eitaa logo
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
9.8هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 چقد بده بزرگ ترین حسرتات توی رابطت، کوچیکترین چیزایی باشه که تو هر رابطه واقعی ای وجود داره... 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
زن‌باحجاب‌مانندگوهر درصدف‌است🖤 درایام فاطمیه تخفیف‌ویژه زهرایی🏴 انتخاب بهترین چــادرها در کانال ما👇 🏴🏴🏴🏴چادر لبنانی🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴چادر حسنا و جده🏴🏴🏴 🌸🌸چادر دانشجویی ‌و‌ شقایق🌸🌸 🌟چادر عربی‌ولیان‌وبحرینی‌و حریر🌟 👆روی چادری که دوسِش داری بزن👆 http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469 چادر را از و کانال ایتا خریداری کنید🍀👆🍀
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
فاطمیہ‌شروع‌ڪہ‌میشود دل براے فاطمہ(س) میگیرد، تمام ڪہ‌میشود دل براے علے(؏)😭 ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️⚫️ ⚫️ ـ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ (؏) ـ⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ ـ ⚫️ ـ 💔💔 ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ اگر از فروش فوق العاده چادر مشکی در ایام فاطمیه جاموندید، عیب نداره زودتر یا علے (‌؏‌) بگید و عضو بشید برای شما ادامه داره💚
📝 در یادداشتی عاشقانه آمده: «خواب بودید، بوسیدمتان، ولی افاقه نکرد. عصر برمی‌گردم.» ♥️ 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
تکیہ میدهم بہ آسمانے کہ خدا روے ابرهایش نشستہ . .☁ 🍃💗 💅 @sooraty
هدایت شده از  کانون تبلیغاتی راگا
📲انواع‌دانش‌آموزا‌درامتحان‌آنلاین🤣 https://eitaa.com/joinchat/766246983C5c7f342954 💯بار دیدمش هنوز دارم میخندم😹 https://eitaa.com/joinchat/766246983C5c7f342954 🔴 اگه دانش آموزی 🤓 🔻سریع تو این کانال عضو شو🤩👇 https://eitaa.com/joinchat/766246983C5c7f342954 ♨️میمیـــری از خنـــــده ! 🤣😈👆
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
‌‌💦 ‌سـوتـی هـای ‌ناجووورر 🙄 از 🤦‍♀😂👇 https://eitaa.com/joinchat/1861812241Cf7aa898753 🤣خاطرات شب عقد و خواستگاری 🤭☝️ ‌ لطفا فقط خانومای متاهل بالای ۲۵ سال🙏
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_520 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده _ کی باعث شده ؟ بدون اینکه نگاهم رو ازش بگیرم خواس
💥💫💥💫💥💫 _ خودت که دیدی کیان چی بهم گفت ، خانواده من بهم اعتماد چندانی ندارند دستم رو تو دستش گرفت بهش بوسه ای زد : _ مادرت ، پدرت ، من بهت اعتماد داریم دیگه مهم نیست بقیه چ افکاری نسبت بهت داشته باشند لبخندی روی لبهام نشست میدونستم چی داره میگه ، حرفاش همیشه باعث آرامش من میشد _ شفق بنظرت خان زاده تا الان خبر شهیاد و شیرین به گوشش رسیده ؟ _ آره ، و مطمئن باش فردا میاد اینجا چشمهام گرد شد : _ ببینم شفق تو از چیزی خبر داری ؟ پوزخندی زد : _ چون من مطمئن هستم ماه چهره خیلی زود همه رو خبر کرده ! _ نسبت به ماه چهره هیچوقت نمیتونم احساس خوبی داشته باشم _ نباید هم داشته باشی میدونستم قراره خان زاده واسه دعوا بیاد اما بی شک بهش اجازه نمیدادم نمیدونم چقدر گذشته بود و من غرق افکارم شده بودم که با صدای شفق به سمتش برگشتم و گفتم : _ جان _ پاشو باید استراحت کنی ! _ تو برو منم میام سرش رو تکون داد بلند شد رفت منم یخورده نشستم بعدش رفتم بخوابم چون فردا قرار بود دوباره برم دیدن بابا و میدونستم باید سر حال باشم نه غمگین و بی حال ... * * * شهیاد و شیرین جفتشون آماده شده بودند به سمت پایین رفتند همراه شفق اما من داشتم آماده میشدم بلاخره کیفم رو برداشتم که صدای در اتاق اومد ، لابد شفق بود دیر کرده بودم به سمت در رفتم باز کردم خواستم چیزی بگم که با دیدن کسی که ایستاده بود حرف تو دهنم ماسید ، خان زاده بود ، چشمهاش شده بود کاسه خون ریشش حسابی بلند شده بود قیافه اش خسته و داغون بنظر میرسید من و هل داد خودش اومد داخل در رو پشت سرش محکم بست که به خودم اومدم : _ هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی ؟ با عصبانیت سرم داد کشید : _ این مدت کدوم گوری بودی ؟ خیره به چشمهاش شدم حسابی دلتنگش بودم خیلی زیاد جوری که اصلا نمیشد تصورش کرد ، اما نباید نشون میدادم تا دوباره اذیتم میکرد ! _ به تو مربوط نمیشه یادت نیست خودت گفتی گمشو ! 💫💥💫💥💫💥 💅 @sooraty