eitaa logo
راھ شهدا🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
797 ویدیو
6 فایل
🌠الرفیق ثمّ الطریق ما راهی به‌ جز این ڪه یڪ شهید زنده در این عصر باشیم نداریم🌹🍃 #شهیدحاج‌‌احمد‌ڪاظمی 🦋🌱 ارتباط با ادمین: @merzaei77 https://eitaa.com/soleimani0313
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ عبدالحسین نتوانست جلوی خودش را بگیرد با صدای بلند زد زیر گریه بعد که آرام ،شد آهی از ته دل کشید و گفت :«اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی خاکهای زیر صورتم گل شده بود از شدت گریه ای که کرده بودم»...... حالش که طبیعی شد گفت این قضیه رو به هیچ کس نگی. گفتم :«مرد حسابی من الآن که با ظریف رفته بودم جلو و موقعیت عملیات رو دیدیم یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرف ها مال خودت نبوده.» پرسید: «مگه چی دیدین؟» هر چه را دیده بودم موبه مو براش تعریف کردم گفت:« من خاطر جمع بودم که از جای درستی راهنمایی شدم.» خبر آن عملیات مثل توپ توی منطقه صدا کرد خیلی ز ودخبرش به پشت جبهه هم رسید. یادم هست همان روز چند تا خبرنگار و چند تا از فرماندهان رده بالا آمدند سراغ عبدالحسین. سؤال همه یکی بود. «آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو رو منهدم کردید اون هم با کمترین تلفات؟!» خونسرد و راحت جواب داد:«من هیچ کاره بودم برین از بسیجی ها و از فرمانده ی اصلی اونها" ۱ ". سؤال کنید.» گفتند: «ما از بسیجی ها پرسیدیم گفتند همه کاره عملیات آقای برونسی بوده» خندید و گفت:«اونها شکسته نفسی کردن» اصرارشان به جایی نرسید عبدالحسین حتی یک کلمه هم نگفت؛ نه آن جا،هیچ جای دیگر هم راز آن عملیات را فاش نکرد.. حتی آقای غلامپور از قرارگاه کربلا آمد که «رمز موفقیت شما چی بود؟» تنها جوابی که عبدالحسین داد،این بودرمز موفقیت ما کمک و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت(عليهم السلام)بود و امدادهای غیبی.» پاورقی ۱ - منظورش وجود مقدس حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟡 | پیوند توحید با دل‌ها 🔸أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلأَ اللهُ وَحْدَهُ لَا شریکَ لَهُ 🤲 شهادت می‌دهم، معبودی جز خداوند یکتا نیست. بی‌مثال است و شریک و مانند ندارد فرازی از خطبه فدکیه - ۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فرمانده ی بی لطف 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ خدا رحمتش کند تو تمام مدتی که توفیق همراهی او را داشتم عقیده ای داشت که هیچ وقت عوض نشد؛ همیشه درباره ی امدادهای غیبی می گفت :«به هیچ کس نگو این چیزها رو، چکار داری به این حرفها؟ بعدش می گفت: «اگر هم خواستی این اسرار را فاش کنی و برای کسی بگویی برای آینده ها بگو نه حالا» گویا از شهید نشدن و از زنده ماندن من خبر داشت؛ و خبر داشت که این خاطرات برای عبرت آیندگان، در دل تاریخ ضبط خواهد شد.. ابوالحسن برونسی این خاطره نقل قول است از زبان برادر شهید یک روز تو منطقه جلسه داشتیم چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند بعد از مقدماتی یکی شان به عبدالحسین گفت:« حاجی برات خواب هایی دیدیم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فرمانده ی بی لطف 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت: «خیره ان شاء الله» گفت: «ان شاء الله.» بعد مکثی کرد و ادامه داد: با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرماندهی لشگر شما از این به بعد فرمانده ی گردان عبدالله هستید. یکی دیگرشان گفت: حکم فرماندهی هم آماده است.» خیره ی عبدالحسین شدم به خلاف ،انتظارم هیچ اثری از خوشحالی تو چهره اش نبود برگه ی حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند نگرفت گفت فرماندهی گروهانش از سر من زیاده، چه برسه به گردان! این حرف ها چیه می زنی حاجی؟! ناراحت و دمغ :گفت مگر امام نهم ما چقدر عمر کردند؟ همه ساکت بودند انگار هیچ کس منظورش را نگرفت خودش گفت حضرت تو سن جوانی شهید شدن حالا من با این سن چهل و دو سال تازه بیام فرماندهی گردان بشم؟ به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردن از جاش بلند شد با لحن گلایه داری :گفت نه بابا جان دور ما رو خط بکشین این چیزها هم ظرفیت می خواد هم لیاقت که من ندارم از جلسه زد بیرون آن روز، هرچه به اش گفتیم و گفتند که مسؤولیت گردان عبدالله را قبول ،کند فایده ای نداشت که نداشت. روز بعد ولی کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند. صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده گفته بود چیزی رو که دیروز گفتین قبول می کنم.» کسی دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند شاید برای همین فرمانده پرسیده بود: «چی رو؟» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟡 | دیدن خداوند با قلب 🔸الممتنع من الأبصار رؤيته، و من الألسن صفته 🤲 شهادت می‌دهم به‌وحدانیت خدایی که چشم‌ها قادر به دیدنش و زبان‌ها قادر به‌توصیفش نیستند فرازی از خطبه فدکیه - ۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀✨شهید محمدحسین فهمیده 📝✨وصیتنامه:من عاشق خدا و امام زمان (عج) گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. شهید ┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓ @soleimani0313 ┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فانوس 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ مسؤولیت گردان عبدالله رو..... جلوی نگاه های بزرگ شده ،دیگران عبدالحسین به عنوان فرماندهی همان گردان معرفی شد. حدس می زدیم باید سری توی کار ،باشد و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت بالاخره هم یک روز توی مسجد، بعد از اصرار زیاد ما پرده از رازش برداشت گفت همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان (سلام الله علیه) رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با لحنی که هوش و دل آدم رو میبرد فرمودند: «شما می توانی فرمانده ی تیپ هم بشوی.... خدا رحمتش کند همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد. یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود اگر مقامی هم قبول کردم به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است؛ وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت. سید کاظم حسینی قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود تو منطقه ی دشت ،عباس سایت چهار چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد. آن موقع عبدالحسین فرمانده گردان ما بود با او و چند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم. یکدفعه پارچه ی جلوی چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو ،یک چراغ توری تر و تمیز دستش بود. سلام کرد و گفت: به هر چادر ،فرماندهی یکی از این چراغ توریها دادیم ، این هم سهم شماست.» 1 پاورقی ۱_ دلیل این که به چادر فرماندهی گردان چراغ توری میدادند این بود که اگر بخواهند کالکی بکشند، نقشه ای بخوانند یا جلسه ی بگذارند؛ از لحاظ نور مشکلی نداشته باشند 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ ✨@soleimani0313 ╰┅─────────┅╯