امـامصـادق{؏} فرمودنـد:
پیـش از آنڪہ بہ حسـاب شمـا رسیـدگۍ شود، خود بہ حسـابـتان رسیـدگۍ ڪنید
|#حدیثگࢪافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تازمیـندَرگردشوآسمـٰآندر
چرخـِشاست؛
یآدِیـٰارانچونشمآدرقلـبماآرامـِش
اسـتシ!
خداوند آسمانھا و زمین را آفرید و
باران را از آسمان فُرو بارید تا بِـدان
انواع ثمراتـ و حبوباتـ را براۍ روزۍ
شما برآورد و کشتیها را مسخّرِ شما
کرد تا بھ امرش بھ روی آبـِ دریا روان
شود و نهرها را بھ روۍ ـ زمین ـ بھ
اختیارتان جارۍ گردانید.
نشانھ 32 • سورھۍ اِبراهیم !'
هرچہ هست از برکت توست مادر وَ
هرچہ فرزندانمان هم داشته باشند
از برکت وجود توست.
تو زنۍ هستی کہ امامتِ بشریت
در مقابلت زانو میزند. تو همسر
و مادر رهبرِ
خلایقی.
-
• چکیدھ نثرۍ از کشتۍِ پهلو گرفتہ.
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
#بیوگرافیشیطانملعون👿🔖 گفتیم زشتی دروغ به اندازه ای هست که فرشته های الهی به شدّت ازش متنفرن و در
🤹♀با بچه های کوچیک بازی کردن اتلاف عمر نیست....
اتفاقا به عمرت برکت میده،👌
طرز فکرتو عوض کن،
نگو این بچه ها دارن وقت منو میگیرن
ببین ؟
خدا به زمان های دیگت برکت میده
🚒ممکنه تو زندگیت مقدر بود که تصادف کنی
اما حالا که با بچه ها بازی کردی خدا اون تصادف رو از مقدراتت پاک میکنه
تا زمانت بازتر بشه برای باقی کارات...آره...
برکت دست خداست...
👈تو نمیدونی خدا میخواد چکار کنه...
خدا برکت رو یه جاهایی قرار میده که اصلا مخت هنگ میکنه...
برکت یعنی خوشمزگی زندگیت...
برکت یعنی اینکه همه زندگیشون درب و داغونه ...
ولی تو آسوده داری زندگی میکنی...
آره...کسی که زندگیش با برکت باشه...زندگی خوشمزه ای داره.
خودسازی+دینداریِ لذت بخش🌱
امام باقر (ع) می فرمایند:
❲مَن تَوَکَّلَ عَلَى اللّهِ لایُغلَبُ وَمَنِ اعتَصَمَ بِاللّهِ لایُهزَمُ❳
❲هر کس به خدا توکل کند، مغلوب نشود
و هر کس به خدا توسل جوید، شکست نخورد.❳
📚جامع الأخبار / صفحہ۳۲۲
یہ جورۍ زندگۍ کن حداقل بتونۍ
توی چشماۍ خودت نگاه کنۍ ...
چشماۍ حضرت زهرا کہ دیگہ بماند!.
شهادت بدین معنا است کہ یڪ انسان،
برترین و محبوبترین سرمایهۍ دنیوۍ
خویش را نثار آرمانـے سازد کهـ ِ معتقد
است، زندھ ماندن و بآرور شدن آن، به
سود بشریت است
•. رهبر ِ معظم انقلاب ِ اسلامۍ
#بدون_تو_هرگز
#پارت_یازدهم
قلبم توي دهنم مي زد. زينب رو برداشتم و رفتم توي اتاق ولي در رو نبستم، از الي در
مراقب بودم مبادا پدرم به علي حمله کنه... آماده بودم هر لحظه با زينب از خونه بدوم
بيرون و کمک بخوام... تمام بدنم يخ کرده بود و مي لرزيد...
علي همونطور آروم و سر به زير، رو کرد به پدرم...
دختر شما متاهله يا مجرد؟
و پدرم همون طور خيز برمي داشت و عربده مي کشيد...
– اين سوال مسخره چيه؟ به جاي اين مزخرفات جواب من رو بده.
– مي دونيد قانونا و شرعا اجازه زن فقط دست شوهرشه؟
همين که اين جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سياه شد.
– و من با همين اجازه شرعي و قانوني مصلحت زندگي مشترک مون رو سنجيدم و
بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم يکي از فريضه هاي اسلامه...
از شدت عصبانيت، رگ پيشوني پدرم مي پريد. چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي
زد. البد بعدش هم مي خواي بفرستيش دانشگاه؟
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمي تونستم با چيزهايي که شنيده بودم کنار بيام.
نميدونستم بايد خوشحال باشم يا ناراحت... تنها حسم شرمندگي بود. از شدت
وحشت و اضطراب، خيس عرق شده بودم. چند لحظه بعد علي اومد توي اتاق... با
ديدن من توي اون حالت حسابي جا خورد! سريع نشست رو به روم و دستش رو
گذاشت روي پيشونيم.
– تب که نداري... ترسيدي اين همه عرق کردي يا حالت بد شده؟
بغضم ترکيد. نمي تونستم حرف بزنم... خيلي نگران شده بود.
– هانيه جان مي خواي برات آب قند بيارم؟
در حالي که اشک مثل سيل از چشمم پايين مي اومد سرم رو به عالمت نه، تکان دادم
– علي...
– جان علي؟
– مي دونستي چادر روز خواستگاري الکي بود؟
لبخند مليحي زد... چرخيد کنارم و تکيه داد به ديوار...
– پس چرا باهام ازدواج کردي و اين همه سال به روم نياوردي؟
#بدون_تو_هرگز
#پارت_دوازدهم
-يه استادي داشتيم مي گفت زن و شوهر بايد جفت هم و کف هم باشن تا
خوشبخت بشن. من، چهل شب توي نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت
من رو نصيبم کنه و چشم و دلم رو به روي بقيه ببنده...
سکوت عميقي کرد.
– همون جلسه اول فهميدم، به خاطر عناد و بي قيدي نيست. تو دل پاکي داشتي و
داري... مهم االنه کي هستي، چي هستي و روي اين انتخاب چقدر محکمي و اال فرداي
هيچ آدمي مشخص نيست... خيلي حزب بادن با هر بادي به هر جهت... مهم براي
من، تويي که چنين آدمي نبودي.
راست مي گفت. من حزب باد و بادي به هر جهت نبودم اکثر دخترها بي حجاب
بودن. منم يکي عين اونها؛ اما يه چيزي رو مي دونستم از اون روز، علي بود و چادر و
شاهرگم... من برگشتم دبيرستان. زماني که من نبودم علي از زينب نگهداري مي کرد؛
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه هم درس مي خوند، هم مراقب زينب بود.
سر درست کردن غذا، از هم سبقت مي گرفتيم. من سعي مي کردم خودم رو زود
برسونم ولي ٌعموم مواقع که مي رسيدم، غذا حاضر بود. دست پختش عالي بود؛ حتی
وقتي سيب زميني پخته با نعناع خشک درست مي کرد. واقعا سخت مي گذشت علي
الخصوص به علي؛ اما به روم نمي آورد. طوري شده بود که زينب فقط بغل علي مي
خوابيد، سر سفره روي پاي اون مي نشست و علي دهنش غذا مي گذاشت. صد در
صد بابايي شده بود... گاهي حتي باهام غريبي هم مي کرد. زندگي عادي و طلبگي ما
ادامه داشت، تا اينکه من کم کم بهش مشکوک شدم! حس مي کردم يه چيزي رو ازم
مخفي مي کنه... هر چي زمان مي گذشت، شکم بيشتر به واقعيت نزديک مي شد.
مرموز و يواشکي کار شده بود. منم زير نظر گرفتمش. يه روز که نبود، رفتم سر وسايلش
همه رو زير و رو کردم. حق با من بود، داشت يه چيز خيلي مهم رو ازم مخفي مي کرد.
شب که برگشت. عين هميشه رفتم دم در استقبالش؛ اما با اخم، يه کم با تعجب بهم
نگاه کرد! زينب دويد سمتش و پريد بغلش. همون طور که با زينب خوش و بش مي
کرد و مي خنديد، زير چشمي بهم نگاه کرد...
– خانم گل ما چرا اخمهاش تو همه؟
چشم هام رو ريز کردم و زل زدم توي چشم هاش...
– نکنه انتظار داري از خوشحالي بالا و پايين بپرم؟
حسابي جا خورد و خنده اش کور شد... زينب رو گذاشت زمين...
#بدون_تو_هرگز
#پارت_سیزدهم
اتفاقي افتاده؟
رفتم تو اتاق، سر کمد و علي هم به دنبالم، از الي ساک لباس گرم ها برگه ها رو کشيدم
بيرون...
– اينها چيه علي؟
رنگش پريد...
– تو اونها رو چطوري پيدا کردي؟
– من ميگم اينها چيه؟ تو مي پرسي چطور پيداشون کردم؟
با ناراحتي اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت...
– هانيه جان شما خودت رو قاطي اين کارها نکن...
با عصبانيت گفتم: يعني چي خودم رو قاطي نکنم؟ ميفهمي اگر ساواک شک کنه و
بريزه توي خونه مثل آب خوردن اينها رو پيدا مي کنه، بعد هم مي برنت داغت مي
مونه روي دلم...
نازدونه علي به شدت ترسيده بود. اصال حواسم بهش نبود، اومد جلو و عباي علي رو
گرفت... بغض کرده و با چشمهاي پر اشک خودش رو چسبوند به علي، با ديدن اين
حالتش بدجور دلم سوخت... بغض گلوي خودم رو هم گرفت. خم شد و زينب رو بغل
کرد و بوسيدش. چرخيد سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد! اشکم منتظر يه پخ بود
که از چشمم بريزه پايين...
– عمر دست خداست هانيه جان، اينها رو همين امشب مي برم. شرمنده نگرانت
کردم، ديگه نميارم شون خونه.
زينب رو گذاشت زمين و سريع مشغول جمع کردن شد... حسابي لجم گرفته بود...
– من رو به يه پيرمرد فروختي؟
خنده اش گرفت... رفتم نشستم کنارش.
– اين طوري ببندي شون لو ميري، بده من مي بندم روي شکمم هر کي ببينه فکر مي
کنه باردارم...
– خوب اينطوري يکي دو ماه ديگه نميگن بچه چي شد؟ خطر داره، نمي خوام پاي
شما کشيده بشه وسط...
توي چشم هاش نگاه کردم و گفتم...
– نه نميگن واقعا دو ماهي ميشه که باردارم...
#بدون_تو_هرگز
#پارت_چهاردهم
سه ماه قبل از تولد دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا اومد. اين بار هم
علي نبود؛ اما برعکس دفعه قبل، اصال علي نيومد... اين بار هم گريه ميکردم؛ اما نه به
خاطر بچهاي که دختر بود، به خاطر علي که هيچ کسي از سرنوشت خبري نداشت. تا
يه ماهگي هيچ اسمي روش نگذاشتم... کارم اشک بود و اشک... مادر علي ازمون
مراقبت مي کرد. من مي زدم زير گريه، اونم پا به پاي من گريه مي کرد. زينب بابا هم با
دلتنگيها و بهانه گيريهاي کودکانهاش روي زخم دلم نمک مي پاشيد. از طرفي، پدرم
هيچ سراغي از ما نمي گرفت. زباني هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توي اون
شرايط، جواب کنکور هم اومد... تهران، پرستاري قبول شده بودم. يه سال تمام از علي
هيچ خبري نبود. هر چند وقت يه بار، ساواکيها مثل وحشيها و قوم مغول،
ميريختن توي خونه همه چيز رو به هم مي ريختن... خيلي از وسايل مون توي اون
مدت شکست. زينب با وحشت به من مي چسبيد و گريه مي کرد. چندبار، من رو هم
با خودشون بردن؛ ولي بعد از يکي دو روز، کتک خورده ولم ميکردن... روزهاي سياه و
سخت ما ميگذشت. پدر علي سعي ميکرد کمک خرج مون باشه؛ ولي دست اونها هم
تنگ بود. درس مي خوندم و خياطي مي کردم تا خرج زندگي رو در بيارم؛ اما روزهاي
سخت تري انتظار ما رو مي کشيد...
ترم سوم دانشگاه، سر کالس نشسته بودم که يهو ساواکيها ريختن تو... دست ها و
چشم هام رو بستن و من رو بردن. اول فکر مي کردم مثل دفعات قبله اما اين بار فرق
داشت. چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم ديدم توي اتاق
بازجويي ساواکم، روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، سادهترين
باليي بود که سرم مي اومد! چند ماه که گذشت تازه فهميدم اونها هيچ مدرکي عليه
من ندارن. به خاطر يه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشيده بود؛ اما حقيقت
اين بود. هميشه مي تونه بدتري هم وجود داشته باشه و بدترين قسمت زندگي من تا
اون لحظه... توي اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق
بازجويي بردن... چشم که باز کردم علي جلوي من بود. بعد از دو سال که نميدونستم
زنده است يا اونو کشتن. زخمي و داغون... جلوي من نشسته بود.
يا زهرا! اول اصال نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پريد... لب هاش مي
لرزيد. چشمهاش پر از اشک شده بود؛ اما من بي اختيار از خوشحالي گريه مي کردم. از
خوشحالي زنده بودن علي، فقط گريه مي کردم؛ اما اين خوشحالي چندان طول
نکشيد... اون لحظات و ثانيه هاي شيرين جاش رو به شومترين لحظه هاي زندگيم داد.
✨نقل از همسر و فرزند شهید✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ازدواجدرسنکمآرییاخیر؟
↻هـر شـب یڪ آیـہ
●°آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ°●
ما بہ خداۍ عالمیان ایمان آوردیم . . .✨
سـوࢪه شعراء / آیــہ ۷۴
نماز شب به روش داداش رضا 😍
( بسیار ساده و راحت....)😊
برو وضو بگیر و بعد رو به قبله وایستا و نیت کن بگو : یکرکعت نماز وتر میخوانم برای قرب الی الله...😉
بعدش :
حمد + سه بار توحید + فلق + ناس + بعدش برو قنوت و یک مرتبه بگو اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ و وقتی تموم شد به زبون فارسی چهل نفر از اعضای سایت که تو قسمت نظرات فعال هستن رو نام ببر و در انتها بگو خدایا همه اینارو ببخش…😍
بعد که تموم شد برو رکوع و سجده و تشهد و تمام...😇
همین.
به همین راحتی و زیبایی و سادگی تونستی یه نماز شب خوشگل و زیبا و پر برکت بخونی.😍
این نماز شب یه مدل ساده از نماز شب بود...🙃
توصیه میکنم اینجوری نماز شب بخونید و اون روش های دیگه رو نخونید چون سنگینه و حوصلتون نمیگیره.🙃
اصل کاری تو نماز شب نماز وتر هستش.🙏
بقیه رو نخوندی هم نخوندی.🙏
اگه خواستید نماز شب بخونید اینجوری بخونید...😉
باور کن به چهار دقیقه هم نمیکشه ...ولی ثوابش همونه 😁🌹
بعد یه مدت خیلی برکتش رو تو زندگی حس میکنید.
مطمئن باش.
نمیدونم در جریانی یا نه...
ولی جدیدا خیلی از بچه ها تو سایت دارن با همین روش نماز شب میخونن و اسم شماهارو تو قنوت نمازاشون میارن...
خدارو شکر واقعا❤️✨
••اعمالقبلازخواب↯✨••
⚜حضرترسولاڪرم‹ﷺ›فرمودند:ڪھهرشب پیشازخواب↓
🌻۱⇜قرآنوختمڪنید✨
شایدبگیدچہطوریماحتینمیتونیمیڪجزأش روهمبخونیماماشما میتونیدفقط باخوندטּ۳بارسورهتوحید
قرآטּروختمکنید✨
🌻۲⇜پیامبرانوشفیعخودتوטּ ڪنیدبافرستادن۱بارصلوات↓
✨"اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم
اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین"✨
🌻۳⇜مومنین رو ازخودتون راضےنگہ داریدباذڪر↓
✨"اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات"✨
🌻۴⇜یڪحجوسہعمرهبہجا
بیاریدباگفتن↓
✨"سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَڪبر"✨
🌻۵⇜خوندن هزاررڪعت نمازبا۳بارگفتن ذڪر↓
✨"یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِہ وَیَحڪُمُ مایُریدُبِعِزَتِہ..."✨
🌻۶⇜خواندטּیڪ بارتسبیحات حضرت زهرا↓
✨"الله اڪبر:۳۴مرتبہ"✨
✨"الحمدلله:۳۳مرتبہ"✨
✨"سبحاטּالله:۳۳مرتبہ"✨
🌻۷⇜خواندטּ ۷ بار سوره قدر↓
✨"بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ﴿١﴾ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ﴿٢﴾ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ﴿٣﴾ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ﴿٤﴾ سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ﴿٥﴾"✨
🌻۸⇜آیہ۱۱۰ آخر سوره ڪهف جهت بیدار شدטּ برای نماز شب و نماز صبح↓
✨قُـلْ إِنَّمٰـا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰـا إِلَٰـهُكُمْ إِلَٰـهٌ وٰاحِدٌ ۚ فَـمَنْ کٰـانَ يَرْجُوا لِقٰـاءَ رَبِّهِ فَلْـيَعْـمَلْ عَمَلًا صٰـالِحًا وَلٰا يُشْرِكْ بِعِبٰـادَةِ رَبِّـهِ أَحَدًا✨
✨بگو :مـن فقط بشری هستم مثل شما امتیازم این است ڪه بہ من وحی میشود کہ تنها معبودتاטּ معبود یگانہ است؛ پس هر ڪہ بہ لقای پروردگارش امید دارد
باید ڪاری شایستہ انجام دهد
و هیچ ڪس را در عبادت پروردگارش شریڪ نڪند.✨
وضویادتوטּنرھکہثوابشخیلیزیادھ⚡️
اگہباوضوبخوابیانگارتمامشب
درحالعبادت بودی😍🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌿
`°•~
کانالی از جنس شهدا🥀
محتوای کانال مذهبی،وشهدایی هست😊
آشنایی با مردان آسمانی...
@sangareshohadah
🌹آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
#سلام_صبحتون_بخیر_
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ...🤚
🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر،
سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت.✨
📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🤲خدایا
ابتدای 🌤️صبـح که
رزق بندگانت راتقسیم میکنی
میشود رزق من امروز
رفاقتی باشد
از جنس #شهـیدان🕊️
باعطـر #شهـادت🌷
#صبحتون_شهدایی_
🥀در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند🤲 سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند.
📜بخشی از وصیتنامه:
📝شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
📝نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود🌷
📝سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.
📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم🌷 به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید.
⚜ ذکر صالحین ⚜
#پست_ویژه
💎 اصالت خانوادگی عیسی مسیح در قرآن که بسیار جالب توجه نیز میباشد.
➖ حضرت موسی علیهالسلام برای کدام قوم فرستاده شد؟ یهود
➖ حضرت عیسی علیهالسلام برای کدام قوم فرستاده شد؟ یهود
پس هردوی این پیامبران برای قوم یهود مبعوث شدند.
حالا...
⚪️سوره صف رو یه نگاه بندازیم
در این سوره حضرت موسی به قومش اشاره میکند
و آیهی بعدی حضرت عیسی به قومش اشاره میکند
گفتیم که قومی که هردوی این پیامبران به سویشان مبعوث شدند یکی بودند پس هردوی آنها به کدام قوم اشاره میکنند؟ یهود ☑️
➖الان خوب دقت کنید.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ
و آنگاه که موسی قومش را فراخواند، (با چه خطابی؟) "ای قوم من"
یا قوم یعنی ای قوم من
خب، حالا ببینیم عیسی علیهالسلام چه میفرماید:
وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
و آنگاه که عیسی پسر مریم گفت:
✔️ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ
ای بنی اسرائیل
خوبه؛ ببینیم چی شد.
موسی قومش رو فراخواند و گفت ای قوم من
اما عیسی فراخواند و گفت: ای بنی اسرائیل
بنیاسرائیل هم همانطور که میدونید #اسم_دیگهی_یهودیان هست.
از زمانهای بسیار قدیم، ایل و طایفهی شخص رو به پدر میشناختن نه مادر (مثلاً میگفتن فلانی از قوم فلانه، به قوم پدرش بوده) و این مسئله تا امروز هم پابرجاست، کما اینکه در اکثر جوامع، فامیلی فرزند براساس فامیلی پدر گذاشته میشه.
حالا وقتی ما میگیم از فلان قوم هستیم منظورمون اینه که پدر ما از آنان هست.
خب وقتی موسی علیهالسلام خطاب میکنه ای قوم من منظورش چیه؟
پدرم از میان شماست.
اما شما هیچ جای قرآن نمیبینید که عیسی علیهالسلام قومش را با ای قوم من خطاب کند.
#چرا_چون_عیسی_علیه_السلام_پدری_نداشت.
و ببینید این دقت کلام قرآن تا کجاست که به کوچکترین جزئیات هم توجه کرده.
آیا این کلام دقیق رو یک انسان بیسواد و حتی باسواد میتونه بگه؟👌
25.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم مستند
🔴 این داستان، زن زندگی زن باردار در لس آنجلس، شهر هالیوود و آرزوها
🔷در قسمت دوم این مستند، خوشبختی های یک زن باردار آمریکایی را نشان میدهد.
مناسب برای غرب پرستان است.
♦️در انتهای این مستند از خود بپرسید، چرا در آمریکا کسی حق ندارد بپرسد چرا پول مردم آمریکا صرف عیاشی های مسیح علینژاد، زندگی لاکچری علی کریمی، اشغال نظامی عراق و افغانستان، هزینه رسانه های سنگین عملیات روانی علیه ایران میشود؟چرا باید پول مردم آمریکا صرف براندازی حکومتی در قلب خاورمیانه شود که در این چهل سال، حتی عامل یک عملیات تروریستی هم در دنیا نبوده و تا در توان داشته مدافعان مظلومان شده است؟
منتظر قسمت های بعدی باشید
🔴 #حقیقت_غرب 👇
https://eitaa.com/joinchat/3959554299C7b558c3f51