eitaa logo
نوستالژی
63.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فاطمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قراره امروزتب‌ کنه😂😂 کیااین فیلمودیدن😄 @sonnatiii
هدایت شده از فاطمه
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر خواستی برای ۴ نفر درستش کنی ۳۰۰ گرم کوشت چرخ کرده ۱ عدد سیب زمینی متوسط ۱ عدد پیاز متوسط ۵۰ گرم قارچ نصف فلفل دلمه ای متوسط ۲ قاشق غذاخوری پودر سوخاری ۱ عدد تخم مرغ ادویه : نمک ، زردچوبه ، پودر تخم گشنیز ، فلفل پاپریکا 🐣اگه خوشتون اومد برای دوستاتون هم بفرستید😍 @sonnatiii
رفقای گلم سلااااامممم ودرودبینهایت‌🌺🌺🌺 دیروزفکرمیکردم‌ خودم درگذشته یکی ازخوانندگان‌ پروپاقرص‌ مجله های روزهای‌ زندگی،وراه زندگی بودم مخصوصااون‌ قسمت داستان هاشو فکرکردم‌ که هرروزیکی‌ ازداستان‌ هاشوتوکانال بذارم البته اینم بگم خوندن‌ مجله یه چیز‌ دیگه س اماخب‌ سرگذشت های مجله هاهم‌ همیشه برامن‌ جذاب بود😍😍 حالابیایدبهم‌ بگیداگه شماهم‌ مثه من مجله میخوندیدکدوم قسمتشوبیشتردوس‌ داشتیدکه من انشالله داخل کانال قراربدم♥️♥️ اینجابهم‌ بگیددوستان👇👇👇👇👇 @sh9395
اره مارو از فیلتر نترسونید ها ما از این مرحله ها رد شدیم @sonnatiii
✏️ عاقبت ناشکری برده داری را برده ای بود و خود خوراک پست میخورد و برده را پست تر میخورانید. برده از این حال سرباز زد و از صاحب خویش خواست تا او را بفروشد و فروخت. دیگری او را خرید که خود سبوس میخورد او را نیز میخوراند. برده از او نیز خواست تا وی را بفروشد و چنین شد. مالک تازه خود چیزی نمیخورد و سر او را تراشید و شب او را مینشاند و چراغ بر فرقش می گذاشت و از وی به جای چراغدان استفاده میکرد. اما اینبار برده ماند و تقاضای فروش نکرد تا برده فروشی او را گفت چه چیز تو را به ماندن نزد این مالک وا داشته است؟ گفت: از آن میترسم که دیگری مرا بخرد و فتیله در چشمم کند و به جای چراغ بکار گیرد... 📕برگرفته از کشکول شیخ بهائی @sonnatiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار همین دیروز بود... یادش بخیر 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sonnatiii
📚 گل شمعدانی وگل رز روی مبل نشسته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرید نگاه می کردم. چه مانکن هایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود. زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت: «نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟» بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت: «اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند، ولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند. چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.» 📚 به نقل از صفحه «یادداشت های بی تاریخ» دکتر صدرالدین الهی در کیهان لندن @sonnatiii
16.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیباونوستالژی بل وسباستین‌ قسمت‌ بیست وسوم😍 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sonnatiii
زمان ما انقدر امکانات وجود نداشت که کرم دور چشم و ضد چروک و شب و روز و عصر و بعدازظهرو اینا نبود اصلا کلا یه کرم کاسه‌ای نیوآ بود، با همون خشکی لوزالمعده‌ رو هم برطرف میکردیم @sonnatiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون موقع ها که دیگه نامه دادن قدیمی شده بود و همه شماره تلفن میدادن کلی داستان داشتن🤗 شماره نمی افتاد که ببینی کیه زنگ میزنه. تلفن که زنگ میخورد دل تو دل طرف نبود که خدایا خودشه؟ یه موقع حرفی نزنه یه موقع نفهمن. معمولا دخترا موقع رد شد از کوچه یا خیابون پسرا ریزه میگفتن مثلا ساعت دو زنگ میزنم حالا ساعت دو میشد یه ایل آدم نشستن تو خونه توام استرس گرفتی هی ساعت و نگاه میکنی بعد گوشی زنگ میخورد داداشت گوشی و رو بر میداشت دست و پات یخ میکرد😂😂😂بعد داداشت یه شک ریز میکرد یه نیم نگاه به تو مینداخت توام که رنگ و روت مثل گچ دیوارشده😂 خوش به اون روزها @sonnatiii
💫امشب 🌸از خـدایی که از همیشه 💫نزدیکتر است برایتان 💫عاشقانه‌ترین 🌸لحظات را میطلبم 💫زیباترین لبخندها 💫را روی لبهایتان و 🌸آرام ترین لحظات را 💫برای هر روز و هر شبتان 🌸شبتون در آغوش اَمـن خـدا @sonnatiii