7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆
🌠 #شب_یلدا بهترین فرصته برای دعای دست جمعی فرج امام زمان(عج)
🎙واعظ: #طوفان_مهدویت
#سخنرانی
👌مبادا از دست بدین....
#یلدای_مهدوی
#کلیپ_مهدوی
🔷🔺🔷🔺🔷🔺🔷
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یلدای_مهدوی
💔شب یلدا و هجر امام زمان(عج)💔
یک ثانیه از عمر همین یک شبِ یلدا
باعث شده تا صبح به یُمنَش بنشینیم
ده قرن زِ عمر پسر فاطمه (ع) طی شد
یک شب نشد از هجر ظهورش بنشینیم
🍉 #یلدای_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
📌 #طرح_مهدوی
🍉 شب یلدا چه شبی!!!
پر نقش است و نگار
شب سیب است و انار!
همه اش خاطره و مهمانی
شب حافظ خوانی!
شب دورهمی و عشق و غزل
گرم و شیرین چو عسل
شب یلدا یعنی:
«شب برفی که زند طعنه به مستی بهار»
هر چه گفتم به کنار؛
فرصت خواندن شعر فرجش بیشتر است!!!
اَللّهُمَّ عَجِّلِ لِوَلیِّکَ الفَرَج...
🌺 #یلداتون_مبارک یابن فاطمه(عج).!
♥️🍃🌸✨
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
شب یلدا 🌹
صدای قُل قُل سماور، در اتاق پیچیده بود.
همه دور کرسی نشسته بودند.
علی برای بقیه فالِ حافظ می خواند.
پدر بزرگ، هندوانه را قاچ کرد. سهم همه را داد. پدر از خاطراتِ شب های یلدا می گفت. حسن، هر چه می شنید نقاشی می کرد. با شنیدنِ خاطراتِ پدر، همه می خندیدند.
مهدی پستانکش را گم کرد.
لحافِ کرسی را بالا زد. به دنبالش گشت.
همه جا تاریک بود. با نورِ کم منقل، زیر کرسی را دید.
چند جفت پا که مرتب تکان می خوردند.
لبه تشک را بالا زد. ولی پستانکش نبود.
چهار دست و پا به جلو رفت. دستش به چیزی خورد. با ترس دستش را کشید.
اما با خود گفت"شاید پستانک باشد."
دوباره دستش را جلو برد. صدایی شنید": وای بچه چه کارِ من داری؟"
از شنیدنِ صدای نازک و مسخره، خنده اش گرفت. خندید و گفت:" تو دیگه کی هستی؟"
موش کوچولو نزدیک شد و گفت:" منم دیگه موشی. اصلا خودت کی هستی؟ اینجا چی می خوای؟"
مهدی گفت:" من اومدم خونه بابابزرگم. شب یلداست."
موشی گفت:" آها! می گم تا حالا ندیدمت. پس بگو. حالا این زیر چی می خوای؟"
مهدی گفت:" پستونکم گم شده."
موشی گفت:"پستونک چیه؟"
بعد دستش را نزدیک آورد وگفت:" این؟"
مهدی با خوشحالی پستانکش را گرفت ودر دهانش گذاشت.
یک دفعه پای علی دراز شد و به موشی خورد. موشی محکم به منقل خورد.
مهدی، موشی را گرفت و گفت:" بیا توی بغلم." بعد موشی را از زیر لحاف بیرون آورد. صدای خنده همه به گوش می رسید.
یک سیب از بالای کرسی قِل خورد و افتاد.
موشی آن را برداشت و به مهدی داد.
دوتایی با سیب،ِ توپ بازی کردند.
موشی گفت:"من شب یلدا رو دوست دارم. چون تنها نیستم."
مهدی خندید وگفت:" منم دوست دارم. آخه منم دیگه تنها نیستم."
آنقدر بازی کردند تا
مهدی همان جا خوابش برد.
(فرجام پور)
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹
💠 چند کلمه درباره شب یلدا:
1⃣ اگر منزل برزگترها می رویم ، هزینه ها را بین کوچکترها تقسیم کنیم و هر کدام ، بخشی از پذیرایی را تقبل کنیم.
2⃣ از طرح گفتگوهای سیاسی اختلاف آفرین و تنش زا خودداری کنیم.
3⃣ از حال یکدیگر ، تفقد کنیم ؛ ولی تجسس نه. گره هایی که با دست ما گشوده می شود را کشف و رفع کنیم.
4⃣ از درگذشتگان و غایبان ، ذکر خیر کنیم. برایشان دعای خیر داشته باشیم. از اعماق قلب ، دلگیری های از اموات را ببخشیم؛ که خدا می داند در عالم برزخ چه زجرهایی می کشند و چقدر به عفو ما محتاج اند.
6⃣ سالخوردگان و خردسالان را احترام و اعتنای ویژه کنیم. شباهت های این دو گروه در نیاز عاطفی و جسمانی را دستمایه تنبه و توجهی کنیم ، به گذشته و آینده.
7⃣ با گوشه گیران و تازه واردان انس بگیریم. با بذله گویی و صمیمیت ، کنترل جمع را دست بگیریم؛ تا هم باعث نور و هم مانع نار باشیم.
8⃣ از چشم و هم چشمی ، خودنمایی ، رقابت سازی ، تحقیر ، قضاوت ، تمسخر ، تکبر و ... فرار کنیم.
#مهربانی_را_تکثیر_کنیم ❣
@sokhananiziba
زندگی به سبک عاشقا🌹