داشته است. البته افراد خاصی از وجود چنین سرزمینی آگاه بوده اند. پس از حمله اسکندر ملعون به ایران و حمله اعراب به ایران بسیاری از ثروتمندان و بزرگ ایران با کشتی های خود از خلیج فارس و از طریق شرق به وسیله جزایر پلونزی و میکرونوزی و از طریق جزیره ایستر به آمریکا مهاجرت نموده اند. در خاتمه یادآور می شوم که اقوامی از ایران باستان در کشور های ژاپن استرالیا جزایر میکرونزی وپلی نزی زندگی می کنند.
اقوام ایرانی آینو در ژاپن
قومی به همین نام ( مردم آینو یا عبدال (عبدالله) ) در شرق چین زندگی می کنند این اقوام بدون شک ایرانی می باشند کافی است به تلفظ شمارش اعداد آنها توجه کنید
Äynu numerals are borrowed from Persian:
1 yäk, 2 du, 3 si, 4 čar, 5 pänǰ, 6 šäš, 7 häp(t), 8 häš(t), 9 noh, 10 dah, 20 bist, 100 säd, 1000 hazar
مردم آینو (به ژاپنی: アイヌ) قوم بومی جزیرهٔ بزرگ هوکایدو در شمال ژاپن، جزایر کوریل، ساخالین و شبه جزیره کامچاتکا هستند. به احتمال زیاد امروزه بیش از ۱۵۰ هزار آینو باقی مانده است. البته آمار واقعی در دست نیست زیرا بسیاری از والدین برای جلوگیری از تبعیض نژادی نسبت به فرزندانشان در ژاپن، هویت آینوی ایشان را (حتی از خودشان) پنهان میکنند. واژهٔ آینو به معنای «انسان» است. امروزه آینوها نسبت به نام آینو دید ناخوشایندی دارند و برای نامیدن قوم خود واژهٔ «اوتاری» (به معنی رفیق در زبان آینو) را ترجیح میدهند. آینو زبانی است که توسط قوم آینو در ژاپن و روسیه تکلم میشود. تعداد متکلمین این زبان در سال ۱۹۹۱ تنها ۱۵ تن برآورد شد، بقیه مردمان آینو، روسی یا ژاپنی تکلم میکردند. متاسفانه بخاطر تبعیض نژادی شدید این زبان که بدونه شک از ریشه ایرانی است در استانه نابودی است لذا از تمام ایران دوستان خواهشمندم جهت نجات این زبان و نجات این قوم از تبعیض دولت ژاپن هر اقدامی که میدانند انجام دهند.
برای تماشا و دریافت تصاویر مرتبط با این سند، به وبلاگ کنید و واژه "سرخپوستان" را جستجو کنید.
📽 https://soheilsalimi.blogsky.com
@SOHEILSALIMI
مجستیک و دفاع مقدس از نگاهِ بعضی ها | تحلیلی بر فیلم سینمایی مجستیک و ردپای آن در سینمای دفاع مقدس
مجستیک با بازی درخشان جیم کری و کارگردانی بی نقص فرانک دارابونت، قصه ی فیلمنامه نویسی است که در دروان تفتیش عقاید در هالیوود که معروف است به دوران "مک کارتی" متهم به داشتن عقاید کمونیستی میشود. او با خودروی شخصی اش و به شکلی تصادفی در رودخانه ای سقوط می کند و سپس، بی هوش در ساحل شهری که جوانان زیادی را در جنگ از دست داده، پیدا می شود. مردم شهر او را که حافظه اش را هم از داده، با یکی از مفقودالاثرهای جنگ، که حالا بعد از سالها برگشته، اشتباه می گیرند. او ناخواسته با رنجِ از دست دادن جوانان شهر در جنگ، که مردم شهر به آن دچار هستند، آشنا می شود و با آنها هم ذات پنداری و همدردی می کند. و حتی با نامزد همان جوانِ مفقودالاثر که بسیار شبیه خود اوست (تا حدی که تمام مردم او را با آن اشتباه گرفته اند) رابطه ی صمیمانه ای پیدا می کند. مجستیک نام سینمایی است که سال هاست تعطیل شده، ظاهرا از زمان همان جنگ کذایی. با آمدن جیم کری (پیتر اَپلتون) و با کمک او به پدرش سینما دوباره به راه می افتند. گویی سینما استعاره است از جریان زندگی که با هر بار آغاز به کار و توقف آن، دور یک زندگی سپری می شود.
استعاره فراموشی که در فیلم بسیار دقیق استفاده شده، خودِ مخاطب را هدف گرفته است. مخاطب است که فراموش کرده که کشورِ مد نظر کارگردان، جوانان زیادی را برای آرامش مردم از دست داده است. مخاطب است که فراموش کرده که درست همانند قرون وسطی، زمانی در آمریکای مدعی آزادی بیان، دادگاه های تفتیش عقاید به راه افتاده و چه انسان های بی گناهی که به بهانه های واهی مجرم شناخته شده اند. حتی خودِ پیتر اپلتون هم با ورود به رابطه با زن جوانی که او را با نامزد سابقش اشتباه گرفته، گویی ناخودآگاه مشغول خیانت به آن هایی است در جنگ شته شده اند. در نهایت مامورانی که از طرف کمیته "مک کارتی" به دنبال پیتر اپلتون با بازی جیم کری هستند، او را پیدا می کنند. آن هم درست زمانی که او حافظه اش را باز یافته. کمیته مک کارتی با بهانه ای احمقانه پیتر اپلتون را به دادگاه می کشانند، اما بخش مهم، دفاعیه ی پیتر اپلتون است. او در دادگاه و در دفاع از آزادی بیان و آزادی اندیشه، کشته شدگان جنگ را ملاک و معیار قرار می دهد و آنها را کشته در این راه می داند و اصطلاحا برای مبارزه با تفتیش عقاید در هالیوود، دست به سو استفاده از خون کسانی می زند که به زعم او برای آزادی جنگیده اند. این همان کلیشه ای است که تعداد زیادی از آثار به ظاهر دفاع مقدسی ما را نیز شامل می شود. این کلیشه ای است که قهرمان یک فیلم دفاع مقدسی گاهی مدعی آزادی بیان است و گاهی مدعی فیمینیسم از آب در می آید و چه بسا اگر همین روند پیش برود، روزی می رسد که برای دفاع از حقوق همجنسگرایان هم این سو استفاده رُخ می دهد. در واقع در آثاری از این دست، فیلمساز، دفاع مقدس را مانند سپر جلوی خودش می گیرد تا از ممیزی ها و نظارت ها عبور کند و سپس دغدغه اصلی اش را به مخاطب حقنه کند. سهیل سلیمی
مجستیک جیم کری سهیل سلیمی فرانک دارابون سینمای دفاع مقدس آزادی بیان مک کارتی تفتیش عقاید the Majestic SOHEIL SALIMI
شنبه 1 آذرماه سال 1399
@SOHEILSALIMI
یادم، تو را فراموش!
بوی گازی که توی اطاق پرایدِ مسافرکش پیچیده، با بوی تعفن حاشیه جاده اندیشه به تهران در آمیخته و برای من که از فرصت روزهای کوتاه زمستانی برای گرفتن روزه قضا استفاده می کنم واقعا عذاب آور شده، خصوصا که با ماسکی که برای محافظت در برابر ویروس کرونا میزنم، اساسا هوای متعفن، غلیظ تر مسیر رسیدن به ریه هایم را طی می کند. اما این بوی متعفن، حاصل تدابیر غلط اقتصادی است که همچون بوی لاشه مرغ که قیمتش سر به فلک کشیده، حسِ تهوع، در گلوی اندیشه ایجاد می کند. ترافیک سنگین احمقانه ی جاده هم در نوع خودش بی نظیر است. هیچ مانع یا تصادفی در کار نیست، اما خودروها مدام جلوی یکدیگر را می گیرند تا چند متر جلوتر از ماشین جلویی یا کناری شان جاگیر شوند و همین طمع برای چند ده متر جلوتر بودن، ترافیکی چندین کیلومتری درست کرده است. اگر قرار باشد در مورد واژه احمق فیلم بسازم یک دوربینِ ثابت، بالای یکی از جاده های اینچنینی میگذارم و یک ساعت فیلم حیرت انگیز از حماقتِ بشر، به تصویر می کشم. اما واژه احمق سوژه اندیشه ی من نیست. اقتصاد دردی ست که بیش از درد دیگری بر گرده ام نشسته است. بی اختیار یاد انتخابات می افتم! به راستی مردمی که برای چند ده متر جلوتر افتادن، اینچنین طمع می کنند را، تنها با چند وعده و وسوسه اقتصادی، چقدر راحت می توان افسار زد و کشید. به غیر از دوره ی محمود احمدی نژاد، که طمع اقتصادی یارانه ی چهل و پنج هزار تومانی بود و محقق شد، باقی وعده ها فقط وعده بودند و بس!
در دوره ی دوم هاشمی رفسنجانی (دوره اول رئیس جمهوری مرحوم آقای هاشمی خاطراتم تلخ تر از آن است که چیزی بشود نوشت.) و در دو دوره محمد خاتمی و دوره این رئیس جمهور فعلی، همواره کلید واژه هایی دروغین اقتصادی و آزادی های دوزاری، مردم را پای صندوق رای کشانده است. وعده ی آزادی های دوزاری! دوزاری هستند چون همواره آنچه مردم خودشان تصمیم به آزاد بودنش را گرفته بودند، آزاد می کنند. نمونه بارز آن ماهواره بود، وقتی مردم بی توجه به قوانین، پشت بام هایشان را با ماهواره تزئین می کردند دولت اصلاحات وعده ی آزادی آن را می داد. اساسا جریان اصلاحات و اصلاحطلبان روغن ریخته را نذر امام زاده می کنند. زیرا هرگز برنامه ای برای اداره جامعه نداشته،ندارند و نخواهند داشت. مصداق اش؟! تا میگفتیم اقتصاد، میگفتن برنامه بانک جهانی، مانند اکنون که می گویندFATF، تا میگفتیم برنامه اجتماعی، میگفتند برنامه های یونیسف و سند2030 و...
همچنان ترافیک است، عده ی زیادی سعی می کنند رانندگی ایمنی داشته باشند، اما عده ی دیگری که کم هم نیستند، راه حماقت را پیش گرفته اند. عده ای هم منتظر هستند تا ببینید پشت کدام گروه بروند بهتر است، رانندگان محتاط، یا رانندگان طماع. این گروه سوم بی آنکه بدانند، نقشی سرنوشت ساز در بود و نبود این ترافیک لعنتی دارند. به میانه ی راه رسیدم و ساعت خبر از آن می دهد که به موقع نخواهم رسید. مثلِ وقتی که صدام حرامزاده، تهران را موشک باران می کرد و ما در پناهگاه مدرسه پنهان می شدیم و وقتی به کلاس می رسیدیم برای خیلی از درس هایمان دیر شده بود. بعد از جنگ هم صف های طولانی کوپنِ کوفت و زهرمار عمرمان را به تاراج برد، و از شعار سازندگی جز دیدن خبرهای پُشت سرهم از شبکه های یک و دو! از سردار سازندگی! چیزی گیرمان نیامد، تازه همان خامه ی توی شیشه شیرهای پاک هم که مهمان سر انگشت اشاره مان می شد، ناپدید شد. همین بلا با واژه اصلاحات تکرار شد، اصلاحاتی عمیق که قرار بود بوی تعفن اقتصاد را محو کند، مهمترین دست آوردش اصلاح جنس کاغذ روزنامه ها و اصلاح تیراژ روزنامه ها و اصلاح اندازه کاغذ روزنامه ها بود و البته کلی کار دیگر که می شد با کاغذ روزنامه انجام داد.
پراید وارد آزاد راه می شود، کمی سرعت می گیریم و امید به اینکه شاید به موقع برسم در من زنده می شود. دوره محمود اوضاع اقتصادی خوب شده بود، کار بود توی همه زمینه ها، همیشه به دوستانم می گویم هر چه در خانه داریم در دوران رونق اقتصادی محمود گرفتم بعد از آن و قبل از آن انگار در غار زندگی می کردیم، چنان اوضاع خوب بود که حتی برای عُشاق سفر به فضا و فضانواردی هم راه باز شده بود، از ماهواره تا میمون! بحث ها از قیمت خیار به فاصله مدار و اهمیت میمون به فضا فرستادن کشیده شده بود. همه چیز برای مدتی، عجیب خوب شده بود! مثل همین قسمت اتوبان، انگار مردم از یک جایی خواب نما شده بودند که رانندگی قاعده و قواره دارد، و می شود با احترام و آرام، به سمت مقصد حرکت کرد، البته کمی جلوتر می فهمم، فهم مردم تغییری نکرده، کار، کارِ دوربین کنترل سرعت بود و آن سروان راهنمایی و رانندگی که از سرما تا زیر چشمان اش، یقه ی اورکت را بالا داده و بی حوصله پشت دوربین، جاده را می پاید. از دوربین که میگذریم، باز انگار گله رَم کرده،... مانند آن دو سالِ آخر محمود! چه شد؟ تئوری های نئو لیبرال از طریق مشاورین اش، همان هیزم های جهنم، دیکته شد و ناگهان همه چیز فرو ریخت. باز فضا و فضانوردی جایش را داد به بوی متعفن فحش و ناسزا به قیمت دلار و گوجه های گران قیمت. البته آن خرابی به گردِ پای طاعونِ اصلاحطلبان و کثافت کاری دولت مذاکره هم نمی رسد. بماند!
پرایدِ گازسوز افتاد توی دست انداز، وسط اتوبان! فکر کنم قطر طولی چاله 88سانتی متر بود، اما عمقِ کینه ی آن چاله که پُز اشرافیت داشت و ایمان به لیبرالیسم و سوسیالیسمِ درهم! نزدیک به 1400سال بود! امان از چاله های ناگهانی، دنده و کلاچ و ترمز، کارکردشان را از دست می دهند. چاله بود، اما به قلدری یک چاه ویل مانع مان شد. رد کردیم چاله را اما حاصل ش شد دیسک کمر و خواهد ماند تا ابد. خوشیِ عبور از چاهِ وسطِ اتوبان، خیلی طول نکشید، زیر پل اکباتان تصادف شده، آزادی را دارم می بینم، سه کیلومتر یا کمی کمتر فاصله مان است، اما پراید که پرنده نیست. گیر افتادم زیر پلِ اکباتان، آنجا که خود حدیث مفصل دارد! مسافران هواپیماهایی که از مهرآباد، بی خیالِ زمین شده اند و سوار بر طیاره دور می شوند، حتما از آن بالا به وضعیت اسفبار ما می خندند. کاش می دانستند که اگر زن بارداری توی این پراید لکنتی بنشیند، حتما از زورِ بویِ گندِ سوختِ پاکش، سقط جنین می کند. اقتصاد متعفن بوی همین گازی است که توی اطاق پراید پیچیده، این همه مهندس و طراح خودرو و مواد اولیه عالی داریم، اینهمه طرح سوخت های بسیار پاک تر و ارزان تر داریم، اما مافیای انرژی مگر می گذارد، ایران را نمی دانم! اما در آمریکا سه نفر که در جاهای مختلف و با فاصله زمانی موتورهای گرانشی ساخته بودند، هر سه در جاهای مختلف و با فاصله زمانی تصادف کردند و مُردند! کاملا تصادفی! از سرنوشت مخترع ایرانی که موتور گرانشی اختراع کرده بود بی خبرم! موتورگرانشی یعنی موتوری بدون نیاز به سوخت! یعنی پاکِ پاکِ پاک! اما،... اَه، باز هم یاد بوی لاشه مرغ ها افتادم، تهوع، ماسک، کرونا، دیشب یک نفر می گفت؛ قیمت مِلک در اندیشه به متری، شانزده تا بیست میلیون تومان رسیده، دو سه سال پیش متری یک میلیون هم به زور فروش می رفت، این را چرا نوشتم، نمی دانم! اما حتما بوی تعفن اقتصاد، نورون های مغزم را به سمت این خاطرات متعفن می کشاند.
تازه یک چیزِ دیگر هم هست، یک سوال احمقانهی دیگر! چرا سیب، از کشاورز هفتصد تا تک تومنی خریداری می شود و به من چهارده هزار و پانصد تومان فروخته می شود؟ دالال! کلمه احمقانهی دیگری است که من باورش ندارم. کلمه دلال برای فریب من است! مانند کوله بری که قاچاقچی می خوانندش! میدانم کار کارِ سلطان چاقاله بادم است! همان که گردنش را حتی تبر هم نمی زند، آخر تبر که با طا نوشته شود فقط مظلوم را حبس می کند و گردن می زند. اَه، چقدر سؤال احمقانهی بی خود می پرسند این نُورن های مغزِ فقیر از فسفر، آخر ما پسته و گردو را که منبعِ فسفر است، از کشوری وارد می کنیم که در آنسوی سیارهی زُحل قرار دارد و قیمت آب و برق و کود و حمل و نقل از آنجا خیلی زیاد است، به همین خاطر گردو خیلی گران است و توان خریدش برای چون منی نیست. البته همه چیز در کشور ما از فضا وارد می شود، زیرا هزینه ی تولید تا توزیعِ یک بطری آبِ نوشیدنی برای کارخانه دار، کمتر از دویست تومن در می آید، اما همان را هزار و پانصد تومان می فروشند، چرااااا! خُب به من و من های دیگر ربطی ندارد، ما حمالیم برای اشراف و ثروتمندان ایران زمین. دلم برای امام (ره) تنگ می شود، کلید واژه اش فُقرا و پابرهنه ها بودند. گاهی فکر می کردم با خودش قرار گذاشته درباره هر چه می خواهد صحبت کند، چند جمله هم از ماها بگوید. دلمان خوش بود به همین یادآوری های همیشگی اش. روزی که او رفت، فهمیدم که قرار است حالا حالاها در اسارت سلطان های زَر و زور و تزویر، همان غرب و شرق زدگان لعنتی بمانیم. آخر یک بار خودش گفت، خودِ امام (ره) گفت؛ ما از شرِ رضاخان و پسرش رها شدیم، اما بعید است به این زودی ها از شرِ تربیت شدگان شرق و غرب نجات پیدا کنیم.
قصه ی سال های سیاهِ طاعون زدهی، رئیس جمهورهای غرب زده و شرق زده و اقتصادِ متعفنِ لیبرال مسلکِ قرون وسطایی، روزی به سر خواهد رسید! اما دیگر نوجوانی و جوانی و لحظه لحظه های عمرم، در کنار جوی متعفنِ اقتصادِ لیبرال و نئولیبرال از دست رفته، و هرگز باز نخواهد گشت. بر سَر پُل صراط منتظر سلطان های چاقاله بادم! بانکداران کثیف و سیاست مداران فاسد خواهم نِشست، و به خدا نشانشان خواهم داد که یادم خواهد ماند، آنچه با من و من ها کردند. یادم خواهد ماند عمری که از من دزدیدند، و جامی که خالی ماند خوشبختی! سهیل سلیمی زمستانِ طاعون زده ی اصلاحات مذاکره ای 1399
@soheilsalimi
@soheilsalimi
چرا پول چاپ نکنم؟ تحلیلی کوتاه بر سریال سرقت پول
سریال اسپانیایی سرقت پول، با سوژه ای بکر و جذاب، بسیار قابل تحسین ساخته شده است. ریتم بالا، بازیگران خوب، طراحی صحنه و تدوین و کارگردانی مناسب و موسیقی خوب، همگی دست به دست هم داده اند تا یک اثر بسیار جذاب ساخته شود. اما فارغ از سوژه خوب و درام قابل قبول، زیر متن یا همان محتوای این سریال مهم است. زیر متن و محتوایی که به صراحت کلاهبرداری بانک دارها و اقتصاد لیبرالیستی را به تصویر می کشد. سوال اصلی فیلم که باید با تمام وجود به آن فکر کرد این است: چرا بانک می توانند روی کاغذ، تصویری چاپ کنند و نام آن را پول بگذارند، اما مردم عوام چنین امکانی ندارند. پشت این چاپ پول، هیچ ارزشی نهفته نیست. هیچ پشتوانه ای وجود ندارد و هیچ تلاشی صورت نمی گیرد، فقط رول های کاغذ وارد دستگاه چاپ می شوند و با شکل و اندازه ای بنام پول خارج می شوند. سریال سرقت پول، موفق ترین اثری است که توانسته این مفهوم را در ذهن مخاطب جای دهد. واقعا چرا دولت ها و بانک دارها می توانند، پول چاپ کنند و تمام حاصل زحمت مردم را بخرند، و خود مردم اگر پول چاپ کنند، مجرم شناخته میشوند. چرا؟ سهیل سلیمی
@SOHEILSALIMI
@SOHEILSALIMI
هیس! قماربازها حق اعتراض ندارند!
وقتی بانک ها و موسسات مالی و اعتباری با روش های گوناگون به سرمایه های سرمایه گذاران آسیب می زنند و آن را به باد می دهند، نهادهای نظارتی و البته صاحبان مال می توانند معترض باشند. می توانند با شکایت به دنبال احیای اموال مردم باشند. می توانند از دارایی های تضمینی که از بانک ها، نزد بانک مرکزی وجود دارد، برای کمک به مال باختگان استفاده کنند. زیرا بانک سرمایه های آنان را به امانت گرفته، یا بابت ارائه وام و سود و یا بابت حفظ آن از باب امنیت و یا برای سرمایه گذاری در پروژههای کلان. اما بورس که پایه گذار و پدر معنوی آن فَردی به نام جان لو قمارباز هلندی است، محلی ست برای قمار بازی های کلان و سیستماتیک. طبق قوانین قمار، تقلب و کلاهبرداری خلاف است و نهاد های نظارتی باید مراقب آن باشند. اما برد و باخت ذاتی قمار و لاجرم، بورس است. پس کسی که در بورس باخت داده حق اعتراض ندارد. مگر ثابت شود که تفلبی صورت گرفته. حالا که به رِبای سیستماتیک بانک ها تن داده ایم، راه گریزی از قمار سیستماتیک بورس نداریم.
دموکراسی لیبرالیسم بورس قمار سیستماتیک اقتصاد ربوی جان لو قمار بانک اقصاد لیبرالی خلق پول
شنبه 27 دیماه سال 1399
@SOHEILSALIMI
@SOHEILSALIMI
فوتبال را سیاسی ببینیم!
فوتبال را سیاسی ببینیم! فوتبال یک ورزش کاملا سیاسی و یک تمرین کاملا برنامه ریزی شده برای جریان های سیاسی است. جریان آبی و قرمز در تمام جهان جریان دوگانه چپ و راست سیاسی هستند.
اساسا لیبرال دموکراسی جامعه را از طریق ورزش های پُر مخاطب برای زمان انتخابات تربیت می کند. تا با استفاده از دو قطبی کردن جامعه، مردم را درچنبره ی نوعی تفکر خاص که همان لیبرالیسم است محبوس نگه دارد. بسیاری از کشورهای لیبرال ترکیب پرچم شان آبی و قرمز است. در واقع این دو قطبی سازی جامعه، مردمِ رنج دیده از تغییر در کلّیتِ سیستم لیبرالیسم، به سمت چپ یا راست متمایل می کند. با وجود آنکه کشور ما در مبانی پایه جمهوری اسلامی خوانده می شود، اما در حکمرانیِ دولتی، لیبرالیستی، اداره می شود. پس قواعد بازی در انتخابات ریاست جمهوری ایران هم همان قواعد جهانی لیبرال دموکراسی است. تقریبا در دربی های قبل از انتخابات ریاست جمهوری، فارغ از اینکه چه کسی رئیس جمهور می شود، تکلیف چپ گرا بودن یا راست گرا بودن دولت مشخص می شود. یعنی بُرد پرسپولیس نتیجه اش میشود اصولگراها و افراد نزدیک به آنها و بُرد استقلال میشود پیروزی اصلاح طلبان و افراد نزدیک به آنها. تساوی دِربی سال نود دو حاصلش شد، دولت اعتدالیون، که مدعی حضور هر دو جناح بود، اما با عملکرد کاملا چپ گرایی که داشت نشان داد که کاملا تحت حمایت و متأثر از اصلاحطلبان است و آنها اصطلاحا زیر رو رو کشیده اند و قاعده بازی را بهم زده اند. پس در دِربی سال نودوشش با اعلام رسمیِ پدرخوانده اصلاحات و تَکرار فراموش نشدنی وی، استقلال برنده دربی شد، هرچند بُردِ شکننده ی یک بر صفر گواهی بود بر رقابتی سخت و پُر چالش، که کار به انواع و اقسام دروغ و فریب و تهمت در منظره ها کشید. و اگر نبود برجامی که جامش تهی بود، و البته عوام قادر به دیدنِ این جام تهی نبودند، احتمال تغییر در معادلات انتخاباتی بسیار بود.
تساوی عجیب در دربی سال هشتادوهشت، که سردترین دربی آن سالها لقب گرفت نوید یک فاجعه را می داد. یعنی هیچ توافقی بین طرفین صورت نگرفته، سهم خواهی ها بی نتیجه بوده و تهدیدات میز مذاکره بی سرانجام مانده است. آن بازی بدونِ بُردِ بی رمق آتشِ زیر خاکستر بود، که با کُد تقلب تبدیل شد به آشوبی هشت ماهه، زیرا رقیبی که هیچ سهمی از دولت نگرفته بود راه نجات را در، زدن به زیر میزِ بازی، می دید. امسال هم اینچنین شد که پرسپولیس یک بر صفر برنده بازی شده، بازی کم گل، یعنی دو طرف توافق کرده اند که رقابتی سخت داشته باشند. چه بسا کار به دور دوم بکِشد، و رقابت تا لب مرز جابجایی معادلات پیش برد، اما در نهایت همان می شود که باید بشود. خاصیت بُرد یک بر هیچ در نیمه دوم همین است. سهیل سلیمی 25 اردیبهشت1400
@SOHEILSALIMI
🟥 رویای عدالت بر پرده ی نقره ای!
بعد از گذشتِ بیش از ربع قرن از ساخت فیلم سینمایی "هفت"، هنوز بهترین تصویر از اجرای عدالت در عالمِ سینما، عدالتِ نقش بسته بر تصویرِ کِدر و گاه وهم آلود فیلمِ "هفتِ" دیوید فینچر است.
فیلم سینمایی "هفت" تصویر رویایی از جهانی است که گاه در آن عدالت محقق می شود. رویایی که خیلی اوقات ما آدمها در جایگاههای مختلف و افکار گوناگون آرزوی آن را از سَر می گذرانیم. عدالتی که خود از احقاق آن نا امید هستیم و به دنبال منجی برای اجرای آن می گردیم.
شاید مانند بسیاری از آثار هنری دیگر، که هنرمند قصد بیان مفهومی را دارد که اثرش فاقِد آن معناست یا حتی گاهی متضاد با آن است، سازندگان "هفت" هم به دنبال مفهوم دیگری بودند و فیلم چیز دیگری از آب در آمده است. شاید می خواستند فیلمی در تقبیحِ قوانین سخت گیرانه ی کلیسا در مواجه با گناهان کبیره بسازند، یا ضد قهرمانی مذهبی به نمایش بگذارند تا دین را افراطی و متحجر نمایش بدهد، اما خروجی فیلم برعکس شده، مخاطبان در سراسر جهان به فیلم واکنش مثبت نشان دادند و حس دلنشین عدالت را با "هفت" تجربه کردند. عدالتی که به ظاهر از آستین یک انسان مقید به انجام احکام الهی سر بیرون آورده است، اما در واقع او "جان دوال"، تنها، انسانی ست رنجیده و خسته از جهانِ فاسد و آلوده ی پیرامون خودش، رنجیده از شعارهای پوچ و تحقیرآمیز دموکراسی و آزادی بیان. انسانی رنجیده که آگاه شده است از صلیبی که با شعار لیبرالیسم وجود او را به بردگی گرفته است .
@soheilsalimi
ادامه 👇🏼
🟥 رویای عدالت بر پرده ی نقره ای!
هرچند به ظاهر برای اکثر مردم، تعیینِ هفت گناه کبیره و مجازات های سنگین و جهنمی برای آنها بسیار دلهرهآور است، اما عذابی هم که مردم جهان از یکدیگر و گاه از طبقه ی فرا دست، می کشند بسیار دردناک و غم انگیز است. همهی ما گاه از یک راننده تاکسیِ زیاده خواه، از یک سیاست مدار فاسد، از یک پزشک مغرور، یک کارفرمای شکم باره، یک روسپی بی حیا، یک دوست تنبلِ بدقولِ بی تفاوت، از خرید، وقتی پولی که با مشقت به دست آورده ایم به پای یک کالای بی کیفیت از دست می دهیم و حتی از وکیلی که قانون را به بالاترین پیشنهاد می فروشد، چنان زخم می خوریم و ناراحت می شویم که دوست داریم آن فرد را مجازات کنیم، مجازاتی سخت! اما همواره به جای مجازات، گوشه ای می نشینیم و عصبانیت مان را بر فرق سرِ خودمان می کوبیم و غصه می خوریم و گاه گریه آخرین پناهِ مان می شود. اما این بغض فروخورده در فیلم "هفت" به بلندترین شکل ممکن فریاد می شود.

اولین دیالوگِ مهم فیلم، اشاره به بی توجهی خودِ مخاطب دارد. روحیه ی وِلِش کن، یا به من چه! جان دوال می گوید؛ گاهی برای اینکه مردم به حَرفِت گوش کنن، کافی نیست که فقط بزنی روی شونه شون، باید با پُتک بکوبی توی سرشون. اما آنچه که این دیالوگ را فراتر از معنای آن، بازهم مهمتر می کند، خاستگاه آن است. فیلم در آمریکا ساخته شده، در هالیوود، جایی که اوجِ تمدنِ لیبرال دموکراسی محسوب می شود. لیبرالیسمی که اساس آن "لِسِفِر" است. مفهومی که وقتی معنای آن را بدانید حیرتانگیز بودنِ "هفت" و این دیالوگ را بیشتر درک می کنید. لِسفر، یعنی وِلِش کن! یعنی تمدنی که ماهیتش بی خیالی و رهاسازی بوده، کارش به جایی رسیده که نسخه درمان را در مجازات سخت می بیند. در توجه همه ی افراد جامعه به افعال یکدیگر.

فیلم اساسا بسیار بصری و هنرمندانه ساخته شده، اما دیالوگ ها چنان پُرمحتوا و کوبنده است که شاید بارها و بارها برای درک دقیق آنها "هفت" را باید به تماشا نشست. در جای دیگری جان دوال می گوید؛ ما سر هر کوچه و خیابون یه گناه کبیره می بینیم، اما بهش بی تفاوتیم، بی تفاوتیم چون برامون عادی شده.
در این دیالوگِ شاهکار و بی بدیل، دو نکته بسیار مهم و استراتژیک در حوزه جامعه سازی نهفته شده است. اول اینکه؛ هیچ کس زحمتِ تذکر و ارشادِ کس دیگری را به خودش نمی دهد. در یک مثال مع الفارغ، اگر ببینیم کسی در حال افتادن به چاهی هست که اتفاقا ما از همان چاه آب برای نوشیدن بالا می کشیم، تنها لَبی میگَزیم و لب برای هشدار باز نمی کنیم. یعنی از رویکردِ دینیِ امر به معروف و نهی از منکر روی گردان هستیم، حتی وقتی که آسیبِ این روی گردانی مستقیم به خود ما باز می گردد و دوم آنکه؛ گناه و متعاقب آن جرم و جنایت عادی سازی می شود. یعنی نه تنها با فسادهای مختلفِ درون جامعه مقابله و مواجهه صورت نمی دهیم، بلکه آن را بَدیهی و طبیعی و حتی گاه لازمه ی جامعه می دانیم.

فیلم سینمایی "هفت" شاهکاری ست که جامعه را منفعل و بی خاصیت نمی خواهد و از باورهای احمقانه ی دنیای مدرنِ و لیبرالیسم عبور می کند. "هفت" نوعی انسان آرمانیِ عدالت خواه دارد که در شکلی اغراق شده و نمادین، با توسل به احکام مجازات در دینِ مسیحیت، سعی در اصلاح جامعه و حتی خودش "جان دوال" دارد. در دیالوگی دیگر جان دوال می گوید؛ این فقط شروع ماجراست، این داستانی است که تمام نمی شود و سال ها بعد بسیاری درباره آن خواهند گفت و خواهند نوشت.
همین نوشته گواهی ست بر آن مدعا. فیلم سینمایی "هفت" اگرچه محبوب ترین فیلم زندگی من است، اما به واقع اثری هنرمندانه است که حتی خالقان آن یعنی "اَندرو کیوین واکر" در مقام نویسنده و "دیوید فینچر" در مقام کارگردان، دیگر هرگز به ساخت چنین اثرِ شاهکاری دست نیازیدند. سهیل سلیمی 26 اردیبهشت 1400
🟥🟥 استراتژی عیله استراتژی 🟥🟥
هوالحکیم. در علم استراتژی میگویند بهترین استراتژی برای نابود کردن یک تفکر، ایدئولوژی یا حکومت، استفاده از استراتژی معکوس علیه آنهاست. یعنی اگر استراتژی حکومتی دوری از اشرافی گرایی است، برای نابودی اش باید اشرافیت را در جامعه گسترش داد. اگر استراتژی حکومتی بانک داری بدون ریاست، باید با نفوذ در ارکان تصمیم ساز آن، بانک داریِ ربا محور را در جامعه بسط و گسترش داد. استفاده از معکوس استراتژی یکی از مهمترین استراتژی های نابود کردن حریف محسوب می شود. زیرا طراحان استراتژیِ پایه را دروغگو جلوه می دهد و اعتماد عمومی را نابود میکند و استراتژی پایه را اشتباه و غیرِکاربردی معرفی می کند. متاسفانه در غفلت دوران ابتدای انقلاب و جنگ، صدها و چه بسا هزاران مدیر نفوذی که تحت حمایت آمریکا و انگلیس و... بودند با ریا کاری، وارد سیستم های حکومتی شدند و تمام استراتژی های امام ره را برعکس و علیه آرمان های ایشان استفاده کردند. جمله معروف ایشان که فرمودند؛ اگر در بانکهای ما ربا بماند جمهوری ما اسلامی نیست. مصداق همین تحلیل است. چرا که امروز مهمترین ضربه ی اقتصادی را بانکهای ربا محور بر پیکره جمهوری اسلامی وارد می کنند و با سفته بازی در بورس و بالا بردن قیمت زمین و مسکن مردم را به چهارمین می کشند. و پشت سر این بانک ها و بانکداران سیاست مداران پُر نفوذی ایستاده اند. آگاه باشیم که آرمانها، توسط منافقین و مدیران کُدن و سادهلوح، مدیران طماع و مدیران وابسته به غرب، می تواند به ضد خودش تبدیل شود. اگر از انقلاب مراقبت نشود استحاله خواهد شد و به محاق خواهد رفت. 14خرداد1400
استراتژِست سهیل سلیمی انتخابات ریاست جمهوری انتخابات 1400 بانکداری ربا محور ایدئولوژی نفوذ لیبرالیسم نئولیبرالیسم
یکشنبه 16 خردادماه سال 1400
@SOHEILSALIMI
جامعه این گونه است که ما می گوییم!
هوالحکیم. هنرمند محصول جامعه ای است که در آن زیست می کند. اگر هنرمند آمریکایی فیلم از خیانت های خانوادگی و خصوصا خیانت زنان می سازد، می بیند و می داند که طبق آمار رسمی، از هر ده زن آمریکایی شش زن بعد از ازدواج روابط نا مشروع با مردان دیگر دارند. البته آمار غیر رسمی بیش از این است. یعنی وقتی آن هنرمند در مهمانی خانوادگی شرکت می کند، می داند از هر ده زنی که در آن مهمانی کنار او می خورند و می آشامند، شش نفرشان با اطلاع یا بدون اطلاع همسرانشان روابط نامشروعی داشته و دارند. پس آن سینماگر می تواند مدعی باشد که مثلا فیلمِ "پیشنهاد بی شرمانه" قصه اش از دل اجتماع گرفته شده و اگر معترضی وجود داشته باشد، فردی ناآگاه، یا سانسورچی واقعیت است.
اما آیا وقتی فیلمسازان ایرانی، فیلم هایی از روابط نامشروع زنان می سازند هم با همین آمار استدلال می کنند. یعنی وقتی در جمع مهمانی خانوادگی هستند، و به صورت زنان خانواده شان نگاه می کنند از هر ده نفر، شش نفرشان را در جدول آنان زنان قرار می دهند و باورشان بر داشتن روابط نامشروع زنان شوهردار خانواده شان با دیگران است؟ به هر حال مدل اولیه برای هر هنرمندی خانواده خودش است. یا استدلال آنها فقط اخبار زرد روزنامه ها و مجله های زرد است؟
اگر می گویند که مگر فرزندان خودتان را نمی بینید، باید پرسید که مگر شما فرزندانتان را چگونه تربیت کرده اید؟ مشروبخوار و الکلی؟ معتاد؟ یا غرق در مشکلات جنسی، همچون شخصیت های فیلم هایتان؟
به هر حال وقتی من به جامعه ی اطرافم می نگرم، زنان را عفیف و پاکدامن می بینم، بچه ها را بازیگوش اما معصوم و خانواده ها را مهربان و همراه با همه مشکلات مادی که دولتِ مورد حمایت همان فیلمسازان بر آنها تحمیل کرده است. آنها به دنبال موارد استثنایی می گردند و بعد آن را جامعه می نامند. هرچند جامعه، آرمانی و مطلوب نظرِ غایت انسانی ما نیست، اما آن جهنمی هم که آنها تصویر می کنند هم نیست، هنوز دست بالا، با انسان های سالم و حلال زاده است. پس جامعه ای که آقایان از آن دم می زنند، یا وجود خارجی ندارد و یا فضای زیستی لوکال و محدود خودشان است که آن را به کل ِجامعه نسبت میدهند، مانند شهرک های خاص و محله های ویژه ای که در آن زیستِ خود را رقم زده اند، که در این صورت حدیث نفس است و حال و روز زندگی های خودشان. پس جامعه بهانه است برای فریاد آن حدیث نفس و هنر بازیچه ای برای قالب گیری از آن خیالات موهوم. البته اگر فیلمساز دروغگو نباشد و جامعه را سپر بلا نکند، گفتن قصه از استثناها اتفاقی دراماتیک و هشدار دهند است.
اما شجاعت می خواهد و البته صداقت، که پشت واژه ها پنهان نشود و مردانه بگوید که می خواهد قصه ای هنجار شکن بگوید تا جامعه را از بن بست های فرهنگی و اجتماعی برهاند. اما حدیث نفس سوار است بر این روایت، عقلانیت مرده و شهوتِ رویای دروغ، سراپای هنرمند را فرا گرفته و هر چه می سازد، محصولی ست کثیف که او را غرق می کند در چاهی که هر آن با هر اثرش عمیق و عمیق تر می شود. که این تعمیق آن به آن به دلیل انحرافی ست که در جامعه ایجاد می کند و با نفسی که با هنر او به یغما می رود، چاه او عمیق تر می شود. البته نابودی روح و نفس خود او اصلا مهم نیست که انتخاب خودش است. اما زخمِ کاری که بر پیکر فرهنگ و اجتماع ما از این آثار می نشیند و گمراهی جامعه، مدعی العموم را می طلبد تا از حیثیت زنان و مردان ایران زمین جانانه دفاع کند. خدا همه ما را به راه راست هدایت کند، ان شاء الله. سهیل سلیمی 22تیر1400
سهیل سلیمی سهیل سلیمی کارگردان سهیل سلیمی فیلمساز کارگردان نویسنده جامعه این گونه است که ما می گویی زخم کاری قورباغه نمایش خانگی پلتفورم
شنبه 26 تیرماه سال 1400
@SOHEILSALIMI