هدایت شده از گسترده پاسارگاد✔️
❌فوری ❌ مردی که از آینده امده😱
این مرد از صد سال آینده آمده و فیلمی از سال 2120 نشان می دهد😳😨
واقعا فیلمش آینده رو نشان می ده❗️😳
باور کردنی نیست فیلمش سنجاقه 😨😱👇
https://eitaa.com/joinchat/2327052374Ccc92ebb543
https://eitaa.com/joinchat/2327052374Ccc92ebb543
وااای تا پاک نشده ببین برگام 😳😱👆👆
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
مادرم قبرت ڪجاست، اے بے حرم😭😭
سلامـے میدم سمتـــــــِ بقیعتـــــــــــ😭👇
ـ 💔💔
ـ
ـ⚫️ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️⚫️⚫️
ـ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️
ـ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
ـ ⚫️
ـ 💔 💔💔 ⚫️
ـ ⚫️
ـ ⚫️
ـ ⚫️⚫️
السلامعلیڪیافاطمةالزهــرا(س)اےمادر😭
هدایاے تشویقے براے چادرے ها،جانمونید
چه آرایش میکنید چه نه، چه مرد هستید و چه زن، قبل از خواب، در حد یک دقیقه! با یه تیکه پنبه و چند قطره گلاب صورتتونو پاک کنید، گلاب برای رفع لکههای پوست و تیرگی، جوش و جای جوشهای قدیمی و رفع خشکی پوست مفیده، منافذ پوست رو هم میبنده.
هر بار استفاده کنید متوجهی شادابی پوستتون میشید.
💆🏻♀ 💆🏻
💅 @sooraty
•🌱☁️•
-من لذتهای ساده را ستایش میکنم! ˘°˘💚
💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_519 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده همه با دیدن من همراه شفق و دوتا بچه متعجب شده بودند
💥💫💥💫💥💫
#پارت_520
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
_ کی باعث شده ؟
بدون اینکه نگاهم رو ازش بگیرم خواستم جوابش رو بدم که صدای خشمگین ماه چهره بلند شد :
_ بسه چرا همش به یه هرزه بها میدید که باعث شده پسرش کشته بشه حالا اومده تا به بقیه تهمت بزنه که باعث مرگ پسرش شدند ؟!
به سمتش برگشتم خیره به چشمهای عصبانی و پر از ترسش شدم کاملا مشخص بود ترسیده
_ ببینم تو اگه ریگی به کفشت نیست چرا انقدر میترسی هان ؟
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ اصلا اینطور نیست من چرا باید بترسم ؟
پوزخندی بهش زدم :
_ دلیلش رو از خودت بپرس چرا باید انقدر ترس داشته باشی !
اینبار صدای کیان بلند شد :
_ پریزاد نیاز نیست انقدر قصه بگی اگه کسی باعث مرگ پسرت شده خودت هستی
نگاهم رو بهش دوختم این حرفش واسه من درد داشت خیلی زیاد
_ اگه من باعث شدم پسرم کشته بشه چرا داری میپرسی ازم هان ؟
ساکت شده داشت به من نگاه میکرد
_ پریزاد
به سمت شفق برگشتم و گفتم :
_ جان
_ بهتره بریم !
به سمتش رفتم دست شیرین رو گرفتم ، شفق هم دست شهیاد رو گرفت و خواستیم بریم که مامان گفت :
_ بچه های کی هستند ؟
خیره بهش شدم میدونستم واسش سخت هست شوکه میشه اما باید میگفتم !
_ بچه های من هستند !
بعدش همراه شفق از اون خونه خارج شدیم به سمت یه هتل رفتیم تموم مدت سکوت کرده بودم به سئوال های شهیاد و شیرین هم شفق با حوصله داشت جواب میداد ، خوب بود که شفق رو همراه خودم داشتم اون برای من مثل یه حامی و خانواده بود
وقتی ماشین ایستاد پیاده شدیم ، شفق از قبل واسمون اتاق گرفته بود بچه ها انقدر خسته بودند که زود خوابشون برد من تو بالکن نشسته بودم ، شفق اومد کنارم نشست خیره بهم شد و پرسید ؛
_ حالت خوبه ؟
_ تو چی فکر میکنی ؟
نفسش رو غمگین بیرون فرستاد :
_ باید بی اهمیت باشی به تموم اتفاق هایی که افتاده
_ نمیشه
_ چرا ؟
💫💥💫💥💫💥
💅 @sooraty
میگی چیزی برای از دست دادن نداری؟
خب پس از چی میترسی؟
شروع کن
تو تمام شرایط
موفق شدن رو داری🌻🏋🏻♀✨🌻
| marina🌗 |
💅 @sooraty
طوری که فقط خودم بشنوم گفت
ممنون که اعتماد کردی زن دوم بشی خوشبختت می کنم
خوشبخت کنه ماتم برد تمام غمای دنیا یهو به قلبم اومدن یعنی چی زن دوم؟؟؟؟
خدایا این مرد یه زن دیگه داره اومده سراغ من و منه احمق ندیده و نشناخته و اعتمادی که به پدر و مادرم کردم باعث این ازدواج شدم چه اشتباهی کردم زندگیم را خراب کردن و حالا جشن گرفتند رسم مسخره گذاشتم در دهان هم را اجرا کردیم خان ارام انگشتم را گاز گرفت شاید قبلا از این رسم خوشم می امد اما حالا یک رسم زننده و بی خود بود
نوبت حلقه در دست هم کردن شد عذاب زیادی بود حلقه در دست مردی کنی که علاقه ای بهش نداری این حلقه شبیه حلقه بردگیه برای من خان با ظرافت تمام دستانم را میگیرد دستم از ناراحتی میلرزد و او حتما در دلش میگذارد پای نجابتم .....
https://eitaa.com/joinchat/370737215Cede3955f4b
#خانزاده #قلمی_پاک #آنلاین
-آراد حالم داره بد میشه...
-آراد با سردی بهش نگاهی انداخت:
-باز چه مرگته هر دقیقه یه ادایی از خودت در میاری؟
بغض گلوی اسما را با تمام توانش فشرد:
-خیلی نامردی،بیشعور...
و تا خواست بلند بشه،سرش گیج رفت نزدیک بود بیافته که دستشو به لباس آراد گرفت..
-چته؟
-حالت تهوع دارم،معدم داره بالا میاد..
-برو گمشو تو دستشویی هرروز یه مرگشه...
به سمت دستشویی رفت و به صورتش آب پاشید و بیرون اومد...
-من میرم بخوابم..
پوووف به سمت اتاق رفتم:
-اسما پاشو بریم ب....
با چیزی که دیدم باورم نمیشد بیحال وسط اتاق افتاده بود... 😱😳🔥👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/2497314832C42775ee9c2
پسره برای محافظت از جون دختره مجبور باهاش بداخلاق باشه تا اینکه...♨️👆🏼
فقط 13 سالم بود که یک روز مردی با چشمای مشکی #براق و #نافذش وارد عمارت شد و گفتن #ارباب این عمارته و تو باید همسرش بشی...😱😍🔥👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/2497314832C42775ee9c2