🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕 #پارت_74 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با قرار گرفتن لبهاش روی لبهام حرف تو دهنم ماسید با چشم
💕💕💕💕💕
#پارت_75
#دخترونخ_های_همسردوم_خانزاده
داخل شرکت نشسته بودم و سخت مشغول انجام دادن کارهایی بودم که بهم سپرده شده بود
_پریزاد
با شنیدن صدای آشنای محمد سرم رو بلند کردم با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم
_محمد تو اینجا چیکار میکنی !؟
_با آراز قرار داد بستم برای همون اومدم اینجا ، از کارت راضی هستی اذیت که نمیشی
با شنیدن این حرفش لبخند تلخی روی لبهام نشست و با صدای گرفته ای گفتم:
_از اینجا موندن اذیت هم بشم مگه برای کسی اصلا مهم هست آخه اون آراز هم ....
_محمد
با شنیدن صدای آراز حرف من نصفه موند ، محمد به سمتش برگشت خیلی خشک و جدی با هم مشغول احوالپرسی شدند آخه این دوتا چجوری با هم قرارداد داشتند درحالی که چشم دیدن هم رو نداشتند
وقتی ساعت کاری شرکت تموم شد وسایلم رو برداشته بودم و داشتم میرفتم که صدای محمد از پشت سرم اومد به سمتش برگشتم و گفتم:
_بله
_زود باش بیا سوار شو میرسونمت این وقت شب تنهایی میخوای کجا بری اونم همچین جایی
با شنیدن این حرفش لبخند خسته ای بهم زدم
_مزاحم نمیشم
با شنیدن این حرف من اخماش رو توهم کشید و گفت:
_چه مزاحمتی زود باش بیا بالا برسونمت نصف شب میخواد بره دنبال تاکسی انگار من بی غیرت هستم.
لب گزیدم و خجالت زده بهش خیره شدم
_این چه حرفیه
به سمت ماشینش رفتم سنگینی نگاه آراز رو به خوبی حس میکردم میدونستم الان چقدر عصبی شده اما من باید چیکار میکردم تنها میرفتم اون هم وقتی هیچ ماشینی رد نمیشد!
_پریزاد
به سمتش برگشتم به نیم رخش که داشت رانندگی میکرد خیره شدم و با صدای گرفته ای گفتم:
_بله
_از آراز میترسی !؟
با شنیدن این حرفش نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم
_خیلی زیاد اما نه مثل قبل چون باهاش هیچ نسبتی ندارم
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
#پارت_76
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
_مگه بهت نگفته بودم حق نداری به اون مرتیکه نزدیک بشی هان !؟
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ببخشید اما شما چه نسبتی با من دارید که دارید من و سئوال جواب میکنید با چه حقی !؟
_گوه نزن تو اعصاب من پریزاد کاری نکن همینجا خودم و خودت رو آتیش بزنم جواب منو بده تا سگ نشدم یه بلایی سرجفتمون نیاوردم
خیلی عصبی بود و این از صورتش مشخص بود آب دهنم رو به سختی فرو بردم و با صدای خش داری گفتم:
_ببین آراز محمد ...
اینبار تقریبا فریاد کشید؛
_اسم اون حرومزاده رو به دهنت نیار
ساکت شدم و با ترس بهش خیره شدم رسما دیوونه شده بود و داشت فریاد میکشید الان من باید چی بهش میگفتم آخه اصلا تعادل روانی نداشت این مرد
_ببین برو کنار یکی میبینه بد میشه
_هیچکس بدون اجازه من حق ورود نداره درضمن به کسی مربوط نیست
کلافه نفسم رو بیرون فرستادم و نالیدم
_چی میخوای از جون من تو چرا دست از سرم برنمیداری !؟
با شنیدن این حرف من یه تای ابروش بالا پرید و با صدای خشک و خش دار شده ای گفت:
_دوست ندارم هیچ مردی نزدیکت باشی
_خیلی خودخواهی آراز
_هر چی دوست داری فکر کن اما تو مال منی حق نداری جز من به هیچ مرد دیگه ای نزدیک بشی فهمیدی !؟
دوست داشتم گردنش رو خورد کنم مرتیکه ی عوضی الان حقش نبود یه سیلی حواله اش کنم به خدا که حقش بود آخه وقاحت تا کجا من رو طلاق داده و حالا داشت سر من فریاد میکشید حق ندارم با هیچکس باشم!
_میدونی خیلی پشیمون هستم
وقتی نگاه گیج سئوالی من رو دید ادامه داد:
_اینکه چرا حامله ات نکردم
با شنیدن این حرفش رنگ از صورتم پرید مات و مبهوت بهش خیره شده بودم
خواست دوباره چیزی بگه اما منصرف شد از من فاصله گرفت دستی داخل موهاش کشید و گفت:
_با غیرت من بازی نکن پریزاد این اصلا برات خوب نیست
به چشمهاش خیره شدم نفس عمیقی کشیدم
_من باهات کاری ندارم آراز حتی برام مهم هم نیستی تو خیلی وقته من رو از زندگیت انداختی بیرون و ماه چهره رو عقد کردی تو همون روز برای من مردی!
بغضم رو به سختی فرو بردم که صدای گرفته ی آراز بلند شد:
_اما تو مال منی هر چی بشه تو باز مال منی حق نداری به هیچ مردی جز من نگاه کنی چر برسه بخوای فکر کنی
💕💕💕💕💕
مدل شینیون
💅 @sooraty
گلدون فانتزی بسازید فقط کافیه قسمت بالای بدن حیوان اسباب بازی رو جدا کنید 🐘
💅💄💇
💞 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت ژله زردچوبه 🎋🎋🎋
برای رفع سیاهی دورچشمها عالیه
💅💄💇
💞 @sooraty
گوشیت رمز بزار خانومت نبینه بعد بیا👆🔞
زن نداری؟؟؟😂 مامانت نبینه 🚶🏃😵