eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
350 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4هزار ویدیو
63 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🖤 🖤 👈 الگوى زندگى براى همه 💢دو همسر مهربان، على و فاطمه عليهماالسلام، كارهاى خانه را بين خود تقسيم كردند. حضرت فاطمه عليهما عهده دار شد كارهاى داخل خانه را انجام دهد؛ خمير درست كند، نان بپزد و خانه را جارو كند و... و على عليه السلام نيز عهده دار شد كارهاى بيرون از خانه را انجام دهد؛ هيزم آورد و مواد خوراكى تهيه كند و... 💢روزى على عليه السلام به فاطمه عليهاالسلام گفت: فاطمه جان ! چيز خوردنى دارى؟ زهرا عليهاالسلام پاسخ داد: نه، به خدا سوگند! سه روز است، خود و فرزندانم حسن و حسين گرسنه ايم. على: چرا به من نگفتى؟ فاطمه: پدرم رسول خدا مرا نهى كرده كه از شما چيزى بخواهم و مى فرمود: هرگز از پسر عمويت چيزى مخواه اگر چيزى آورد بپذير وگرنه از او تقاضايى مكن ! 💢على عليه السلام از خانه بيرون آمد در راه با مردى مواجه شد و مبلغ يك دينار از او قرض كرد تا غذايى براى اهل خانه تهيه كند، در آن هواى گرم مقداد پسر اسود را آشفته و پريشان ديد. پرسيد: مقداد! چه شده است؟ چرا در اين وقت از خانه بيرون آمده اى؟ مقداد: گرسنگى مرا از خانه بيرون كشانده است. نتوانستم گريه فرزندانم را تحمل كنم. امام عليه السلام: من نيز براى همين از خانه بيرون آمده ام و من اكنون اين دينار را وام گرفته ام، آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم. آنگاه پول را به مقداد داد و خود دست خالى به سوى خانه برگشت. 💢وارد خانه كه شد، ديد رسول خدا نشسته و فاطمه هم مشغول خواندن نماز است و چيزى سر پوشيده در بينشان هست. فاطمه كه نمازش را تمام كرد، چون سر پوش را از روى آن چيز برداشت، ديدند ظرف بزرگى پر از گوشت و نان است. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: فاطمه جان ! اين غذا از كجا برايت آمده است؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: از جانب خدا است و خداوند هر كه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. 💢در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: مى خواهى داستانى كسى را كه مانند تو و فاطمه بوده است، بيان كنم؟ عرض كرد: بلى. فرمود: مثل تو مثل زكريا است، در محراب وارد مريم شد و غذايى نزد او ديد از او پرسيد: مريم ! اين غذا از كجا است؟ پاسخ داد: از جانب خدا است و خداوند هر كه را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد. 💢امام باقر عليه السلام مى فرمايد: آنان يك ماه از آن ظرف غذا خوردند و اين ظرف همان است كه حضرت قائم (عج ) در آن غذا مى خورد و اكنون نزد ما است. 📚 بحار ج 14، ص 198 و ج 43، ص 31 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
💧💎💧 ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ! ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺧب ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﻣﺮﮒ ﮔﻔﺖ: "ﺣﺘﻤﺎ" ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ! ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ. ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ. 💠ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ... 🔸ﮐﻼﻍ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ. ﻃﻮﻃﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻼﻍ ﺁﺯﺍﺩ... 🔹ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮﯼ! ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍﺍﺍﺍ...؟! 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
✍✍✍ ♨️تصمیمی که زحمات یک پدر را🔥نابود کرد...!! در بنی اسرائیل مردی نیکوکار زندگی می کرد و دارای باغی بود که در آن انواع درختان و محصولات دیگر وجود داشت. صاحب باغ به فقرا توجهی کامل داشت؛ از این رو به هنگام برداشت محصول، مستمندان را دعوت می کرد و از هر نوع محصولی که داشت سهم آنها را می داد و فقرا هم او را دعا می کردند و این سبب برکت بیشتر اموال او می گردید. سال ها بر این منوال گذشت تا این که مرد نیکوکار در گذشت و بوستان او به سه فرزندش به ارث رسید… پسران راهی غیر از راه پدر را در پیش گرفتند و با خود گفتند: پدر ما مردی کم خرج بود و می توانست به فقرا کمک کند، اما خرج ما بسیاری است و از چنین کمکی معذوریم. وقتی زمان برداشت محصول فرارسید، برای آن که فقرا به سراغ ان ها نیایند، صبح تاریکی را انتخاب کردند تا به دور از چشم آنها غلات را جمع آوری کنند. صبح زود برخاستند و به اتفاق یکدیگر به باغ رفتند و مشاهده کردند آتش، باغ و غلات آن را سوزانده است. ناگاه متوجه شدند که نیت بد آنها در پرداختن حقّ مستمندان سبب عذاب آنها گردیده است. برادر میانسال گفت: ای برادران! چرا در حق بینوایان نیت بدی داشتید؟ چرا تسبیح خدا را نگفتید؟ می گفتند: پروردگار ما از هر عیبی منزه است و ما از ستمکارانیم. و بعضی یکدیگر را ملامت می کردند و می گفتند: وای بر ما! ما طغیان کردیم، اما باشد که خداود توبه ما را بپذیرد و بهتر از آنچه داشتیم به ما عطا فرماید، ما به رحمت او امیدواریم. از آن جایی که توبه کردند و نیت آنها این بود که اگر برخوردار گردند به فقرا کمک کنند، خداوند بوستانی بهتر از آنچه که داشتند به انها عطا فرمود که انگور آن شهرت یافت. 🌸🍃زندگی به سبک عاشقا... 🌸🍃@sokhananiziba
🧠🧠 🧠 👈طولانی ترین روز عمر انسان 🌷شخصی محضر امام زین العابدین رسید و از وضع زندگیش شکایت نمود. امام علیه السلام فرمود: بیچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصیبت است که از هیچکدام از آنها پند و عبرت نمی گیرد. اگر عبرت بگیرد دنیا و مشکلات آن برایش آسان می شود. 🌷مصیبت اول اینکه، هر روز از عمرش کاسته می شود. اگر زیان در اموال وی پیش بیاید غمگین می گردد، با اینکه سرمایه ممکن است بار دیگر باز گردد ولی عمر قابل برگشت نیست. 🌷دوم: هر روز، روزی خود را می خورد، اگر حلال باشد باید حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد باید بر آن کیفر ببیند. 🌷سپس فرمود: سومی مهمتر از این است. گفته شد، آن چیست؟ امام فرمود: هر روز را که به پایان می رساند یک قدم به آخرت نزدیک شده اما نمی داند به سوی بهشت می رود یا به طرف جهنم. 🌷آنگاه فرمود: طولانی ترین روز عمر آدم، روزی است که از مادر متولد می شود. دانشمندان گفته اند این سخن را کسی پیش از امام سجاد علیه السلام نگفته است. 📚 بحار ج 45، ص 155 166 با اندكی تفاوت 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
🍀🍀🍀 🍀🍀 🌲 شرايط مهمانى 🌲 🌴شخصى اميرالمؤمنين عليه السلام را به مهمانى دعوت كرد. حضرت فرمود: دعوت تو را مى پذيرم اما به سه شرط. عرض كرد: آن سه شرط چيست ؟ فرمود: 1⃣ خارج از منزل چيزى برايم نياورى! 2⃣ چيزى كه در منزل هست از من مضايقه نكنى(هر چه هست از آن پذيرايى كن). 3⃣ خانواده ات را هم به زحمت ميانداز! 🌴ميزبان شرايط را قبول كرد و حضرت نيز دعوت او را پذيرفت. 👌در اسلام مهمانى هاى تحميلى و تجملاتى درست نيست. 📚بحار ج 75، ص 455 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
🌷🌷🌷 مردی نزد فقیهی رفت و گفت: ای عابد سوالی دارم، عابد گفت بگو گفت: نمازخودم را شکستم عابد گفت دلیلش چه بود؟🤔 مردگفت: هنگام اقامه نماز دیدم دزدی کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را از دزد بگیرم و حال میخواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟🙃 عابد گفت: کفش تو چند درهم قیمت داشت؟ مردگفت: ۵درهم🙂 عابد گفت: اى مرد کار بجا و پسندیده ای کرده ای زیرا نمازی که تو میخواندی ۲ درهم هم نمیارزید....!😒 🌸🍃زندگی به سبک عاشقا‌... 🌸🍃@sokhananiziba
♻️♻️♻️ ♻️♻️ ♻️ 👈 راه عذر بسته می شود 🌴امام صادق علیه السلام می فرماید: زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر می کنند که بخاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛ 🌴می پرسند: چرا گناه کردی؟ در پاسخ می گوید: خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم. خداوند دستور می دهد مریم رامی آورند، و به آن زن گفته می شود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد. 🌴آن گاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر می کنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است می گوید: پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوی من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم. در این وقت یوسف علیه السلام را می آورند و به او می گویند: تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما ره او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد. 🌴سپس صاحب بلا را می آورند که به خاطر بلاها و گرفتاری هایش معصیت کرده است. او هم می گوید: خداوندا! بالها و مصیبت ها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم. در این موقع ایوب علیه السلام را می آورند و به آن شخص می گویند: بلای تو سخت تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.! 👌بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته می شود. 📚 بحار ج 47، ص 238 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
🌷🍀🌷 آورده اند که شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت ، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت زیر درختی ، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد . دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو ... مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم شیخ گفت : حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم. 📚 محمد ابن منور - اسرارالتوحید 🌸🍃 زندگی به سبک عاشقا... @sokhananiziba
💠 📝 داخل عطاری می شوم. فروشنده پشت پیشخوان است. او را نمی بینم.... با صدای بلند می گویم : آقا میخک دارید؟ سرش را بلند می کند، در گوشش هدفون است. می گوید: بله .... از صندلی که بلند که می شود زنجیر طلایش بهم دهن کجی می کند! مردد می شوم.... میخک را در نایلون ریخته، روی ترازو می گذارد. می گویم: از ده هزار تومن بیشتر نشود. میخک کمی بیش از ده تومن است با دستش از میخک بر می دارد، ناخن های بلند و کثیفش حالم را بد می کند... مثل غارت شده ها مأیوس و نا امید، میخک را بر می دارم و راهی نانوایی می شوم.😞 کسی نیست. می ایستم تا نان از تنور درآید.... نانوا ها به زبان محلی با هم شوخی ناجوری می کنند... مستاصل نان ها را بر می دارم..... یاد حاج غفار می افتم که می گفت : قدیم همه نانوا ها و قصاب ها و ... با بسم الله کرکره مغازه را بالا می دادند و وضویشان ترک نمی شد!!!! اما حالا دستهای بی غسل و وضو در چرخه زندگیمان در گردش است.... دستهایی که طهارت ندارند.... دلم می خواهد برای در آخرالزمان بودنم زار بزنم! 😭😭😭😭😭 ✍ به قلم @sobhnebesht @sokhananiziba
🔸🔹🔸 یادم نمی آید کجاها بودیم که سوزن نخ برداشتم و سفتش کردم، ولی الان میبینم که افتاده است. اگر پیدا نشود باید هر شش دکمه را عوض کنم. نمی‌شود که دکمه‌ی دیگری به جایش دوخت. حالا مگر پیدا میشود؟ خیلی خنده دار است که در طول مسافرتت ندانی اصلا کجا دکمه‌ی لباست افتاده و الان انتظار پیدا شدنش را هم داشته باشی. باید قیدش را بزنم دیگر. بیسکوییتی که داخل کیفم گذاشتم و با خودم به حرم امام رضا(علیه السلام) بردم، له شده و همه چیزم بیسکوییتی شده است. وسایلش را خالی میکنم و کیف را میتکانم. دکمه ای از درونش، کف سینک می افتد. باورم نمیشود...پیدا شد😍. لباسم را برمیدارم تا دکمه را بدوزم. با کمال حیرت میبینم این دکمه دیگری است که افتاده و صاف هم توی کیفم رفته. بعد از زیارت شاه عبدالعظیم حسنی، راهی مسجد جمکران و قم می شویم. برای نماز مغرب و عشا به حرم خانم فاطمه معصومه(سلام الله علیها) میرسیم. به رکوع که میروم دکمه لباسم را میبینم که کنار پایم افتاده است. لااله الا الله... چه حکایتی شده این دکمه ها. چه حرفی دارند؟ چرا اینقدر سر به سرم میگذارند؟ چرا کمی هوای دلم را ندارند؟ سلام نماز را که میدهم، لباسم را بررسی میکنم. بله، این سومین دکمه ایست که افتاده. بعد از نماز صبح و زیارت امامزاده حسین در سعادتشهر، دیگر نمی خوابیم. راهی تا شهر خودمان نداریم. همه مشغول جمع و جور کردن وسایل و حلالیت طلبی از یکدیگر هستند. برای عوض شدن حال و هوا به آخر اتوبوس رفتم. مشغول گفتن و خندیدن بودم که مامان لیلا از جلوی اتوبوس صدایم کرد و گفت:"دکمه گم کردی؟"  گفتم: "آره" دکمه را که گرفتم دلم پرکشید تا کربلا...تا موکب...تا کفشی که گم شد. وقتی به موکب رسیدیم، دستمان آزاد نبود تا همان لحظه کفش هایمان را هم برداریم. سه تایی رفتیم وسایل را گذاشتیم و برگشتیم برای کفشها. هر چه گشتم کفشم پیدا نشد. کاش خودم جامانده بودم. حالا سه دکمه ای که افتاد و پیدا شد و کفشی که ماند و برنگشت، سخت ذهنم را درگیر کرده است.  پ.ن: مادر بزرگها می‌گویند اگر چیزی را در مکانهای زیارتی گم کردید، زیارت دوباره نصیب‌تان خواهد شد. 😭😭 سلام الله علیها @sobhnebesht @sokhananiziba
گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌! پرسیدن : چه می‌کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم… گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که وجدانم می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟ پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد!! ❤️❤️❤️
💕 کوتاه بخونید,# آموزنده "كمانگير پير و عاقلي" در "مرغزاري" در حال آموزش تيراندازي به دو "جنگجوي جوان" بود. در آن سوي مرغزار "نشانه ي كوچكي" كه از درختي آويزان شده بود به چشم مي خورد. جنگجوي اولي "تيري را از تركش" بيرون مي كشد. آن را در كمانش مي گذارد و نشانه می‌رود. كماندار پير از او مي خواهد آنچه را می‌بیند "شرح دهد." مي گويد: «آسمان را مي بينم. ابرها را، درختان را، شاخه هاي درختان و هدف را.» كمانگير پير مي گويد: «كمانت را بگذار زمين تو "آماده" نيستي.» "جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد." كمانگير پير مي گويد: «آنچه را مي بيني شرح بده.» جنگجو مي گويد: « "فقط هدف" را مي بينم.» پيرمرد فرمان مي دهد: «پس تيرت را بينداز، "تير بر نشان" مي نشيند.» پيرمرد مي گويد: «عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد "نشانه گيريتان" درست خواهد بود و تيرتان بر "طبق ميلتان" به پرواز در خواهد آمد.» "بر اهداف خود متمركز شويد." * تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود، اما "مهارتي" است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است. * ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زندگی به سبک عاشقا....💕 @sokhananiziba