eitaa logo
نوستالژی
61.4هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا زندگی کنیم خورشید دوبار طلوع نمی‌کند ما هم دوبار بدنیا نمی آییم هر چه زودتر به آنچه از زندگیت باقی مانده بچسب... صبحتون زیبا 🌹 @sonnatiii
📚 روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت. ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟ ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟ همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود. فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم! @sonnatiii
هدایت شده از نوستالژی
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات مدرسه دهه شصتی🧐😍💞 @sonnatiii
هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم... نامبرده را شکافته و چشیدم... شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند.. در نهایت ؛ تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم. با اصرار فراوان همسرم،دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی و هشت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم... خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم... یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی،باعث شد که سی سال از همه خرمالو ها متنفر باشم... اولین تجربه های کودکی،شالوده ی ما را می سازند... چه بسیارند باورها،هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر ؛ تجربه طعم"گس" آن ها در کودکی،هنوز منفور ما هستند. مواظب تجربه های گس فرزندان مون باشیم و آگاهشون کنیم... @sonnatiii
خانه پدربزرگ را دوست داشتم، ظهر که می شد بوی غذا تمام اتاق را پر میکرد، آفتاب روی سفره ی مادربزرگ پهن میشد و طعم غذا را دلچسب تر میکرد، کاش آن وقتها هیچ وقت تمام نمیشد @sonnatiii
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میریم که داشته باشیم یه رقص دهه شصتیه نابِ ناب😂🕺🏻💃🏻 @sonnatiii
طرز تهیه : حدود یک لیوان لپه رو خیس میکنم یکی دوساعت .. بعد میذارم آبپزشه . یک عدد پیاز متوسط رو خردمیکنم ، با روغن و زردچوبه تفت میدم گوشت خورشتیم رو اضافه و با هم تفتشون میدم . نصف ق رب میزنم و سپس آب ب میزان لازم میریزم و اجازه میدم گوشتم بپزه ( من از زودپز استفاده میکنم همیشه بخاطر همین میتونم دوعدد لیمو عمانی رو ک از قبل سوراخ کردم و در آب جوش خیس خورده همینجا اضافه کنم ) ۴۰ دیقه ای گوشت داخل زودپز پخته میشه .. داخل قابلمه ی اصلی ی پیاز رنده درشت کرده باز با کمی روغن و زردچوبه تفت میدم لپه های آبکش شده رو اضافه و با هم تفتشون میدم .. ادویه ی مخصوص خورشتی میزنم و اگر ادویه دارچین نداشته باشه یک تکه چوب دارچینم میندازم .. یک قاشق پُر رب میزنم و یک عدد گوجه ی رنده شده .. خوب همه رو باهم تفت میدم بعد از آب گوشت ب میزان لازم اضافه کرده .. گوشت و لیمو عمانی هم ب قابلمه انتقال میدم و دو ق زعفران آبکرده زده نمک غذا رو تنظیم میکنم و اجازه میدم خورش با حرارت کم جابیفته .. یک ربع آخرم یک ق گلاب اضافه میکنم تا طعمش بهشتی بشه آلو رو هم جداگانه آبپز میکنم بعد کمی روغن و شکر و از آب خورشت بهش اصافه میکنم و موقع سرو کنار خورشت میذارم . میتونین وسطای پخت ب خورشت بزنین. @sonnatiii
یادش بخیر یه زمانی میزان خوشتیپی بر اساس ساسون شلوار بود😁😂 @sonnatiii
سعید_راد_با_تو_هستم_ای_مسافر_yaddhavakhatereha.mp3
4.94M
اهنگ خاطره انگیزباتو😍 باصدای زیبای سعید راد @sonnatiii
عکس آتلیه ای بچه های اعیان در دوره قاجار فروردین ۱۳۰۰ شمسی @sonnatiii
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ، مرد ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ میکشید. ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻪ میساﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ میفروشی؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ. ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ! ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!.. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ! ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ میکند ﻭ ﺧﺎﻧﻪ میسازد! ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ: میفروشم! ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ ! دیوانه ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻩ میخری!!! ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!! ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا.. میلیون ها تومان خرج میکنیم و در پایان  آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد! @sonnatiii