eitaa logo
راھ شهدا🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
797 ویدیو
6 فایل
🌠الرفیق ثمّ الطریق ما راهی به‌ جز این ڪه یڪ شهید زنده در این عصر باشیم نداریم🌹🍃 #شهیدحاج‌‌احمد‌ڪاظمی 🦋🌱 ارتباط با ادمین: @merzaei77 https://eitaa.com/soleimani0313
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️چه‌قشنگ‌گفت‌شهیدمطهری‌ ماهمیشه‌وقتی دعامیکنیم،به‌خدامیگیم‌ خدایابه‌مابده؛ هیچوقت‌نمیگیم‌خدایاازمابگیر‌ .درصورتی‌که‌ما به‌این‌گرفتن،بیشتراحتیاج‌داریم! مثلاخدایا حُب‌دنیا،حسادت،کینه‌،غروروراازمن‌بگیر! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
• 💠امروز هم نتوانستی بنده‌ای خوب باشی، بنده‌ای که موجب رضایت خدا را برآوری. دائم غافل بودی، نفست برتو حکم می راند کارهایت را برای غیر خدا انجام دادی، حتی نمازت را، آن هم نمازی که فکر می کنی باتوجه خوانده ای، اگر در آن نماز دقیق شوی، خواهی دید برای رسیدن خودت به بهشت خوانده ای، نه برای خود خدا.... (📘دفترچه‌محاسبه‌نفس) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
‌🦋 🌱مبادا به سبب یک غم، هزاران نعمت را فراموش کنی...❗️‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که گناه نیست 05.mp3
6.4M
5 ✅اگه به گناهی مبتلا شدی؛ نذار قلبت بهش عادت کنــه! عادت به گناه؛ اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره. 💢اونوقت، بجای لذت بردن ازخدا، دیگه از گناه لذت میبری❗️ ┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
🕊🌷 «همه‌ شرایط را بسنجید، اما بدانید آنکه به کار ما نتیجه می‌دهد، دست عنایت خداست.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر جا هر خیری رسید از امام زمان رسید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی یک قطره اشک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ بالاخره هم باور نکرد شاید هم کرد ولی خودش را به قول خودش، لایق نمی دانست. دو روزمانده به حرکتش آمد روز بعد خداحافظی کرد و رفت تهران ،از آن جا هم مشرف شد حج قبل از رفتنش پرسیدم «کی بر میگردین؟» گفت: «ان شاءالله اگر به سلامتی برسم تهران، زنگ میزنم خونه همسایه و به تون میگم.» دو سه روز بعد، برادر خودش و برادر من آمدندخانه، گفتم :«خوبه وقتی آقای برونسی برگشتن براشون دست و پایی بکنیم» برادرش خندید گفت: «من گوسفندش رو هم خریدم، تازه یک گوسفند هم داداش خودتون خریده»..... خودم هم از همان روز دست به کار شدم به قول ،معروف دیگر سنگ تمام گذاشتیم حتی بند و بساط بستن یک طاق نصرت را هم جور کردیم گفتیم وقتی از تهران زنگ زد سریع سرکوچه می بندیمش همه ی کارها روبراه شد. یک روز رفتم پیش مادرم که خانه اش نزدیک خودمان بود گرم صحبت بودیم یکدفعه یکی از همسایه ها در نزده دوید تو! نگاهش هیجان زده بود. «چه خبره؟!» «بدو که آقای برونسی از مکه اومدن.» «نه!» از تعجب یکه ای خوردم گفت:«باور کن برگشته الان تو خونه است.» نفهمیدم چطور چادر سر کردم دمپایی ها را پا کرده و نکرده دویدم طرف خانه، تو که رفتم دیدم بله با دو تا حاجی دیگر کنار اتاق نشسته است روی لبش لبخند بود. مادرم هم رسید بچه ها و کم کم برادرش و بقیه هم آمدند با همه روبوسی کرد و احوالپرسی، خنده از لبش نمی رفت با دلخوری به اش گفتم:« برای چی بی سرو صدا اومدین؟!» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی یک قطره اشک 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ بقیه هم انگار تازه فهمیدند چی شده شروع کردند به اعتراض گفت:« اصلا ناراحت نباشین، فردا صبح زود إن شاء الله می خوام مشرف بشم حرم، وقتی برگشتم هر کار دلتون خواست بکنید.» دلخورتر شدم رو کردم به برادرم با ناراحتی گفتم :«شما چرا همین جور وایستادی؟» «چکار کنم آبجی؟» «اقلاً برین یکی از گوسفندها رو بیارین سر ببرین» به شوخی گفت:« من الان این جا خودم رو می کشم و گوسفند رو نه ،حال آقا خیلی ضد حال زد به ما.» گفت که:«من فردا صبح مشرف میشم حرم، شما طاق ببندید، گوسفند بکشید، خلاصه هر کار دارید بکنید.» حرصم در آمده بود گفتم:«الان کارتون خیلی اشتباه بود مردم فکر میکنن ما چون نمی خواستیم خرج بدیم و از کسی پذیرایی کنیم،شما بی سرو صدا اومدین» «شما ناراحت نباشین، تا فردا صبح.» صبح فردا، دم اذان آماده ی رفتن شد گفت: «اصلاً نمی خواد دستپاچه بشین، ما سه نفری مشرف می شیم حرم و تا ساعت ده نمی آیم.» از خانه رفتند بیرون دیگر خاطر جمع بودم ساعت ده می آیند. بچه ها هنوز از خواب بیدار نشده بودند فکر آماده کردن صبحانه بودم یکدفعه در زدند رفتم دیدم هر سه تاشان برگشتند! «شما که گفتین ساعت ده می آین؟» چیزی نگفت آن دو نفر حاجی رفتند توی خانه، من هم خواستم بروم صدام زد:«بیا این جا کارت دارم» رفتم نگام کرد گفت:«شما که میخواین طاق ببندین مگر من رفتم اسم عوض کنم؟» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا