همه جوره هوایِ مارو دارن فقط لازمه یه سر
به زندگی نامشون بزنیم ، و یکم وقت بزاریم
باهاشون حرف بزنیم متوسل بشیم به نیتشون
کارِ خیری انجام بدیم!!
اهلبیت عزیزِ خدا بودن اهلبیت شفیعِ ماهان..
اهلبیت رنج کشیدگانِ درگاهِ خدا توسطِ ماهان..
از طرفِ خدا رشد از طرفِ ما آزار و اذیت..
بارها گفتم بازم میگم حواستون به چشماتون
باشه كِ علاوه بر اینکه اشك رو برای اهلبیت
خشك میکنه و شهادتی كِ براتون نوشته میشه
شش ماه عقب میفته!!
520.3K
شکر خدایِ عزوجل را كِ تو در ذهنم محفوظی:)
خدایا به حقِ زینب برسان فروش را🚶♂️!
منتظر واقعی از شلوغی های آخرالزمان کلافه نمی شود.
حاج اسماعیل دولابی میگه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دم به تله دادی و به حرف و وسوسه هام لبیک گفتی ،مگه دست از سرت بر میدارم؟
نخیر تا کاملا از زندگی نا امیدت کنم مگه ول کنت میشم؟
بعد اینکه دیدم دیگه چیزی برای از دست دادن نداری ، تو همون حالت رهات میکنم ودیگه کاری باهات ندارم تا وقتی استارت توبه و پشیمونی و بزنی ...
دزد آنچه برده نیاورده هیچگاه
هرگز به اهریمن نده ایمان خویش وام
#پیام هدایت شده از طرف شیطان
#بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_نهم
من ساکت بودم؛ اما حس مي کردم به اندازه يه دونده ماراتن، تمام انرژيم رو از دست
دادم...
به پشتي صندلي تکيه دادم.
- زينب! اين کربالي توئه چي کار مي کني؟ کربالئي ميشي يا تسليم؟
چشم هام رو بستم. بي خيال جلسه و تمام آدم هاي اونجا...
- خدايا! به اين بنده کوچيکت کمک کن. نذار جاي حق و باطل توي نظرم عوض بشه،
نذار حق در چشم من، باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه. خدايا راضيام به رضاي تو!
با ديدن من توي اون حالت با اون چشمهاي بسته و غرق فکر همه شون ساکت
شدن. سکوت کل سالن رو پر کرد. خدايا! به اميد تو، بسم الله الرحمن الرحيم...
و خيلي آروم و شمرده شروع به صحبت کردم...
- اين همه امکانات بهم داديد که دلم رو ببريد و اون رو مسخ کنيد... حاال هم بهم مي
گيد يا بايد شرايط شما رو بپذيرم يا بايد برم... امروز آستين و قد لباسم کوتاه ميشه و
يقه هفت، تنم مي کنيد، فردا مي گيد پوشيدن لباس تنگ و يقه باز چه اشکالي داره؟
چند روز بعد هم البد مي خوايد حجاب سرم رو هم بردارم؟!
چشم هام رو باز کردم...
- هميشه همه چيز با رفتن روي اون پله اول شروع ميشه.
سکوت عميقي کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم...
- يادم نمياد براي اومدن به انگلستان و پذيرشم در اينجا به پاي کسي افتاده باشم و
التماس کرده باشم! شما از روز اول ديديد من يه دختر مسلمان و محجبه ام و شما
چنين آدمي رو دعوت کرديد... حالا هم اين مشکل شماست نه من، اگر نمي تونيد اين
مشکل رو حل کنيد کسي که بايد تحت فشار و توبيخ قرار بگيره من نيستم.
و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود! يه عده مبهوت، يه عده عصباني! فقط
اون وسط رئيس تيم جراحي عمومي خندهاش گرفته بود. به ساعتم نگاه کردم...
- اين جلسه خيلي طولاني شده. حدودا نيم ساعت ديگه هم اذان ظهره، هر وقت به
نتيجه رسيديد لطفا بهم خبر بديد؛ با کمال ميل برمي گردم ايران...
نماينده دانشگاه، خيلي محکم صدام کرد...
- دکتر حسيني واقعا علي رغم تمام اين امکانات که در اختيارتون قرار داديم با برگشت
به ايران مشکلي نداريد و حاضريد از همه چيز صرف نظر کنيد؟
- اين چيزي بود که شما بايد همون روز اول بهش فکر مي کرديد