#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا ۸
#خادم_رزمندگان
ماه رمضان در سیره شهدا :
خادم رزمندگان
راوی عبدالرضا همتی:
ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود به طوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی گلهای زیادتری به کفشها میچسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشدیم متوجه میشدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملاً پاکیزه است.
این موضوع همه را به تعجب وا میداشت که چه کسی این کارها را انجام میدهد! نهایتاً یک شب نخوابیدم تا متوجه شوم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام میدهد! بعد از صرف سحر و اقامه نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد و به انجام کارهای فوق پرداخت و اینگونه بود که خادم بچههای گردان شناسایی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاک پای رزمندگان اسلام هستم.
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا ۹ :
خاطرات #شهيد_رضا_صادقي_يونسي
ماه رمضان در سیره شهدا
خاطرات شهید رضا صادقی یونسی:
اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود.
شب قدر كه رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم.
از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب كردم.
شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند.
از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت.
به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي كند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي كردند.
بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
اين اتفاق يك بار ديگر هم افتاد.
بين دزفول و انديمشك، منطقه اي بود كه درخت هاي پرتقال و اكاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنكه پادگان را بمباران كرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار كرده بودند.
آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي كنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي كردند.
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 10 :
آرزوهای نوجوانی #شهید_احمدی_روشن
کوتاه قد ترین بچه های کلاس بودیم و قد کشیدن شده بود آرزومان.
ماه رمضان که آمد، روز اولی بودیم. مصطفی یاد گرفته بود نماز شب بخواند. به من هم یاد داد. قرار گذاشتیم نماز شب بخوانیم و برای هم دعا کنیم. قبل از سحری بلند می شدیم نماز شب می خواندیم و آرزو می کردیم که زودتر قد بکشیم. من برای مصطفی دعا می کردم و مصطفی برای من.
مصطفی عجیب قد کشید.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره ۴
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 11:
توصیف #امام_علی (ع) توسط #شهید_محمود_شهبازی
محمود در نامه ای به برادرش عباس؛ در همان روزهای اولی که وارد دانشکده علم و صنعت شده بود، چنین نوشته است:
امروز پنج شنبه است یعنی هجدهم ماه مبارک رمضان. ماه خودسازی هر انسان مسلمان. ماه نور؛ ماه هدایت؛ ماه آدم شدن.
امروز هم … که چه بگویم؟! روزی است که در آن امام علی (ع)؛ آن یکتا نسخه انسان، که مثل او را به قول شبلی شمیل؛ نمی توان در غرب و شرق؛ چه در گذشته و چه در آینده پیدا کرد، در محراب ضربت می خورد.
امامی که هم جنگیدن او در میدان، هم سکوت او در مدت ۲۵ سال خانه نشینی و هم پنج سال خلافت او در اجتماع و هم در اخرین لحظه های عمر؛ یعنی ضربت خوردن او در محراب، به ما درس می دهد .
و آن درس این است که در راه خدا، ممکن است تو را در شریف ترین و خدایی ترین حالت ها، نه حتی در میدان جنگ و نبرد با دشمن؛ بلکه در میدان راز و نیاز با خدا شهید کنند و اگر همه اینها در جهت الله بوده باشد، هیچ اشکالی ندارد.
برادر! باید در راه خدا بود و در راه خدا کوشش کرد. در راه خدا رفت تا بتوان خدایی شد. زیرا راز خلقت انسان، نیل به مقام خداگونه گی بوده و بس و رفتن به هر راه دیگری، جز ضلالت نتیجه ای ندارد.
کتاب حماسه بی پایان ؛ سرگذشت نامه شهید مهندس محمود شهبازی؛ نویسنده: گل علی بابایی؛ نشر صاعقه، نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۳٫ صفحه ۲۸٫
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 12 :
وصیت نامه #شهید_مجید_پازوکی
گواهی میدهم که تو واحدی و بیهمتا و بینیاز از خلق و خالق رزق.
خداوندا گواهی میدهم محمد (ص) رسول تو و آقای خلق و آخرین پیامبر (ص) عالم است.
👈امروز روز اول ماه مبارک رمضان میباشد و انشاءالله که در این ضیافت معنوی، ما را نیز راه بدهند و میهمان شهدا و ارواح پاک قدسی باشیم و به مولای خود اقتدا کنیم و در راه حفظ اسلام و دین خدا و خدمت به خلق خدا با بدن خونین به دیدار حق بشتابیم؛ اگرچه آلودهایم ، [اما] امید به رحمت خدا و عنایات اهل بیت داریم که جزء شهدای راه حسین بن علی (ع) باشیم.
خدایا تو شاهدی که از اول انقلاب با عشق به فرزندان حضرت زهرا (س) به خصوص امام خمینی (ره) زندگی کردم و بارها جانم را در راه خدا گذاشتم ولی متاع آلوده بود و قابل خرید نبود؛ ولی به شهادت در راه ولایت و اسلام جوانی خود را خرج کردم. انشاءالله در راه اسلام و ولی خدا و نایب امام زمان (عج) جان بدهم و به جمع باصفای دوستان بروم.
وصیت من به تمام راهیان شهادت، حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامهی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی (ع) غریب شود؛ به هوش باشید .
روزی میرسد که امام زمان (عج) میآید و شرمندهی او نباشید. با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی (عج).
قرآن کتاب زندگی است، کتاب آخرت است، کتاب اخلاق است. هر چه بخواهید در این دریا هست و با توسل به قرآن و اهل بیت (ع) به سعادت برسید. انشاءالله
وصیت من به همسرم که چندی یار و همراه این حقیر بود و سختیها و کمبودها را تحمل کرد، بنده از شما راضی هستم، خدا نیز از شما راضی باشد؛ به زندگی حضرت زهرا (س) توسل کن و خود را با یاد خدا و قرآن حفظ کن انشاءالله با تربیت علی و مجتبی، آخرت خود را آباد کنی و همیشه برای بخشش گناه این حقیر از خدا طلب کن. انشاءالله که شما نیز پس از زیارت خدا و اهل بیت (ع)، با شهادت از دنیا بروی.
وصیت من به پدر و مادر عزیزم که اگر قدم خیری برداشتم از برکت وجود آنها بود؛ که خدا آخرت شما را آباد کند و دنیای شما را و عزت و سربلندی به شما عنایت کند که من از شما راضیم و دعا میکنم که هرچه بیشتر در راه خدا قدم بردارید و به زیارت خدا بروید.
اگر در جنگ شهید نشدم، نبودن رضایت شما بود. از خدا و اهل بیت (ع) میخواهم که دل شما را از ما راضی کند و ما را به خیل کربلاییان برساند.
خدایا از غفلتها و گناهان و جسارتها و بیادبیها و نشناختن مقام تو طلب بخشش دارم.
پسران خوبم! میدانم که عاشق اسلام و ولایت فقیه هستید، نکند به خاطر رضایت چند دنیاپرست دینار خواه، رضای خدا را زیر پای بگذارید.
خداوندا تو شاهدی که با تمام وجودم از رهبر عزیزم سید علی مظلوم حمایت کردم و به تمام همراهان و سربازان دلیر خمینی که می خواهند با خون خود، جمهوری اسلامی را به صاحب اصلی خود بدهند، سفارش میکنم که یک لحظه از حمایت علی زمانه کوتاهی نکنید و به مادر سادات اقتدا کنید و خود را سپر بلای امام و خط او قرار دهید و رو سفیدِ روز قیامت شوید که اصحاب یمین رو سفید هستند.
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 13 :
اذان؛ پله عروج #شهید_جلال_افشار
آیت الله بهاء الدینی عاشق اذان های جلال بود.
موقع اذان می فرمود: آنکه اذان را با معنا می گوید اذان بگوید و منظورش جلال بود.
وقتی هم اذان می گفت، می فرمود: ایشان خیلی خوب اذان می گویند. در تشویقش می فرمودند: احسنت بابا!
غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب می کرد، آماده اذان گفتن شد و به بچه ها گفت تا آماده نماز شوند. بچه ها یکی یکی از سنگر ها برای وضو بیرون می آمدند و جلال آماده اذان گفتن می شد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان می گفت. او شهید اذان شد.
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۹۶ و ۶۶٫
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 14:
شوخ طبعی در سیره #شهید_علی_سیفی
برش یک:
شهید سیفی را آخرین بار قبل از عملیات والفجر ۸، در نماز جمعه دزفول دیدمش. قیافه ترکه ای و عمامه، چهره عرفانی اش را زیبا تر کرده بود. همدیگر را بغل کردیم و من تکانش دادم. با همان مهربانی و شوخ طبعی گفت: تکانم نده که معنویتم می ریزد.
برش دو:
در حوزه علمیه بودیم و چند طلبه سال اولی تازه وارد، کنارمان بودند. علی از آنها پرسید که شما ترک هستید؟
گفتند: نه.
خیلی جدی سرش را به علامت تأسف تکان داد و گفت: پس چطور می خواهید وارد بهشت شوید. از اقوام تان هم کسی ترک نییست؟
گفتند : نه.
گفت: نشد دیگه. چه بچه های خوبی ، اما حیف که تُرک نیستید.
آن طلبه ها خیلی ناراحت شده بودند، یکی شان گفت: یکی از دوستان و یکی از فامیل های ما ترک هستند.
گفت: احسنت. حالا شد. انشاء الله امیدی هست. بعد بغل شان کرد و گفت: شوخی کردم.
برش سه:
یک بار خیلی جدی به یکی از دوستان گفت: یادت هست یک بار عاشورا افتاده بود در ماه رمضان. همه تشنه و گرسنه سینه می زدند و لب ها از تشنگی وا رفته بودند. آن روز خیلی سخت بود.
گفت: نه یادم نمی آید.
علی خندید و گفت: آخر مگر ماه محرم در رمضان می افتد.
کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، صفحات ۹۰ و ۸۹ و۷۴٫
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 15:
#روزه های ماه رجب #شهید_صیاد_شیرازی
همه ی لحظه به لحظه ای که با صیاد کار کردم برای من درس بود؛ برای من و همه ی کسانی که با او کار کردند.
یک افسر وظیفه داشتیم، تلفن چی دفتر معاونت بازرسی بود. دفتر معاونت بازرسی همیشه فعال بود. شب و روز شبها توی بازرسی کسی بود که به تلفن ها جواب بدهد یکی شان همین افسر، وقتی خدمتش تمام شد، آمد پیش من.
گفت جناب سرهنگ! من یک لیسانسه بودم، ولی افتخار می کنم که این جا تلفن چی دفتر تیمسار بودم.
گفتم «چه طور؟»
گفت: «من توی این مدت سه چیز از تیمسار یاد گرفتم؛ کم بخورم، کم بخوابم، زیاد عبادت کنم».
راست می گفت. صیاد کم می خورد و کم می خوابید و زیاد عبادت می کرد.
سه ماه رجب و شعبان و رمضان هر روز روزه بود. ماه های دیگر هم دوشنبه ها و پنج شنبه ها.
وقتی هم روزه نبود و می خواست ناهار بخورد ناهارش چی بود، یک تکه نان بربری با مقداری کاهو، با یک لیوان شیر.
اگر خودش مهمان داشت، یا توی جمعی بود، مثل دیگران ناهار می خورد، وگرنه غذایش معمولاً همین بود که گفتم.
راوی: احمد آرام
کتاب خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: هفتم-۱۳۹۵٫؛ صفحه ۲۳ و ۲۴.
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 16 :
#شهید_حسین_علی_نوری
اگه آدم با وضو باشه!
🔹غروب بود، نزدیک اذان حسین علی تازه از مزرعه آمده بود خانه با نگاه به لب های خشک شده اش حدس زدم روزه است.
▪️مادر وقتی فهمید گفت: دورت بگردم! چرا نگفتی روزه ای تا برات افطار آماده کنم؟»
▫️حسین علی با خنده جواب داد: دستت درد نکنه مادر هر چی باشه می خوریم.
💠 رو به مادر گفتم: «حسین علی یا نیستش و مدام جبهه ست یا وقتی هم که هست، همش سر زمین داره کار میکنه».
🔸 رفتم سمت آشپزخانه تا کمک حال مادر شوم. صدای اذان بلند شد. نماز را خواندیم و لحظه ای بعد سفره را پهن کردم.
⚡️نگاهم افتاد به حسین علی که داشت وضو می گرفت. گفتم: «مگه شما نمازت رو نخوندی؟»
▪️گفت: «چرا خواهر جان خوندم».
▫️ گفتم: «پس چرا داری دوباره وضو می گیری؟
🔅بعد از این که مسح پایش را کشید، قد راست کرد و گفت: «خوبه آدم وقتی پای سفره هم که می شینه با وضو باشه، وضو باعث میشه عمر آدم زیاد بشه و با برکت تازه اگرم عمرش به دنیا نباشه و وقت رفتنش بشه اگه وضو داشته باشه، شهید می میره».
راوی: صغری نوری؛ خواهر شهید
📚کتاب من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری .ناشر: نشر یا زهرا (س). چاپ: اول- زمستان ۹۴٫ صفحه ۳۱ و ۳۲٫
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯
#ماه_رمضان_در_سیره_شهدا 17:
رعایت حلال و حرام در سیره #شهید_عبدالله_میثمی
عبدالله معتقد بود که غذای زندان از گوشت یخ زده وارداتی که شرایط ذبح اسلامی درش لحاظ نشده تهیه می شود. به همین خاطر می گفت: «من در اضطرار نیستم تا خوردن این غذا بر من مباح باشد، جلوی خودم را می گیرم».
👈تقریبا هر روز روزه می گرفت و غذایش مختصر نان و ماستی بود که از فروشگاه زندان تهیه می کرد، بود.
روزی خانواده ام که برای ملاقات آمده بودند، مقداری برایم غذای خانگی آوردند. میثمی را هم دعوت کردم، تا با هم هم غذا شویم.
وقتی نشست؛ گفت: «مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بودم».
کم بود از این همه مظلومیت بغضم بترکد.
پدر و مادرش هم تازه بعد از سه ماه، فهمیده بودند برده اندش زندان قصر. رفتند ملاقات.
پدر وقتی دید از عبدالله پوست و استخوانی بیش نمانده ناراحت شد؛ اما عبدالله می خندید و بحث را عوض می کرد.
موقع رفتن، از مسئول زندان پرسید: چرا عبدالله این قدر لاغر شده که می شوند دنده هایش را شمرد؟
گفت تقصیر خودش است که غذای زندان را نمی خورد. می گوید نجس است.
روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری
کتاب تنها سی ماه دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه ۵۴-۵۵٫
کتاب یادگاران، جلد ۵، کتاب میثمی؛ چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۲۲ و ۲۶٫
#لطفا_شما_هم_رسانه_دین_باشید
#لطفا_برای_دیگران_ارسال_کنید
╭━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╮
کانال #مواد_سخنرانی_دینی در ایتا
https://eitaa.com/sokhanrani1214_ir
╰━═━🍃❀🌸❀🍃━═━╯